دموکراسی ها بر ضد دموکراسی/برگردان و دیباچه از شیدان وثیق

ژاک رانسیِر
دموکراسی ها بر ضد دموکراسی
برگردان و دیباچه از شیدان وثیق

مبارزه ی سیاسی در عین حال مبارزه برای تصاحب معنای واژه هاست.
دیباچه
در روندی که جمعی از سازمان ها و کنشگران برای شکل گیری تشکل بزرگ چپ آغاز کرده اند، گذار به دموکراسی در ایران، از میان مسائل مختلف مورد بحث، دارای اهمیتی ویژه و اساسی است. این اهمیت از آن روست که جمهوری اسلامی، چون نظامی دینی، ضدیتی ساختاری با دموکراسی دارد و در نتیجه مبارزه برای کسب آن در کشور ما به حق تبدیل به یکی از وظایف اصلی جنبش اپوزیسیونی شده است. بی مورد نیست که روند نامبرده در فراخوان خود به راستی اعلام می دارد که سوسیالیسم مورد نظرش، در گسست از سوسیالیسم واقعن موجود، از دموکراسی تفکیک ناپذیر است (۱).
اما از مقوله فوق همواره تعریف ها و دریافت های مختلف و گاه متضاد به دست داده اند. به گونه ای که امروزه نمی توان از کنار یک پرسش اصلی که بیش از پیش مطرح است، بدون پاسخ و یا حداقل تأمل، گذشت. پرسش این است که از میان انواع گوناگون، کدامین دموکراسی مورد نظر ما است؟ زیرا که «یک» دموکراسی هیچ گاه وجود نداشته و ندارد.
گفت و گویی که با ژاک رانسیر (۲) انجام گرفته و برگردان فارسی آن را در زیر می خوانید، در راستای پرسش فوق قرار دارد. بسیاری که خود را امروزه چپِ دیگر، غیر سنتی و رهایی خواه می نامند، به گونه ای با نظریه های این متفکر و نظریه پرداز فرانسوی آشنا هستند. سیر کارهای فکری او که به زبان های مختلف ترجمه شده اند از دهه ۱۹۶۰ در فرانسه آغاز می شود. ابتدا در هم کاری و هم فکری با آلتوسر برای نگارش خواندن کاپیتال. سپس در جنبش ماه می ۶۸، مائوئیسم و در دهه ۱۹۷۰ با گسستِ نظری از آلتوسر و در پی آن تا امروز با پرداختن به اندیشه ای سیاسی بر مبنای دو فرضیه برابری و رهایش. بخشی از مهم ترین کارهای او در زمینه ی سیاستِ رهایی (۳) را یادآوری کنیم: درس آلتوسر، شب پرولتارها، آموزگاری که نمی داند، ناسازگاری، در حاشیه های سیاست، نفرت از دموکراسی و روش برابری (۴).
ویژگی بینش رانسیری، در سبک خاص دیسکوری است که به سختی بتوان فرمولی، شعاری یا تعریفی از آن به دست داد. با این همه اما، در چند کلمه، به سه محور کانونی اندیشه ی او که مساله انگیزه های اصلی چپ رهایی خواه را نیز تشکیل می دهند اشاره می کنیم. هر سه ی آن ها در پیوندی تنگاتنگ با هم و در مناسبت با فرضیه رهایش و کمونیسم قرار دارند.
یکی، دیالکتیک بین دانش (علم) و قدرت (حکومت) است که پایه های اقتدار و سلطه در جوامع امروزی را فراهم می سازد. افکار عمومی و آکادمیک کشف سلطه مبتنی بر دیالکتیک دانش– قدرت را به طور یک جانبه به فوکو و کارهای با ارزش او در این زمینه نسبت می دهند. اما به واقع کسی که مقدم از همه در مفهوم سازی این رابطه با نقد تئوریسیسم آلتوسر تلاش می کند، کسی که اول بار به نقد بینش «انتقال» آگاهی از سوی روشنفکر آورنده ی شناخت علمی به درون طبقه کارگر – که همانا تعریف حزب کمونیست یا پیشقراول از منظر مارکسیسم مبتذل و لنینی است – مبادرت می ورزد و سرانجام کسی که به افشای ریشه های اقتدارگرایی تحزب واقعن موجود و سلطه آن بر مبارزات اجتماعی به ویژه کارگری می پردازد… ژاک رانسیر است در درس آلتوسر و آموزگاری که نمی داند. جنبش مه ۶۸ و شورش بخش های رادیکال آن علیه اوتوریته های مدعی صاحب علم اجتماعی، چون حزب کمونیست و سندیکاهای بوروکراتیک کارگری در فرانسه، به شکل گیری آن چه که نزد رانسیر می توان تلاش برای کشف شکل های دیگری از کسب آگاهی به غیر از انتقال از سوی رازداران علم نامید، کمک می رساند. در حقیقت در نگاه جدید او به مناسبات میان دانش و قدرت یا حکومت، ایده ی «انتقال» توسط مرکزی برین چون روشنفکر، انقلابی، کادر سیاسی، کارشناس یا حزب پیشرو نقد و نفی می شود، اما بغرنج اصلی هم چنان باقی می ماند. این که اگر به راستی باید اوتوریته سلطه گرای دانش – قدرت را کنار گذاشت، به جای این «انتقال» چه می نشیند؟ زیرا که به هر حال کسب شناخت و آگاهی نسبت به وضع موجود و جامعه برای گسست از نظم حاکم نیازی اجتناب ناپذیر است. رانسیر در این جا می گوید که این مهم تنها در روند تبدیل شدن ندانستن به آگاهی جدید در فرایند رخ دادها، مبارزه ها، آزمون ها و فعالیت های اجتماعی توسط خود کنشگران اجتماعی، به طور مستقیم و در هم کوشی با هم، هم راه با شرکت «آموزگارانی که نمی دانند» از میان خود آن ها و این همه به طور نمایان در بستر فعلیت پذیری دموکراسی و برابری در جریان پراتیک میسر می شود.
دومین مقوله مرکزی در تفکر سیاسی رانسیر، امر برابری است. اما برابری نه چون برنامه ی سیاسی برای آینده. نه چون پروگرام حزبی یا دولتی. نه چون هدف یا استرانژی. بلکه چون اقدامی کنونی و جمعی (کلکتیو) که خود را در مکانِ رخداد و مبارزه اعلام می دارد، آشکار می سازد و در نتیجه دانش ویژه ی خود و مناسبات نوین با این دانش را به وجود می آورد. برابری نزد رانسیر به صورت جمع اقدام ها و عمل هایی واقعی و حاضر شکل می گیرد. ترسیم کننده آن است که واقعیتِ برابری تنها در برابری واقعی وجود دارد. الن بدیو، در رساله ای تحت عنوان ماجرای فلسفه فرانسوی از سال های ۱۹۶۰ تا کنون، در وصف فلسفه رانسیر، جایگاه مفهوم برابری نزد او را با تفصیل توضیح می دهد. چند نکته اصلی این تفسیر او را در این جا می آوریم. «برابری نزد رانسیر همواره اعلام می شود و هیچ گاه پروگراماتیک نیست. این سهم بزرگ رانسیر است و تنها او ست که در پهنه مفهوم سازی معاصر چنین ایده ای را اول بار ابداع و مطرح می کند: این ایده که برابری اعلام می شود و برنامه ریزی نمی شود. این نکته به معنای دگرگونی بسیار عمده ای است که بانی اش تنها رانسیر است. برابری در بینش او شرطی است به این روال که با اعلامش رابطه ای نوین با دانش ایجاد می شود. امکان دانش در آن جایی به وجود می آید که تقسیم بندی های رسمی امکانش را به وجود نمی آورند. به همین خاطر است که در این نظریه، آموزگار می تواند اعلام کند که نمی داند. برای رانسیر، اعلام برابری خودِ رخداد است. اما رخدادی که می رود ردپایی پاک نشدنی به جای گذارد. برابری البته در شرایط وجود رژیم نابرابری اعلام می شود. برابری اعلام می کند که زمان الغای این رزیم [رژیم نابرابری] رسیده است. این یک برنامه ریزی برای الغای[ نابرابری] در آینده نیست بلکه اعلام آن است که این الغا واقع شده است. پس در این جا می بینیم که تمرین برابری همیشه در رتبه پی آمدهاست و نه پیگیری هدفی یا غایتی. در رتبه فعلیت و نتایج است و نه غایت مندی. آن چه را که باید سازماندهی کرد، نه وسایل برابری چون غایت بلکه پی آمدهای اعلام برابری است. بنابراین در چنین برداشتی، برابری هیچ گاه ایده نیست و به ایده تبدیل نمی شود، زیرا که برابری، رژیم وجودی جمع یا کلکتیو در زمان و مکان معین در تاریخ است. » (۵) [تاکید در فراز از بدیو است]
سومین ایده کانونی نزد رانسیر در پیوندی تنگاتنگ با دو محور قبلی همانا سیاست یا دموکراسی به معنای بر هم خوردن نظم و ترتیب بخش های به رسمیت شناخته شده جامعه و کلیت آن یعنی دولت از سوی بخش های بدون سهم جامعه در به دست گرفتن برابرانه ی اداره ی امور مشترک است. پس، از این نگاه، دموکراسی و سیاست هر دو به گونه ای یکی می شوند. هر دو در عین حال با دولت گرایی و مدیریت نظم موجود – آن جه که در افکار عمومی سیاست و دموکراسی نامند- متضاد می شوند.
رانسیر، یک فیلسوف – کنشگر سیاسی است. سیاسی اما نه به هر معنایی که از نظر او سیاسی یا سیاست نیست. سیاست نه به معنای دولت- داری و انتظام شهر (پلیس) بلکه به مفهوم عمل جمعی (کلکتیو) مداخله گر و رهایشانه. سیاستی که رانسیر «در حاشیه های سیاست» می نامد. یعنی خارج از آن چه که ما «سیاستِ واقعن موجود» به معنای کلاسیک شناخته شده اش می نامیم. سیاستی دِگر که نادر است. همیشه وجود ندارد بلکه در زمان هایی ویژه از درون دخالت گری مستقیم و مستقل آنان که هیچ سهمی در سهمیه بندی های نظم موجود ندارند برون می آید. او در همین پرسش و پاسخ می گوید که «دموکراسی به معنای قدرت مردم، قدرت آن ها که هیچ اسم و رسمی برای اعمال قدرت ندارند پایه و اساس چیزی را تشکیل می دهد که سیاست را قابل اندیشیدن می کند. اگر حکومت در دست افرادی افتد که بیشترین دانش، قدرت یا ثروت را دارند، در این صورت دیگر در سیاست نیستیم». سیاست، به قول رانسیر در کتاب ناسازگاری، آن جا آغاز می شود که برابری هر کس با هر کس به آزادی مردم ثبت شود.
در این میان است که بینش رانسیری از «دموکراسی» چون برداشتی بدیع و متفاوت از دریافت های عامیانه و غالب امروزی از این مفهوم و پدیدار مطرح می شود و برای ما که دموکراسی را یکی از محورهای اصلی مبارزاتی اپوزیسیونی و جنبشی خود کرده ایم دارای اهمیتی والا می باشد.
برداشت مدرن از دموکراسی، آن را شکلی از حاکمیت می پندارد. حاکمیت بر مردم با رای خودِ مردم. دموکراسی در معنای عامیانه اش قانون اکثریت یا حکومت «بیشترین ها» ست. اما برداشت دیگری از دموکراسی وجود دارد که رانسیر در کتاب آموزگاری که نمی داند تبیین می کند. در این نگاه، دموکراسی قدرتی نیست که بر کمیت استوار باشد. دموکراسی همانا توانایی های بخش های بدون سهم جامعه، آنان که از هیچ سهمی در سیستم برخوردار نیستند، آنان که به حساب نمی آیند، در اداره ی امور مشترک، در برابری و رهایی از سلطه های گوناگون است. دموکراسی شکلی از حکومت نیست. هدف نیست. انتخاب عده ای برای اِعمال حاکمیت بر مردم به جای مردم و به نام مردم نیست. کمیت نیست. مقدار نیست. اکثریت جبار یا اقلیت شورشی نیست. نزد یونانیان باستان، این بانیان سیاست و دموکراسی که پولیتیا نام دارد، در میان سه شکل حکومتی یعنی مونارشی، الیگارشی و دموکراسی، اولی به حکومت یک نفر ارجاع می دهد، دومی به حکومت چند تن و تنها سومی یعنی دموس کراسی است که به پرسش «چه مقدار» پاسخ نمی دهد. قدرت دموس، حکومت اکثریت نیست و حتا حکومت مردم نیز نیست. توانمندی مداخله جویانه «هر کس» بی نام و نشان است. بدین معنا که هر کس به همان اندازه ی دیگری، در برابری، حق اداره ی امور مشترک و همگانی را دارد. به باور رانسیر، «دموکراسی هنگامی است که گوشه برابری، هم به طور عینی و هم ذهنی، بر پیکر سلطه فرو رود».
برداشت رانسیری از سیاست، دموکراسی، برابری و رهایش برای ما البته تنها می تواند تامل براگیز و راه نمای مسیرهایی جدید و بدیع در نقد سیستم های فکری مسلط موجود در پهنه ی سیاست و دموکراسی باشد. ناگفته روشن است که همواره هر تاملی نظری و فلسفی تنها زمانی می تواند خلاق که انتقادی باشد. اما آن چه را که در پرتو بینش رانسیری نسبت به مساله گذر به دموکراسی در ایران می توان اندیشید، در اصلی ترین ترسیم های مفهومی آن چه می تواند باشد؟ رانسیر در همین جا نکته ی جالبی را با ما درمیان می گذارد. او با حرکت از تجربه ی سفرش به کره جنوبی می گوید: «من از کشور کره که دیکتاتوری اش تنها بیست سال پیش برافتاده بر می گردم. در این جا ایده وجود قدرتی جمعی (کلکتیو) جدا و مستقل از دستگاه دولتی دارای معنایی است که ترجمان آن را در اشکال چشم گیر اشغال خیابان توسط مردم مشاهده می کنیم. من می پذیرم که این واژه، در آن جا که دموکراسی اختراع شده است، یعنی در غرب، با گونه ای فرسودگی رو به رو می باشد اما اگر به همه ی آن چه که امروزه به عنوان نمونه در آسیا می گذرد بنگریم، آنگه می بینیم که واژه دموکراسی هم چنان معنا دارد».
این معنا برای ما در ایران چندان متفاوت از آن چه که رانسیر در مورد کره یا رژیم هایی استبدادی چون جمهوری اسلامی می تواند بگوید نیست: قدرتی جمعی (کلکتیو) جدا و مستقل از دستگاه دولتی… در اشکال اشغال خیابان توسط مردم… این معنای رانسیری از دموکراسی (در تفکیک ناپذبری اش از سیاستِ دگر) یا به بیانی دیگر این دموکراسی جنبشی، دموکراسی بخش های بی سهم جامعه، جدا و مستقل از دستگاه دولتی و قدرت های مسلط، در تصاحب اداره ی امور مشترک، در برابری، خودگردانی و رهایی از سلطه ها، از هم اکنون و در اشکال مختلف مداخله جویانه، بی شک نمی تواند در «دموکراسی نمایندگی» تعریف، تبیین، خلاصه و محدود شود. با وجود ضرورت مبارزه برای کسب همین حد از «دموکراسی» در شرایط کنونی ایران، چپ رهایی خواه اما نمی تواند «دموکراسی» را به هیچ رو تنها به انتخابات، پارلمان، حکومت قانون و نفی خودکامگی فردی و گروهی که در عین حال دارای اهمیت خود نیز می باشند، تقلیل دهد. این تقلیل را نمی توان نه امروز انجام داد و نه به مراتب فردا. دموکراسی برای ما نمی تواند تنها به اجرای حقوق بشر و آزادی ها در شرایط وجود نابرابری ها و ستم های گوناگون ناشی از سه سلطه مالکیت، سرمایه و دولت محدود شود. دموکراسی در بینش ما بیش از همه می بایست از هم اکنون و نه تنها در آینده بر قابلیت‌ها و توانایی‌های فاعل جمعی در مبارزات اجتماعی، بر جنبش های اجتماعی زحمتکشان، کارگران، زنان، جوانان و ملیت های تحت ستم و تبعیض های گوناگون و بر مداخله مردم در امور مشترک خود بنا و استوار شود. در نهایت امر، دموکراسی، مداخله‌گری مستقیم مردمان در امور خود در برابری و رهایی از سلطه هاست. دموکراسی، دخالت گری یا اقدام بدون واسطه،‌ بدون واگذاری و در صورت ممکن بدون نمایندگی است. دموکراسی، پراتیک های متنوع و جمعی برای تصاحب امور مشترک به دست خود و برای خود است. آن چه را که ما دموکراسی مشارکتی و یا مستقیم می‌نامیم. چپ رهایی خواه هم راه با جنبش‌های احتماعی در همه جا امروزه می بایست در تکاپوی ابداع شکل‌های نوین مشارکت جمعی در اداره ی امور مشترک در برابری و برای رهایی باشد.
پاریس – فوریه ۲۰۱۴ – بهمن ۱۳۹۲
شیدان وثیق
کروشه ها در متن زیر از من و برای فهم بهتر مطلب است.
———————————————
ژاک رانسیر
دموکراسی ها علیه دموکراسی
گفت و گو

شما با این عقیده ی به شدت رایج که امروزه بر سر دموکراسی اتفاق نظری بی سابقه وجود دارد موافق نیستید. آیا دلیل این اختلاف نظر را باید ناشی از تفاوت درک شما از دموکراسی نسبت به درک های معمول دانست؟
بله من مدافع این نظر هستم که دموکراسی را نمی توان به شکلی از حکومت و یا شیوه ای از زندگی اجتماعی تقلیل داد. حتا اگر «دموکراسی» را به معنای عادی آن تلقی کنیم، باز هم من به هیچ رو باور ندارم که در مورد دموکراسی به لحاظ ارزشی اتفاق نظر وجود دارد. نسبت به دوران جنگ سرد که دموکراسی و توتالیتاریسم آشکارا در برابر هم قرار داشتند، امروزه برعکس، پس از فروپاشی دیوار، شاهد گونه ای بدگمانی، تمسخر نهان یا آشکار نسبت به دموکراسی در کشورهایی هستیم که خود را «دموکراتیک» می نامند. در کتاب نفرت از دموکراسی من سعی کردم نشان دهم که بخش بزرگی از دیسکور مسلط به اشکال مختلف بر ضد دموکراسی است. به طور نمونه، رفراندوم قانون اساسی اروپا در فرانسه را در نظر بگیریم و بحث هایی که به این مناسبت انجام گرفتند. چه حرف هایی که علیه دموکراسی بر زبان رانده نمی شوند: از مصیبت دموکراتیک صحبت می کنند، از انسات های غیر مسئول و مصرف کنندگان خرده پایی که امر گزینش های بزرگ ملی را با انتخاب یک مارک عطر یا چیزی دیگر اشتباه می گیرند. نتیجه آن که سرانجام قانون اساسی را برای بار دوم به رای مردم نمی گذارند. پس در این جا شاهد یک بدگمانی بزرگ نسبت به رای مردم هستیم. با این که در این کشورها مراجعه به آرای عمومی بخشی از تعریف رسمی دموکراسی را تشکیل می دهد.

به هر حال اما همه امروزه خود را دموکرات می نامند…
به هیچ رو چنین نیست! گفته می شود: دموکراسی ها ولی دولت هایی خاص مورد نظر هستند و تبیین می شوند. دموکراسی ها یعنی به واقع کشورهای ثروت مند که امروزه توسط دموکراسی تهدید می شوند. توسط آن دموکراسی ای که به معنای فعالیت خارج از کنترل هر آن کس یا دموکراتی است که تلاش می کند در امور کشور و جامعه دخالت کند.
امروز شاهد روندی هستیم که می خواهد به سرچشمه واژه [دموکراسی] باز گردد. از زمانی که این مقوله وجود دارد، اگر «اتفاق نظری» بر سر آن وجود داشته باشد، بر سر این است که «دموکراسی» چیزهای متفاوت و متضادی را معنا می دهد. واژه با افلاطون آغاز می شود که می گوید دموکراسی شکلی از حکومت نیست بلکه هوس رانی انسان هایی است که دوست دارند به میل خود عمل کنند. سپس با ارسطو ادامه پیدا می کند که می گوید دموکراسی خوب است اما به شرطی که مانع به کار گرفتن آن از سوی دموکرات ها شویم. سرانجام به عصر مدرن می رسیم و فرمول بارها تکرار شده چرچیل را داریم که گفته است دموکراسی بدترین رژیم به استثنای سایر رژیم هاست. بنابراین من به اجماع بر سر دموکراسی باور ندارم به جز اتفاق نظری که این مفهوم را [به چیزهای مختلف و متضاد] تقسیم می کند.

در این مفهوم، من مثلثی را می بینم که سه راس آن را می توان آزادی ها، نظام پارلمانی و دموکراسی به روایت رانسیر تبیین کرد. این دموکراسی به معنای قدرتِ کسانی است که صاحب هیچ اسم و رسمی خاص برای ِاعمال آن نیستند. آیا به نظر شما شایسه است که واژه ای چنین چندمعنایی که به چیزهایی چنین متفاوت ارجاع می دهد را حفظ کنیم؟ آیا دموکراسی واژه ای فرسوده نیست؟ زیرا که فرسودگی واژه ها وجود دارد. به عنوان نمونه «جمهوری» را در نظر بگیریم. در ۱۸۲۵ اگر می گفتیم جمهوری می خواهیم، سر از تن مان جدا می کردند ولی امروزه این واژه هیچ معنایی نمی دهد.
من فکر می کنم که ویژگی خاص مفهوم ها یا مقوله های سیاسی در کم یا بیش چندمعنایی آن ها نیست بلکه در این است که آن ها موضوع و میدان مبارزه قرار می گیرند. مبارزه ی سیاسی در عین حال مبارزه برای تصاحب [معنای] واژه هاست. رویایی قدیمی در فلسفه وجود دارد که امروزه آرزوی فلسفه ی تحلیلی (۶) است که می خواهد به طور کامل معنای واژه ها را تبیین کند به گونه ای که مبرا از هر ابهام، چندمعنایی و غیره باشد. اما من فکر می کنم که مبارزه بر سر واژه ها مهم است. به نظر من بسیار عادی است که دموکراسی بنا به شرایط دارای معانی مختلفی باشد. نزد روشنفکر متوسط فرانسوی، دموکراسی یعنی فرمان روایی مشتری سوپرمارکتِ ولو شده جلوی تلویزیون. اما من از کشور کره که دیکتاتوری اش تنها بیست سال پیش برافتاده است بر می گردم. در این جا ایده وجود قدرتی جمعی (کلکتیو) جدا و مستقل از دستگاه دولتی دارای معنایی است که ترجمان آن را در اشکال چشم گیر اشغال خیابان توسط مردم مشاهده می کنیم. من می پذیرم که این واژه، در آن جا که دموکراسی اختراع شده است یعنی در غرب، با گونه ای فرسودگی رو به رو می باشد اما اگر به همه ی آن چه که امروزه به عنوان نمونه در آسیا می گذرد بنگریم، آنگه می بینیم که واژه دموکراسی هم چنان معنا دارد. اگر واژه ی بهتری به جای دموکراسی پیدا کردید من آن را اختیار می کنم. اما کدام واژه ؟ برابری خواهی؟ این که به طور دقیق همان معنی را نمی دهد. «دموکراسی» یعنی اعلام برابری هم اکنون در قلب نابرابری. تازه چه واژه ای را می شناسید که تا کنون آلوده نشده باشد؟ وانگهی باید دانست که وقتی مقوله ای را مطرح و تبلیغ می کنیم، چه نیرویی را مسلح یا خلع سلاح می کنیم. این است مساله ای که برای من اهمیت دارد.

من از خود سؤال می کنم که آیا دموکراسی برای شما که می گویید نه شکلی از حکومت است و نه شکلی از جامعه، آرمانی دست نیافتنی نیست؟ یا بلکه ابزاری انتقادی است، گونه ای قوچ اهل جدل؟
خیر، دموکراسی آرمان (ایدئال) نیست زیرا من همواره از این اصل ژاکوتیستی (۷) حرکت می کنم که برابری یک پیش شرط است و نه هدفی که باید به آن رسید. آن چه که سعی می کنم بگویم این است که دموکراسی به معنای قدرت مردم، قدرت آن ها که هیچ اسم و رسمی برای اِعمال آن ندارند همان پایه و اساس چیزی است که سیاست را قابل اندیشیدن می کند. اگر حکومت در دست افرادی افتد که بیشترین دانش، قدرت یا ثروت را دارند، در این صورت دیگر در سیاست نیستیم. این استدلال روسو است که می گوید: حکومتِ کسی که قدرتش بیشتر است نیازی به توضیح حقوقی ندارد. کسی که زورش بیشتر است خود را تحمیل می کند و قصه تمام. نیاز به هیچ مشروعتی دیگر ندارد. به نظر من دموکراسی پیش شرطی برابری خواهانه است که هر رژیم الیگارشیک چون رژیم ما باید مشروعیت خود را کمابیش از آن کسب کند. آری، دموکراسی کارکردی انتقادی دارد. دموکراسی زمانی است که گوشه برابری، هم به طور عینی و هم ذهنی، بر پیکر سلطه فرو می رود. این همان چیزی است که از تبدیل شدن ساده پولیتیک [مشارکت شهروندی] به پولیس [نیروی انتظامی] جلوگیری می کند.

در صفحه ی آخر کتاب تنفر از دموکراسی می نویسید: «جامعه ی برابر گردآور مناسبات برابرانه ای است که در این جا و از هم اکنون از طریق اقدام هایی ویژه و موقت خود را نشان می دهند. » این جمله فراز دیگری را برای من تداعی می کند. در تزهایی در باره ی سیاست، سیاستی که نزد شما به دموکراسی بسیار نزدیک است، می گویید: «سیاست فرا می رسد چون حادثه ای همواره موقت در تاریخ اشکال مختلف سلطه» و یا باز هم در پایان کتاب ناسازگاری می نویسید: «سیاست در ویژگی اش نادر است. سیاست همواره محلی و اتفاقی است». پس برای شما دموکراسی، سیاستی است موقت، ناپایدار، اتفاقی… آیا نزد شما این ظهور ناگهانی، کوتاه و بی فردا بیانگر بینشی بدبینانه از جنبش های رهایی خواهانه نیست؟
من فکر نمی کنم که هرگز از ظهور ناگهانی، کوتاه و بی فردا صحبت کرده باشم. من بینشی را مطرح نمی کنم که نزد آن، پدیدارها به صورت ناگهانی ظهور می کنند و پس از زمانی کوتاه همه چیز به حالت پست خود باز می گردد. در متنی که نام بردید، من فقط سعی کرده ام بگویم که برابری به صورت جمع پراتیک هایی وجود دارد که ترسیم کننده این وضعیت است: این که واقعیتِ برابری تنها در برابری واقعی وجود دارد. من نمی خواستم بگویم که برابری تنها روی باریکادها وجود دارد و هر گاه که باریکادها فرو می ریزند، همه چیز تمام و راکد می شود. من، نه متفکر رخداد و ظهور، بلکه بیشتر رهایش Emancipation هستم. رهایش چون امری که سنتی دارد و تاریخی که تنها از اقدام های بزرگ و درخشان تشکیل نشده بلکه حاصل تکاپو برای ایجاد شکل های امر جمعی متفاوت از اشکال دولتی و اجماع است. البته به طور مسلم رخدادهایی وجود دارند که بانگ برمی آورند و زمان بندی می کنند. به عنوان نمونه سه روز ژوییه ۱۸۳۰ (۸) فضایی را می گشایند که در آن انجمن های کارگری، شورش های ۱۸۴۸ و کمون می توانند به وجود آیند.
برابری به باور من از این طریق وجود دارد یعنی در فعلیتِ آن و نه چون آرمانی که تنها به پشتوانه ی استراتزی خوب، رهبری خوب یا دانش خوب… دست یافتنی است. رک و راست بگویم، من نمی فهمم چرا چنین برخوردی بدبیانه تر از سایر برخوردهاست. نگاه کنید به این همه استراتژهای بزرگ انقلابی که امروزه در عرصه ی سیاست وجود دارند. روزی باید از این افراد که می گویند کلید آینده را در دست دارند، که استراتژی اعلای سیاسی را تبیین کرده اند، حساب پس گرفته شود. حساب آن چه را که بر سر ما آمده است. شگفتا که اینان خوش بین هستند و من بدبین، اینان واقع بین هستند و من خیال پرداز… (خنده های رانسیر)

برای کسی مانند شما که بسیار با آرشیو ها سر و کار داشته است، من چنین احساسی ندارم که به گذشته خیلی فکر می کند.
چرا. من فکر می کنم که سنت های رهایی خواهی وجود دارند. آن چه را که من در باره اش سعی می کنم کار کنم، اندیشیدن در باره ی سنتی دیگر و متفاوت از آن چیزی است که توسط بینش های استراتزیکی، لنینیستی و شرکا مصادره شده اند. من هیچ گاه از مبارزه علیه ایده ضرورت تاریخی دست بر نداشته ام. کار در حوزه ی اسناد و آرشیو به من حد اقل یک چیز آموخت و آن این که تاریخ را انسان هایی می سازند که فقط یک بار زندگی می کنند. این بدین معناست که تاریخ هیچ کار نمی کند و هیچ چیز نمی گوید مگر آن چه که مردمان، با حرکت از زندگی های ویژه خود، آزمون های خاص خود و در زمانه ی خود، در هم تنیده اند. حکایت از تاریخ سوژه هایی بزرگ چون طبقه کارگر یا جنبش کارگری می کنند اما به واقع مشاهده می کنیم که گسست هایی در انتقال آگاهی وجود دارند. پیوندها با گذشته پاره می شوند و سپس دوباره باز سازی می شوند… نگاه کنید به جنبش می ۶۸ و به آن چه که پس از آن رخ می دهد. پس از سال ها روی گردانی و حتا انزجار از آن، نسل جدید امروزه دوست دار شناخت این جنبش است. می خواهد دوباره مائوئیسم را کشف کند و غیره. نسل های جدید تلاش می کنند به برخی واژه ها، به برخی آرزوهای پیوسته به این واژه ها معنا بخشند. البته در بافت و شرایطی متفاوت، با شکل هایی نوین از انتقال آگاهی که آن ها نیز به همان اندازه متفاوت و تصادفی می باشند.

یادداشتها
(۱) نگاه کنید به فراخوان برای مشارکت در روند شکل دهی تشکل بزرگ چپ، تارنمای وحدت چپ.
(۲) گفت و گو با Jacques Rancière در سال ۲۰۰۹ از طرف اریک هازان Eric Hazan انجام گرفته و در جنگی تحت عنوان :
دمکراسی در چه وضعی؟ انتشار یافته است: Démocratie dans quel état ? – La fabrique éditions -2009
(3) سیاست رهایی: Politique d’émancipation
(4) به ترتیب اسامی فارسی: La leçon d’althusser – La Nuit des prolétaires – Le Maître ignorant – La Mésentante
–Aux bord du politique La haine de la démocratie – La méthode de l’égalité
(۵) Alin Badiou – L’aventure de la philosophie française depuis les années 1960
(6) Philosophie analytique
(7) ژوزف ژاکوتو ( Joseph Jacotot 1770 – ۱۸۴۰) : آموزگار فرانسوی و مبتکر روش خاصی در آموزش که به روش ژاکوتو معروف است. ژاک رانسیر در کتاب آموزگاری که نمی داند این روش را به طور خاص در مقایسه با روش های رایج مدرن مورد نوجه و بررسی قرار می دهد.
(۸) روزهای تعیین کننده ۲۷، ۲۸ و ۲۹ ژوییه، معروف به سه روز شکوه مند، در انقلاب ۱۸۳۰ فرانسه.
(۹) رخداد : Evénement

شیدان وثیق

فوریه ۲۰۱۴ – بهمن ۱۳۹۲

cvassigh@wanadoo. fr


پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>