چپ نو بدنبال یافتن زبان مشترک و متحد برای برآمد در جامعه /علی صمد

چپ نو بدنبال یافتن زبان مشترک و متحد برای برآمد در جامعه

چپ نو سالهاست که تلاش همه جانبه ای را در عرصه فکری، سیاسی و اجتماعی انجام می دهد تا بلکه بتواند بعد از درس گیری از شکست ها، ناکامی ها و نیز فضای سرکوبی که علیه اش وجود دارد، برآمد دیگری را سازمان دهد. برآمدی که متفاوت و در حین حال در ادامه مبارزات دمکراتیک گذشته چپ در کشور و نیز همراه با بخشی از مبارزات چپ نو در جهان می باشد. در قرن بیست و یکم، سیمای چپ نو، جهانی دمکراتیک تر، شادتر و انسانی تری برای جامعه بشری است.

چپ نو همچنان مصمم به دنبال این است تا جهان دیگری بسازد. جهانی امروزی و این دنیایی که خوشبختی و شادی انسان مرکز اصلی توجهش است. تکیه گاه اصلی چپ؛ نیروی کار، اقلیت های جامعه، جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی است. چپ بدنبال تبعیض زدائی در همه عرصه هاست. چپ در چهار گوشه جهان(یونان، اسپانیا، ترکیه، برزیل و …) در حال بازسازی خود برای قدرت گیری است. امروز چپ نو در برخی از کشورها به قدرت رسیده است. برای چپ دارای اهمیت است که مجددا غرور و اعتماد به نفس خود را بازسازی کند و در جهت کنش سیاسی و اجتماعی گام های خود را محکم و حساب شده تر بردارد.

اساس و بنیاد فعالیت و تفکر چپ نو تکیه بر اتحاد، وحدت، همبستگی، تبعیض زدایی، دفاع از منافع مردم کشور، نیروی کار، دمکراسی، آزادی و حقوق بشر است. چپ با این تفکرات و ارزش ها می خواهد روابط و ارتباطات جهان کنونی را انسانی تر کند. چپ همشیه برای جهانی عادلانه تر و صلح آمیزتر حرف برای گفتن و برنامه برای طرح کردن در جامعه دارد. چپ دارای سنت مبارزاتی مترقی، دمکراتیک و دستاوردهای بیشماری در جهان است.

چپ عدالت خواه و دمکرات می خواهد برای این جهان و برای امروز و برای زندگی شاد و خوشبختی انسان قرن بیست و یکم، گام بردارد. او می خواهد از اشتباهات و شکست ها درس بگیرد و مبارزاتش را به امروز و آینده جامعه، و برای فردایی بهتر متمرکز کند. چپ برای اینکه زنده و شاداب بماند می بایست با تغییر نسل ها، فکر، نیروها و رهبرانش را نیز تازه تر و زنده تر کند.

گذشته چپ متعلق به گذشته است و چنانچه تاکید داشتیم چپ برای امروز و فردای جامعه مبارزه می کند. گذشته محل کسب تجربه و درس آموزی از حوادث تاریخی است. چپ نمی تواند در گذشته زندگی کند زیرا نسل جوان کشور در دنیای امروز زندگی می کند و می بایست با کمک و همراهی با آنان جامعه امروز و فردای کشورمان را ساخت.

چپ نو بخوبی از سختی‌هایی که بر نسل های پیش از او رفته اطلاع دارد و می خواهد با درس گیری از گذشته جایگاه چپ نو ایرانی را در صحنه سیاسی جامعه بازسازی کند. بسیاری از ما بر نارسایی‌های جدی چپ دمکرات وقوف داریم و شاهد این هستیم که امروز چپ را فرصت تاریخی دیگری پیش رو است. از این فرصت بوجود آمده می بایست حداکثر استفاده را در جهت تشکل یابی و زنده تر کردن هر چه بیشتر چپ در جامعه کرد.
ما چپ های عدالتخواه و دمکرات بر این باوریم که چپ، متنوع و متکثر است. هر طیفی از این چپ متنوع حق فعالیت، مبارزه، بازسازی، اتحاد و وحدت در میان طیف های نزدیک بخود را دارد. هر طیفی با سیاست و برنامه خود فعالیت می کند. چپ واژه یا اندیشه ای نیست که فقط بتواند در انحصار یک طیف از چپ باشد. هر جریانی که خود را چپ، عدالتخواه و آزادیخواه می داند حق این را دارد که خود را در عرصه عمل و سیاست به محک جامعه بگذارد. و این جامعه و مردم کشورمان هستند که تصمیم می گیرند و انتخاب می کنند.
چپ در کلیت خود همشیه می بایست بدنبال سازماندهی و پیدا کردن نقاط مشترک برای برآمد بیرونی باشد. هر طیف چپ می بایست بدنبال یافتن تفاهم و اشتراک با طیف های نزدیک بخود باشد. طیف های مختلف چپ امکان یافتن زبان مشترک با وجود تفاوت ها را دارند. هر جناحی از چپ می بایست از اتحاد و وحدت طیف های هم سو و متنوع استقبال کند. چپ فقط با اتحاد و وحدت میان خود است که می تواند نیروهایش را سازماندهی و فعال کند. زیرا چپ متحد در حزب یا جبهه متحد چپ، صدایش بیشتر در جامعه پژواک دارد تا چپ پراکنده!

پیروزی های امروز جبهه چپ نو در اسپانیا، یونان و ترکیه در انتخابات کشوری موجب قدرت گیری و طرح هر چه بیشتر ایده چپ نو در جهان شده است. به علاوه سالهاست که چپ نو در کشورهای مختلف امریکای لاتین توانسته است با اتخاذ و توافق بر سر پروژه های ملی در سطح هر کشور این منطقه، به قدرت برسد. ما از دهه ۲۰۰۰ به تدریج شاهد گرایش مردم آمریکای لاتین به دو گرایش از احزاب اصلاح طلب پراگماتیست و پوپولیست های چپ و انقلابی هستیم. با بقدرت رسیدن چپ ها در امریکای لاتین فعالیت ها و همکاری های منطقه ای میان این کشورها افزایش یافته است. بی تردید گرایش به چپ در آمریکای لاتین، همکاری های اقتصادی در این شبه قاره را وارد فاز جدیدی کرده است. همکاری که بیشتر بر پایه همبستگی استوار است تا رقابت.

تاکنون شواهد حاکی از این است که گرایش های مختلف چپ آمریکای لاتین در قدرت از نظر سیاست های امنیتی هیچ تهدیدی علیه امریکا ایجاد نکرده اند. اما با این حال گرایش فزاینده چپ آمریکای لاتین حاکی از کوششی است که برای رهایی از وابستگی های سیاسی و اقتصادی به آمریکا صورت می گیرد. در اغلب کشورهای این منطقه با ایجاد جامعه قطب بندی کاذب مواجه نیستیم و طبقه متوسط به همراه طبقه کارگر و زحمتکشان مشترکا در تغییر و تحولات جامعه سهیم هستند. تجربه کشورهای فوق می تواند چپ ها را برای متحد شدن هر چه بیشتر ترغیب کند و این بهترین تجربه در با هم بودن و با هم تلاش کردن برای یک پروژه ملی برای پیروزی و طرح مطالبات و ارزش های انسانی است. توجه به تجربیات کشورهای امریکای لاتین و دیگر کشورها در اروپا و منطقه برای چپ نو در ایران می تواند الهام بخش باشد.

چپ های دمکرات و آزادیخواه به نفعشان است که با گفتگو، تبادل نظر، مصالحه، نرمش، همکاری، رواداری، توافق حداقلی و احترام به تنوع فعالیت خود را تداوم بخشند. برای این طیف از چپ، حداقل های مشترک یا اشتراکات هستند که می توانند آنها را در کنار هم برای کسب پیروزی های بزرگ قرار دهد. تجربیات بسیاری در ایران و جهان نشان داده است که گام های بلند برداشتن یا از آخر شروع کردن، فاصله ها را تشدید و ناکامی ها و شکست ها را باز تولید و یا تقویت می کند.

چپ طرفدار وحدت یا اتحاد باید تاکنون یاد گرفته باشد که حداکثر خواهی در جهان امروز فرصت ها را برای برداشتن گام های مشترک با وسیعترین طیف چپ، تقویت نمی کند. چپ باید با شناخت و فهم موقعیت کنونی، پیروزی و شکست های گذشته را بررسی کند و ببیند برای برآمد مجدد از چه امکانی می تواند بهتر برای تغییر یا دگرگونی جهان یا جامعه خود، استفاده کند. وجود چپ در جهان ضروری است زیرا می تواند موجب تقویت تعادل، عدالت، برابری شانس ها، آزادی، خوشبختی و صلح در جهان امروز شود.
اندیشه چپ چنانچه پیشتر متذکر شدیم تنها مختص به جریانات مارکسیستی یا لینیستی، تروتسکیستی و سوسیال دمکراسی و … نیست. هر بخشی از چپ از آموزه های مارکسیستی به اشکال گوناگون تاثیر گرفته و می گیرد. و به قول آقای میر شمس الدین ادیب سلطانی در کتاب “مسئله چپ و آینده آن” آمده است: «چپ در واقع نیرویی است که عدالت‌خواه است، به لحاظ فرهنگی مدرن و در سنت روشنگری است و بدنبال عقلانیت دولت و جامعه فعالیت می کند. و با تقویت اخلاق و سنت دمکراتیک، جامعه را متحول و سالم می خواهد» (۱). در واقع چپ قرن بیست و یکم بدنبال جامعه‌ای آزاد و بهره‌مند از امکان تکثر آرا و رقابت مسالمت‌آمیز برای رفع تبعیض است. چپ نباید فقط بعنوان منتقد حکومت فعالیت کند. چپی که دارای برنامه و پروژه است می بایست برای کسب قدرت نیز در جامعه فعالیت مسالمت آمیز و سیاسی کند.

چپ برای درک واقعیت ها، نیاز به بررسی انتقادی تجربه های تلخ تاریخی دارد. چپ تنها با فهم پیروز ی ها و شکست هایش است که می تواند امکان گام برداشتن حساب شده برای یک پیروزی را ایجاد کند. چپ تنها با هماهنگی و تقویت اشتراکات کوچک و بزرگ است که می تواند حرف و برنامه اش را به گوش دیگران برساند. لذا اتحاد و وحدت طیف های همسو و متنوع چپ بر اساس حداقل ها، می تواند موجب تقویت و برآمد مجدد چپ در جامعه شود.

چپ نو برای سازماندهی افتراق در میان چپ ها و نیروهای دمکرات و آزادیخواه فعالیت نمی کند. چپ نو این تجربه را دارد و می داند که در پراکندگی نیروهایش، امکان رشد در جامعه را نخواهد داشت. چپ نو در بیان طرح ها و پروژه هایش فقط برای ثبت در تاریخ سخن نمی گوید. او برای اجتماعی شدن و اجرایی کردن طرح ها و پروژ هایش در جامعه، همواره می بایست بدنبال یافتن راه های گوناگون، جدید و امروزی باشد.

چپ ها و بسیاری از غیر چپ ها می دانند که سیستم نئولیبرالیسم سالهاست که در بحران ساختاری قرار دارد. وظیفه چپ نو این است که علیه این سیستم مبارزاتش را به اشکال گوناگون در سطح کشور، منطقه و جهان پیش ببرد. چپ باید این مبارزه را خوب تشخیص دهد و قواعد و ارزش های چپ عدالتخواه و دمکرات را وارد میدان مبارزات مردم کند. چپ امروز مانند چپ دیروز همشیه نیروئی است که در جبهه کار و مزدبگیران و اقشار متوسط جامعه، برای آزادی و برابری میان زنان و مردان، آینده خوب برای جوانان و مخالف بهره کشی فردی در سرمایه داری بوده و ضمن اینکه از همه دستاوردهای نظام سرمایه داری استفاده می کند، اما این نظام را پاسخگوی نیازهای نهایی بشری نمی شناسد. چپ نو برای آزادی و عدالت اجتماعی و برابری شانس برای همگان، برای استفاده مناسب از امکانات مادی و معنوی در جهان و ایران مبارزه می کند و خواهان فراتر رفتن از سیستم سرمایه داری است..

چپ نو باید همواره بدنبال تغییرات ساختاری زیست محیطی در کشور و جهان باشد. حیات ما در کشور و در جهان بسیار وابسته به اکوسیستم هاست. حمایت از اکوسیستم‌ها دارای اهمیت است. نباید در این عرصه بی تفاوت بود و یا نظاره گر نابودی اکوسیستم هایی که زندگی ما به آنها متکی است، باشیم. دفاع از محیط زیست و نوسازی اکولوژیک می بایست همواره بخشی اساسی از برنامه و پروژه چپ نو باشد.

به نظرم باور به چپ نو، موجب ایجاد امید برای فرار رفتن از وضعیت کنونی است. چپ اگر موفق به ایجاد و تقویت یک پروژه ملی در سطح کشورمان با دیگر جریانات سیاسی دمکرات و آزادیخواه ایران شود؛ حتما چشم انداز فعالیت و نفوذ چپ نو در جامعه افزایش می یابد. با گسترش نفوذ و قدرت چپ نو، نقش اپوزیسیون مترقی و دمکراتیک در ایران نیز گسترش می یابد.

امروز چپ نو باید همچنان فعالیت کنونی خود را حفظ کند. ادامه فعالیت کنونی یک موفقیت برای چپ نو است. چپ نو با هر گرایش دمکراتیکی در اپوزیسیون می بایست تعامل داشته باشد. برای چپ نو صلح جهانی، محیط زیست، حقوق بشر، آزادی و عدالت اجتماعی از اهمیت بسیار برخوردار است. مدافع پیگیر چنین نیروی چپی باشیم و برای پاگیری و قدرت گیری چپ نو در ایران و جهان تلاش های خود را مشترک و همصدا کنیم!

علی صمد
ژوئن ۲۰۱۵

- (۱)- M. Š. Adib-Soltani, The Question of the Left and Its Future, Notes of an Outlooker. Hermes Publishers, Teheran 2010
میر شمس الدین ادیب سلطانی در کتاب “مسئله چپ و آینده آن” به انگلیسی چاپ ایران.


حزب جدید چپ برای وحدت چپ / بهروز خسروی

حزب جدید چپ برای وحدت چپ

هفت سال تلاش سه سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، فدائیان خلق ایران- اکثریت و شورای موقت سوسیالیست های چپ ایران به همراه گروهی از فعالین و کنشگران منفرد چپ برای وحدت و متحد کردن چپ معتقد به آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم در یک سازمان واحد، قوی و تاثیر گذاردر روند رویدادهای جامعه ایران به عنوان یک اپوزیسیون مستقل و مردمی برای گذار از جمهوری اسلامی و راهگشا برای ایجاد ایرانی آباد و آزاد و صلح جو در جامعه جهانی، در آستانه شکست قرار گرفته و میرود تا نه تنها بر پراکندگی و کم اثر بودن چپ امروز ایران درمانی نباشد، که خود عاملی برای پراکنده تر کردن و بی چشم انداز کردن آن گردد.

نقد این روند و درس آموزی از آن وظیفه امروز نیست که برای تاثیر گذاری بر آنچه طی شده، امروز دیگر دیر است. نباید تلاش های هفت ساله ما به نقطه امروز می رسید. اما نباید جائی که امروز در آن قرار داریم را نیز به عنوان پایان کار و نقطه توقف این روند پذیرفت و بر آن گردن نهاد.

کجا ایستاده ایم؟

از ابتدای این پروژه تمام شرکت کنندگان در آن بر ضرورت مشارکت نیروهای چپ داخل کشور و جلب ارتباط و همکاری آنان در این روند تاکید داشتند. در این زمینه امروز در نقطه صفر قرار داریم. یعنی اگر وحدت نیروهای موجود این پروژه هم متحقق شود، باز هم با حزبی در خارج از کشور مواجه خواهیم بود که با اهداف اولیه این پروژه فاصله دارد.

از آنجا که در سی سال گذشته –به دلایل مختلف که خود قابل بررسی است- نیروی اپوزیسیون جدیدی در ایران شکل نگرفته که بتواند در جهت تغییر شرایط سیاسی – اجتماعی جامعه ایران حرکتی موثر و فراگیر را در بین توده مردم سازمان دهد، احزاب سیاسی تاسیس شده در قبل از انقلاب و یا ایجاد شده در سال های اولیه انقلاب که اینک عموما در تبعید و در خارج از کشور به خیات سیاسی خود ادامه میدهند، میتوانستند به عنوان عواملی تاثیر گذار در این روند نقش ایفا کنند و وظیفه ای فراتر از حمایت از مبارزات مردم در داخل کشور را به عهده داشته باشند. در این شرایط، وحدت نیروهای چپی از این مجموعه که از صافی های مختلف گذشته اند، به حقوق بشر باور دارند، به دموکراسی نه به عنوان یک عامل یا مرحله انتقالی، که جزئی جدائی ناپذیر از سوسیالیسم اعتقاد دارند و سوسیالیسم برایشان مذهب نیست، که یک سیستم بابرنامه اجتماعی است برای گذار از جامعه طبقاتی به عدالت اجتماعی، خود دست آوردی است که میتواند به روند ایجاد آلترناتیوی قوی و توده ای در حامعه ایران یاری رساند. باید تلاش کرد تا این امکان از دست نرود، که شاید فرصت دیگری برای ما نباشد. اما در حال حاضر عوامل زیادی وجود دارند که راه برداشتن همین گام را هم ناهموار و یا سد کرده اند.

سه سازمان شروع کننده این پروژه به طور اتفاقی گرد هم نیامدند. این سه سازمان در گذشته های دورتر به دلیل تفاوت ها و اختلافات متعدد، حتی آمادگی حرکت با یکدیگر در زمینه های مشترک را نیز نداشتند. در طول زمان، با تغییر دیدگاه های برنامه ای – سیاسی، این سه سازمان تا آنجا به هم نزدیک شدند که گام در راه وحدت چپ گذاشتند و این حرکت را آغاز کردند. از آن زمان از طرف هر سه سازمان تاکید میشد که متحد کردن همه نیروهای درون چپ نه ممکن است و نه مفید و این پروژه هدفش تشکیل تشکلی بزرگ از نیروهائی از چپ است که با سوسیالیسم اردوگاهی گذشته مرزبندی دارند، دموکراسی و سوسیالیسم را جدائی ناپذیر میدانند، هدفشان جایگزین کردن جمهوری اسلامی با یک جمهوری دموکراتیک است که در آن دین و حکومت جدا از هم اند، به حقوق بشر متعهد است و آزادی های وسیع سیاسی و اجتماعی را پاس میدارد. این سه سازمان به نزدیکی برنامه ای – سیاسی نیز اکتفا نکردند و پنج سال متوالی، به طور پیگیر و مداوم در مورد تمام مسائل گفتگو کردند تا مطمئن شوند که چنان به هم نزدیک اند و توافق نظر دارند که تحقق وحدتی از آنان میسر است. سه سازمان همچنین در این پنج سال پر فراز و نشیب، در زمینه چشم انداز این پروژه و نقشه راه آن کار فراوان کردندتا توانستندفراخوان برای وحدت چپ را منتشر کنند و از نیروهای دیگر در این چارچوب نیز دعوت کردند تا در پیشبرد این پروژه مشارکت نمایند. امروز اما شاهد آنیم که سه منشور پایه برای وارد شدن به کنگره مشترک منتشر شده و پشت هر منشور نیروئی صف بندی کرده که تنها در چارچوب یکی از منشورها حاضر به وحدت با دیگران است که معنائی جز وحدت با «من» و وحدت تنها در چارچوب «نظر من» ندارد و بازگشتی تاسف بار به گذشته نه چندان درخشان چپ در زمینه برخورد با اختلاف نظر و پذیرش تنوع نظر در یک جمع واحد است.

موقعیت و رفتار چپ ایران در این سالها نشان داده است که ما از انشعابات سال های پس از انقلاب و روش های آن دوره برای حل اختلافات درون سازمانی درس چندانی نیاموخته ایم، روالی که در سالهای تبعید در خارج از کشور نیز به گونه های دیگر تداوم داشته است. چپ خارج از کشور در طول این دوره پراکندگی خود را غالبا با اختلافات نظری توضیح داده است. مسائل نظری سپری است که چپ در پشت آن سنگر گرفته تا خرده کاری ها، ضعف برنامه، روش کار فرسوده و ادامه کاری به صورت کنونی اش را توضیح دهد. چپ خارج کشور از جامعه ای که برای بهروزی اش تلاش میکند جدا است، از آن تغذیه نمیکند و صدایش در جامعه انعکاس ندارد. این چپ سیاست ورزی اش کم اثر است و بیشتر تلاشی است برای ادامه بقای خود. در کشورهای با سیستم دموکراتیک که احزاب در جامعه حضور دارند، موضع گیری یا سیاست درست یا نادرست هر حزب در مورد مسائل داخلی آن کشور و یا مسائل بین المللی، میتواند موقعیت آن حزب را در جامعه تغییر دهد. اما سازمان های خارج از کشور به دلیل عدم حضور در جامعه، سیاست هابشان محک نمیخورد و در وضعیت و موقعیت این احزاب بازتاب نمیابد. هنوز هم سازمان های چپ بر اساس سیاستی که سی سال قبل در ایران داشته اند ارزیابی میشوند چون نتیجه آن سیاست ها قابل بررسی و ارزیابی بوده است. سیاست های اتخاذ شده توسط این سازمان ها در سی سال اخیر در خارج از کشور اما کاملا قابل محک زدن و تعیین میزان درستی و یا نادرستی شان نیست. همین سیاست ها نیز طی زمان تغییر کرده اند بدون آنکه توضیح کافی و یا نقدی برای آنها ارائه شده باشد. در این شرایط است که اختلاف نظرهای درون سازمان ها و بین سازمان ها به عرصه نظری – ایدئولوژیک کشیده شده است. عرصه ای بیکران که میتوان به هر صورتی در آن حرکت و اظهار نظر کرد، خود را محق دانست و دیگری را بر خطا و حتی خائن. میتوان پشت این یا آن نظر سنگر گرفت و خرده کاری و کم تاثیر بودن خود را به دیگران نسبت داد و بجای برنامه و بیلان کار و کنکاش و تلاش برای تغییر وضعیت موجود، اختلافات نظری – ایدئولوژیک را مرکز ثقل همه مسائل ریز و درشت موجود قرار داد. کاری که ما پس از دهه ها تجربه، به تکرار آن مشغولیم.

برای رسیدن به یک سازمان بزرگ و توانمند باید افق دیدی وسیع داشت و وجود نظرات و گرایشات مختلف درحزبی از این مجموعه را از پیش پذیرفت. در اینجا صحبت از یک مجموعه ناهمگون و بی در و پیکر نیست، صحبت از سه سازمان و گروهی از کادرهای سیاسی است که پس از هفت سال تلاش مشترک تا آستانه کنگره مشترک پیش آمده اند. تصفیه نظری روش کاری است که چپ ایران را امروزه به ده ها سازمان جند ده نفره غیر موثر تقسیم کرده است. برای ایجاد تشکل بزرگ چپ، پیش از همه و مهمتر از همه، درک کردن وضعیت و شرایط امروز چپ است و اراده کردن برای گذر از آن که اگر مسئولانه به آن برخورد نشود، شاید فرصت دیگری برای آن نباشد.

اگر کسانی در بین ما بر این باورند که در فردائی دور و در انقلابی دیگر در ایران، چپی با جثه و مشخصات امروز ما با استقبال جامعه مواجه خواهد شد و قدرت خواهد گرفت، لازم است تا دوباره به رویدادهای سال ۱۳۸۸ در ایران و در خارج از کشور توجه کنند. رویدادی انقلاب گونه که سازمان های چپ نه توان تاثیر گذاری بر آن را داشتند و نه حتی توانستند در برگزاری و هدایت حرکت هائی در راستای آن که در خارج از کشور صورت گرفت، نقش شایسته داشته باشند. سازمان های چپ که در این چند دهه هدف عمده ضربات این حکومت بوده اند، نسل کشی شده اند و بیشترین صدمات را در ابعاد مختلف متحمل شده اند ولی تلاش کرده اند تا این پرچم را افراشته نگهدارند و نگذارند تا چراغ مبارزه برای آزادی و عدالت خاموش شود، در چنین روزهائی، نه در داخل و نه در خارج از کشور مورد توجه توده مردم نبودند و حرکت و اقدامات چپ، در میدان وسیعی که گشوده شده بود، گم بود. اگر امروز به خود به دیده انتقاد ننگریم و درصدد تغییر خود به آنچه باید باشیم برنیائیم، برای چپ این نسل شاید امکان دوباره ای بوجود نیاید.

روند این پروژه تا انتشار “فراخوان مشترک” نشان میدهد که صف بندی کنونی حول منشورهای مختلف کاملا غیر واقعی است و اختلافات دیگری وجود دارد که صف بندی های موجود، آنها را در شکل اختلاف در منشور بیان میکنند. این موضوع که ضعف مدیریت این پروژه پس از انتشار “فراخوان مشترک”، عدم ارائه یک پلاتفرم مشترک نظری – سیاسی برای ورود به کنگره مشترک و واگذاری تدوین برنامه حزبی به کار جمعی در سازمان مشترک، مبنا قرار ندادن اشتراکات برای وحدت که حد اقل آنها همان “خطوط مشترک” اعلام شده در “فراخوان مشترک” است و بجای آن، تمرکز بر برنامه حزبی و ارائه آن به صورت چند منشور برنامه ای، وضعیت کنونی را ایجاد کرده است، مشکل امروز را نمی گشاید. اما این روند و روش کار به این انجامیده که امروز نقد یکدیگر و تمرکز بر اختلافات مبنای کار است و نه اشتراکاتی که این پروژه بر مبنای آنها پا گرفت و روشن است که بر مبنای اختلافات میتوان جدا شد ولی نمیتوان وحدت کرد.

صف بندی های منشورهای ارائه شده و همچنین گرایشاتی که منشوری ارائه نکرده اند، پیش از این نیز در این جمع حضور و نمایندگانی داشته اند و نه تنها اعضای سه سازمان که همچنین کنشگران منفردی که به فراخوان سه سازمان پاسخ مثبت دادند، با این تنوع نظری – سیاسی در چارچوب “فراخوان مشترک” آشنا و از آن مطلع بوده اند. با وقوف بر این اختلافات و حضور گرایشات مختلف در سه سازمان، این پروزه بر مبنای اشتراکات بسیار زیاد سه سازمان شکل گرفت و همه از ابتدا حضور این گرایشات را در سازمان مشترکی که قرار است تشکیل شود پذیرفته بودند. اما از ابتدا نیروهایی که به دلایل مختلف با این پروژه و یا این پروژه با این ترکیب موافق نبودند نیز حضوری قوی در هر سه سازمان داشتند که امروز نیر به عنوان نیروی مقاومت در مقابل به سرانجام رسیدن آن عمل میکنند.

شرایط کنونی و چشم انداز آن

سازمان اکثریت کنگره چهاردهم خود را برگزار کرده است. مصوبه این سازمان در مورد پروژه وحدت چپ، تردیدهای این سازمان در ادامه این پروژه – حداقل به صورت پیش بینی شده آن – را نشان میدهد. از بحث هایی که در این کنگره مطرح شد و اظهار نظر مسئولین این پروژه در سازمان اکثریت چنین برداشت میشود که این سازمان درنظر دارد در درجه اول برای بحث و بررسی بیشتر، تشکیل کنگره وحدت را به تعویق اندازد و در حالت بعدی، در صورتی که کنگره مشترک با شرایط مورد قبول سازمان اکثریت برگزار شود، آنان سازمان کنونی خود را به صورت موازی با سازمان تشکیل شده از روند وحدت حفظ کنند و همزمان، فعالیت در قالب سازمان اکثریت به صورت کنونی آن را ادامه دهند. که این به معنی منتفی بودن وحدت و تشکل بزرگ چپ و در بهترین حالت، همکاری جبهه ای این سازمان ها و یا تشکیل فدراسیونی از انها است. همکاری ای که در هفت سال گذشته که این جمع پروژه واحدی را دنبال میکرد، از چند اعلامیه مشترک فراتر نرفته است. وضعیت کنشگران چپ در چارچوب این پروژه نیز در این حالت ها روشن نیست و آنان مجبور خواهند بود به صورت فردی و یا جمعی، برای آینده سیاسی خود تصمیم گیری کنند.

نکته دیگری که در مورد سازمان اکثریت حائز اهمیت است ولی در اسناد و نوشته ها اشاره ای به ان نمیشود این است که بخش قابل توجهی از نیروهای سازمان اکثریت حاضر به پذیرفتن نام دیگری جز “فدائی” برای سازمان حاصل از وحدت نیستند. نامی که برای بخش دیگری از نیروهای این پروژه قابل پذیرش نیست.

رفقای سازمان اکثریت از دو جنبه بر نام فدائی تاکید دارند. گروهی مطرح میکنند که این خواست رفقای این سازمان در داخل کشور است و تامین خواست آنها برایشان اهمیت بیشتری از جنبه های دیگر این پروژه و یا بخش دیگری از نیروهای این پروژه دارد که با نام فدائی برای سازمان حاصل از وحدت موافق نیستند. اگر این نقل قول دقیق باشد و رفقای داخل کشور این سازمان بر چنین تاکیدی باشند، به نظر میرسد که رفقایی از سازمان اکثریت بجای بحث و قانع کردن رفقای خود در داخل کشور، از این خواست آنان بیشتر به عنوان یک مانع در مقابل به انجام رسیدن این پروژه بهره برداری میکنند تا تامین نظر رفقای خود در داخل کشور. در کنگره های این سازمان، قطعنامه ها و پیشنهاداتی از طرف رفقای داخل کشور این سازمان ارائه میشود که معمولا به دلیل نداشتن موافق و مدافع، از دستور کار کنگره کنار گذاشته میشود. بنا بر این به نظر میرسد که مخالفت این گروه از رفقای اکثریت، دلایل دیگری غیر از آنجه طرح میکنند داشته باشد.

گروه دیگری از رفقای سازمان اکثریت نام “فدائی” را یک نماد ملی – تاریخی میبینند که بخش وسیعی از جامعه در ایران، آن را ارج میگذارند، به آن اعتماد دارند و در یک رویداد یا حرکت وسیع در ایران، میتواند بسیج کننده باشد و مردم را در جهت برنامه و اهداف سازمانی با این نام به حرکت درآورد. رویدادهای این دوره در جامعه ایران و خصوصا حرکت توده ای مردم در سال ١٣٨٨ چنین نظری را تائید نمیکند. به علت چند دهه عدم حضور سازمان های سیاسی در مبارزات مردم در داخل کشور، وجود فضای خفقان و تبلیغات یکجانبه حکومت بر علیه فعالین و سازمان های سیاسی، شرایط و فرهنگ جدید جامعه و بخصوص تغییر نسل در جامعه ایران، بین سازمان های سیاسی دوره گذشته با نسل جوان و فعال کنونی و نوع مبارزه آنها گسست ایجاد شده است. سازمان های سیاسی دوره گدشته با همه فراز و فرودهایشان جزئی از تاریخ مبارزاتی مردم ایران بر علیه حکومت های حاکم بر ایران بوده و هستند که ما فدائیان نیز جایگاه ویژه خود را در آن داریم. اما اگر مبارزات خود را نه بر پایه واقعیت های جامعه، که بر اساس تمایلات و ایده آل های خود پیش ببریم، به موقعیتی بهتر از آنچه در آن قرار داریم دست نخواهیم یافت. فعالیت سازمان های کنونی فدائی هر جند ادامه مبارزات بنیان گذاران این سازمان است، ولی ماهیتا با آن متفاوت است. نام “فدائی” که برای آن شکل از مبارزه از طرف بنیان گذاران این سازمان برگزیده شده بود و با محتوای آن نیز خوانایی داشت، با مبارزه حزبی – سیاسی کنونی سازمان های فدائی هماهنگ نیست. ما نباید از گذشته و تاریخ خود چشم بپوشیم یا از آن جدا شویم ولی همجنین نباید در آن منجمد شویم. ما میخواهیم حزبی برای امروز جامعه ایران ایجاد کنیم، حزبی متفاوت با سازمان های فدائی موجود که بیلان درخشانی نیز برای ارائه ندارند. جنین حزبی باید نامی داشته باشد که با ترکیب نیروهای تشکیل دهنده اش، با برنامه و سیاست هایش، روش مبارزاتی اش و با نیرو هایی که حواستار جلب آنان به فعالیت در این راستا است، هماهنگ باشد. هدف این پروژه بازسازی سازمان بزرگ فدائی نیست که امکان آن نیز امروزه وجود ندارد. هدف این پروژه، ایجاد تشکلی بزرگ از چپ دموکرات ایران است.

در همین جا باید متذکر شد که مخالفت گروهی از رفقا با نام “فدائی” برای سازمان جدید که غالبا از طرف رفقای “شورای موقت” طرح میشود نیز، هم دلیل واقعی مخالفت آنان با این روند نیست و هم با توافقات اولیه سه سازمان در این رابطه مغایر است. از همان ابتدا و در اولین دیدار نمایندگان سه سازمان برای پایه گذاری این پروژه، به دلیل آگاهی از حساسیت ها و اختلاف نظرها نسبت به نام “فدائی” برای سازمان حاصل از وحدت، در این مورد بحث صورت گرفت و توافق شد تا کنگره مشترک نام سازمان مشترک آتی را تعیین کند و هیچ پیش شرطی بر آن نباشد.

“شورای موقت” نیز نشست عمومی خود برای تصمیم گیری در مورد پروژه وحدت چپ را تشکیل داده و این ارزیابی را ارائه کرده است که توافقات تاکنونی، برای ورود به کنگره مشترک ناکافی است و اگر مذاکرات ادامه یابد و نظرات این سازمان تامین شود، در آن شرایط تنها بر اساس یکی از منشورهای ارائه شده، حاضر به وحدت و شرکت در کنگره مشترک خواهد بود.

در سازمان اتحاد فدائیان که پروژه وحدت چپ ابتدا از طرف این سازمان با دو سازمان دیگر طرح شده است، شرایط از هردو سازمان دیگر شکننده تر است. وجود دو صف بندی در این سازمان که سالها است در تعیین سیاست و معادلات درون سازمانی یکدیگر را خنثی میکنند، این سازمان را به شدت ضعیف و غیرفعال کرده است. به رغم مصوبات کنگره های این سازمان که همواره با اکثریتی قوی به این پروژه رای مثبت داده اند، اکنون این جناح بندی به عرصه صف بندی موافقان و مخالفان این پروژه تبدیل شده است. مخالفین پروژه وحدت چپ در این سازمان، خود را با همان منشوری تعریف میکنند که مورد توافق شورای موقت است. موافقان وحدت با وجود آن که برخا با منشوری توافق دارند که مورد نظر سازمان اکثریت نیز هست، اما تلاش میکنند تا مخالفین این پروژه راقانع کنند که تنظیم منشوری از توافقات، مبنای برگزاری کنگره وحدت قرار گیرد. راه حلی که در شرایط حاضر، مشکل بتواند توافق جناح دیگر این سازمان، شورای موقت و حتی سازمان اکثریت را جلب کند و این پروژه را به روال قبلی آن باز گرداند.

در درون این سازمان اکنون دو جناح در تلاش آنند تا در کنگره حائز اکثریت شوند که نتیجه آن در آینده نزدیک روشن خواهد شد. اما هر یک از دو جناح که با چند رای بیشتر اکثریت این کنگره را به دست آورند، تغییری در وضعیت موجود این سازمان ایجاد نخواهد شد. ما اکنون در موقعیتی قرار داریم که این کنگره و نتایج آن، نه به بحران تعمیق یافته این سازمان و نه به پروژه در حال احتضار وحدت چپ کمک چندانی نخواهد کرد.

ادامه تلاش برای وحدت چپ

در حال حاضر تنها راه نجات این پروژه آن است که نیروهای شرکت کننده در آن، با احساس مسئولیت نسبت به وضعیتی که در آن قرار داریم، در طول یک زمان مشخض، مداکرات جهار جانبه را ادامه دهند، اشتراکات تاکنونی را مبنای یک پلاتفرم برای برگزاری کنگره مشترک قرار دهند و تلاش کنند تا زمان رسیدن به کنگره وحدت، برای موارد مهم مورد اختلاف، به راه خل های مورد توافق نیروهای این پروژه دست یابند. و با توافق، تدوین برنامه و اساسنامه را بر مبنای اسناد و دست آوردهای تاکنونی این پروژه، به سازمان مشترک آتی بسپارند. رسیدن به چنین توافقی آسان نیست اما تلاش مجدد در راستا ضروری است.

حزب جدید چپ برای وحدت چپ

هدف از ایجاد تشکل بزرگ چپ و هفت سال تلاش برای آن، در درجه اول غلبه بر پراکندگی کنونی نیروهای چپ بود و برای ایجاد تشکلی از آنان که بتواند در معادلات سیاسی جامعه ایران نقش ایفا کند و بر وزن چپ در مبارزات جاری مردم بر علیه این رژیم بیافزاید. اما با توجه به وضعیت کنونی این پروژه و نیروهای تشکیل دهنده آن، این نگرانی وجود دارد که برخلاف اهداف اولیه این حرکت، رابطه این نیروها با یکدیگر تضعیف و بر پراکندگی موجود افزوده شود.

با امید به سرانجام یافتن پروژه تشکل بزرگ چپ و تلاش برای آن، نباید اجازه داد که تمام تلاش های انجام شده تاکنونی بدون نتیجه رها شوند و به سرخوردگی و پراکندگی بیشتر چپ دامن زده شود. این امکان وجود دارد که از دل این تلاش هفت ساله و با تکیه بر دست آوردهای آن، حزب جدیدی پا بگیرد و نیروهایی از این جمع را که نه ادامه وضع موجود را مناسب میبینند و نه جدا شدن از این سازمان و پیوستن به آن دیگری را راه حل میشناسند، در خود گرد آورد. حزبی با نگاه به داخل کشور و به واقع اپوزیسیون این رژیم و همه جناح های آن که دخالتگر باشد، از سیاست ها و اقداماتی که به نفع مردم باشد حمایت کند، ولی با هیچ حناحی از حکومت متحد و همراه نباشد. یک حزب سیاسی با ساختاری باز که هر فرد و گروهی، بر حسب امکانات و شرایطی که در آن قرار دارد بتواند خود را عضو یا همراه آن بداند و در جهت اهداف آن فعالیت کند. حزبی برای امروز جامعه ایران و پاسخ گفتن به نیازهای مبارزاتی آن.

در صورتی که با تمام تلاش های ممکن، پروژه وحدت چپ سرانجام نیابد، این بحث پی گرفته خواهد شد.

بهروز خسروی
۱۸ خرداد ۱۳۹۴ – ۸ ژوئن ٢٠۱۵


جنبش چپ و چشم اندازِ انقلاب در ایران / فرامرز دادور

جنبش چپ و چشم اندازِ انقلاب در ایران
فرامرز دادور
جنبش چپ اساساً برای برچیدنِ روابطِ اقتصادی/اجتماعیِ استثماریِ سرمایه داری که تحتِ سلطهِ آن، اضافه ارزشِ تولیدگشته به کارگران تعلق نمی گیرد، مبارزه نموده، در راستایِ نیلِ به جامعهِ انسانیِ سوسیالیستی که تولیدکنندگان و زحمتکشان بر ثروتِ ایجادگشته مالکیت جمعی داشته، بر توزیعِ آن کنترلِ دمکراتیک داشته باشند، تلاش می کند. بر خلافِ مناسباتِ سیاسیِ و فرهنگِ غالب در سرمایه داری که پاسدارِ ساختارِ ناعادلانهِ اقتصادی-اجتماعی، مشَوِقِ خصیصه های سودجویانهِ فردی و حاملِ روندِ رشدِ اقتصادیِ غیر ضرور و ناعادلانه بوده، در چارچوبِ موازینِ حقوقیِ تهی از مضمونِ مساواتگرایانه و همبستگیِ انسانی عمل می کند؛ در جامعهِ مورد نظرِ چپ، فعالیتهای اقتصادیِ تولیدی/توزیعی، غیرِ استثماری و بر پایهِ مالکیت و مدیریتِ اجتماعی و مبتنی بر ساختار و موازینِ دمکراتیکِ و پایبند به آزادیهای مدنی، سازماندهی می گردد. در واقع سوسیالیسم مولودِ استقرارِ دمکراسی و اقتصادِ مشارکتی (حاکمیت و مدیریت مردم بر امورِ جامعه) در عرصه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی می باشد. سوال اساسی این است که با توجه به اوضاع اجتماعی در ایران و در پرتوِ یک تحلیلِ واقع گرایانه، پشتیبانی از چه نوع تحولات و اتخاذِ چه روشهای مبارزاتی می توانند در راستای دمکراسیِ واقعی و سوسیالیسمِ رهائی آور، موثر واقع شوند. سوال بعدی این است که آیا از منظرِ اعتقاد به ضرورتِ انقلاب نباید از هر نوع تغییراتِ اصلاحی و احقاقِ هر سطح از مطالبات دمکراتیک حتی در چارچوبِ نظامِ ناهنجار، استبدادی و سرمایه داریِ جمهوری اسلامی، استقبال نمود. بنظر نگارنده پاسخ مثبت بوده، درست این است که در دورانهای ماقبلِ انقلابات، چه در جوامع بسته و استبدادی مانندِ ایران و چه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری و نسبتا بازِ سیاسی، می باید رفرم های اجتماعی (ب.م. آزادیهای دمکراتیک، بیمه بیکاری/بازنشستگی و آموزس و درمانِ رایگان) را مثبت تلقی نمود. اما در عین حال نباید توهم داشت تا وقتیکه سرمایه داری (مناسباتِ کالائی و کارِ مزدوری) و قانونِ ارزش در جامعه برقرار بوده و ثروتِ تولید گشته بوسیلهِ کارگران و زحمتکشان و مبادله شده بر مبنایِ جبرِ رقابت در بازارِ اقتصادی که همچنان از طرفِ صاحبانِ سرمایه به تصرف درمی آید، ناعدالتی و شکاف طبقاتی همواره بر قرار خواهد بود. بدین خاطر چپ رادیکال خواهانِ ایجاد نوعی دگرگونیِ بنیادی در سازماندهی جامعه است که توده های مردم بتوانند در اشکال خود حکومتی و خود مدیریتی بر سرنوشت اجتماعی و ثروتِ تولید گشته بوسیلهِ خودِ آنها، کنترل دمکراتیک و مالکیتِ اشتراکی داشته، بر اساسِ برنامه هایِ مترقیِ تدوین گشته و موردِ رضایت و تاییدِ عمومِ جامعه بر مبنایِ انتخاباتِ آزاد، در راستای محوِ انواعِ روابطِ استثماری و ستم های اجتماعی، سیاستهای سنجیده و منطقی اتخاذ نمایند.
اما داشتنِ اعتقاد در میانِ فعالانِ چپ به گذر از سرمایه داری به گزینهِ انسانیتر یعنی سوسیالیسم، بخودی خود کافی نیست و واقعیتِ جامعهِ ایران مسائلِ مهمِ زیادی را برجسته می کند که بدونِ بررسیِ آنها و یافتنِ راه کارهای متناسبِ سیاسی با ویژه گیهای موجود در مسیرِ گذارِ طولانی در جهتِ نیلِ به انقلابِ اجتماعی، از تدوینِ استراتژی و تاکتیکهای موثرِ مبارزاتی جلوگیری می کند. اگر عاملِ ذهنی در جامعه، یعنی آگاهی، شناخت و اعتقادِ عمومی به ضرورتِ انجامِ انقلاب، به درجهِ معینی نرسیده و در میان اکثریت توده های مردم، ایده برای نه فقط برچیدنِ نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی بلکه همچنین برای ایجادِ تغییراتِ بنیادی در مناسبات اقتصادی-اجتماعی همه گیر نشده باشد، طرحِ شعار و استراتژیِ تهییج برای انقلاب از طرفِ فعالانِ جنبشِ چپ، به تنهائی کافی نیست. مهم این است که مردم در حینِ تجربهِ زندگی شخصی و در پروسهِ فعالیتهای اجتماعی به شناخت از ماهیتِ ستمگرانهِ جمهوری اسلامی و خصلتِ ناعادلانهِ مناسبات سرمایه داری در ایران و جهان، رسیده باشند. علاوه بر آن اهمیت دارد که جنبشهای مطالباتی و به موازاتِ آنها اپوزیسیونِ انسجام یافتهِ مردمی و از نظر نگارنده بویژه سازمانهای چپِ دارایِ استراتژیِ مبارزاتی و مجهز به برنامه (پلاتفرم) با خطوطِ کلیِ سوسیالیستی برای سازماندهیِ کوتاه مدت و دراز مدتِ جامعه، در عرصهِ تلاشها و مبارزاتِ روزمرهِ سیاسی-اجتماعیِ مردم حضور داشته باشند. واقعیت این است که با توجه به شکستِ سوسیالیسمِ سنتی (در اشکالِ توتالیتر و رفرمیستی) و در عوض تنها وجودِ پیشرفت های محدودِ سوسیالیستی در برخی از مناطق دنیا (عمدتا در امریکای لاتین) و نبودِ بدیل هایِ تجربه شده و اعتبار یافته در سطح جهان ( و نه جایگزین کردنِ قانونِ ارزشِ حاکم در سرمایه داری با مکانیسمِ اقتصادِ دستوریِ دولتی مانندِ شورویِ قبلی و نه تن دادنِ به آن و اکتفا به کنترلِ سرمایه مثلِ چینِ امروز و جوامعِ سوسیال دمکرات، بلکه تلاش برای یافتنِ راهکارها و اشکالِ شبکه ای سوسیالیستی و سازماندهیِ غیر استثماریِ روابطِ اقتصادی و عاری از سلطهِ قانونِ ارزشِ سرمایه داری )، شعارِ عبور از سرمایه داری به مناسباتِ اجتماعیِ رادیکال و انسانیتر، هنوز از جذابیتِ همه گیرِ لازم درمیان توده های زحمتکش، برخوردار نشده است. در عینِ حال شواهد نشان می دهند که در ایران اکثریتِ مردم خواستارِ آزادی، دمکراسی و عدالت اقتصادی بوده، نیلّ به آنها را تحتِ سلطه جمهوری اسلامی غیر ممکن می بینند. در ضمن، برای بخشِ قابلِ توجهی از جمعیت روشن گردیده است که مناسباتِ سرمایه داریِ موجود نیز می باید دستخوشِ تغییرات رادیکال شود، در غیر آنصورت حتی در صورتِ پیروزی انقلاب سیاسی و نهادینه شدنِ آزادیهای مدنی مانند آنچه که در غرب شکل گرفته، روند استثمار و ناعدالتیهای اقتصادی و اجتماعی همچنان ادامه می یابند. در قطعنامه های کارگری صادر شده در ایران به مناسبتِ اول ماهِ مهِ امسال (۲۰۱۵) شعارهای ضدِ رژیمی، ضدِ امپریالیستی و ضدِ سرمایه داری بوضوح به چشم می خوردند. بر این اساس، در اینجا نظر بر این است که جامعه ایران آمادهِ انقلاب یعنی انجامِ دگرگونیِ رادیکالِ دمکراتیک در نظامِ سیاسی و استقرارِ یک جمهوریِ مبتنی بر آزادیهای مدنی بوده، بخشِ بزرگی از کنشگران در جنبشهای اجتماعی و بویژه فعالانِ کارگری با حملِ چشم اندازِ ایجادِ تغییراتِ بنیادی در مناسباتِ اقتصادی-اجتماعیِ موجود، مبارزه می کنند و همواره برای تقویتِ صفوفِ جنبشِ چپِ ضدِ سرمایه داری که دارایِ برنامهِ معتبر بوده موردِ اعتمادِ بخشِ قابلِ ملاحظه ای از توده های مردم باشد، تلاش می کنند. به بیان ساده آنچه که در پیشِ روی جامعه ایران و بویژه اپوزیسیونِ مردمی و بخشِ چپِ آن قرار دارد به انجام رساندنِ انقلاب دمکراتیک است. اما یک پرسشِ اساسیِ دیگر این است که آیا برای پیروزی انقلابِ دمکراتیک و تداومِ دگرگونیهایِ پس از آن، چه وظایفی در مقابل سوسیالیستها قرار دارد. این موضوع در خطوطِ بعد ادامه می یابد.
امروزه در ایران، به رغم نبود حقوق اولیهِ دمکراتیک و تداومِ سرکوبِ آزادیهای مدنی و حق سازمان یابی، مدافعانِ راهِ آزادی و عدالتِ اجتماعی، بویژه فعالانِ جنبشِ چپ به تلاشهای صنفی/اجتماعی و در مواردِ ممکن به مبارزاتِ سیاسی، همچنان ادامه داده اند. در آستانهِ انقلابِ ۱۳۵۷، فعالانِ کارگری با استفاده از وجودِ فضایِ مترقیِ مبارزاتیِ وقت، توانستند که تشکل های مستقل خود را در اشکال سندیکائی و شورایی بوجود بیاورند. اما طولی نکشید که به دلایل زیاد و بخصوص بخاطرِ واکنشهایِ سرکوبگرانهِ رژیم علیهِ حرکتهای نوآورِ سیاسی/اجتماعی در میانِ جنبش کارگری، گروه های تشکیل یافته، بویژه بخشهایِ سوسیالیستیِ آن، در زیر ضرباتِ مهلکِ پلیسی دچارِ پاشیدگی سیاسی شدند. تنها در اواسط سالهای ۱۳۷۰ بود که با استفاده از محدود گشایشهایِ اجتماعی، سطحِ معینی از فعالیتهای مستقل در بینِ جنبش به جریان افتاد و در ۲۰ سال گذشته، طی فراز و نشیبهای گوناگون، فعالانِ کارگری توانسته اند که بطورِ محدود به تلاشهای خود جهت دست یابی به مطالباتِ دمکراتیک و تشکل یابیِ مستقل ادامه بدهند. با توجه به وضعیتِ وخیمِ اقتصادی برای اکثرِ توده های مردم و ادامهِ سرکوبهایِ حکومتی علیهِ اعتراضاتِ کارگری، آنچه که تا بحال برای جنبش محرز گردیده، ضرورتِ دست یابی به تشکل های مستقل و در صورتِ امکان، انسجامِ فعالیتهای کارگری در یک شبکهِ سراسری است که می تواند به فرایندی بسیار مهم و موثر برای مقابله با سیاستهای ارتجاعیِ اقتصادی و در جهتِ تقویتِ اهدافِ عامِ دمکراتیکِ آنها تبدیل گردد. سالهاست که اهمیتِ شکل گیریِ شبکهِ سراسری برای احقاقِ مطالباتِ صنفی/اجتماعی دیده می شود و مدافعینِ حقوقِ کارگری در ایران، در راستای پیشبردِ این پروژهِ بسیار با اهمیت، تلاشهای ارزشمندی را شروع نموده اند. آنها طی سال های گذشته با برگزاریِ کنفرانس های محلی و سراسری و با توسل به حرکتهایِ اعتراضیِ گوناگون و از جمله اعتصابات، تظاهرات و طومارنویسی، توانسته اند که در فضای عمومی جامعه، به اهمیتِ حیاتیِ ایجادِ سازمانِ مستقل و آزادیهای مدنی برای دستیابی به حقوق حق طلبانهِ کارگران دامن بزنند. اغلب کارگرانِ مبارز و فعالان در این تشکل های مستقل کارگری در جهتِ احقاقِ آزادیهای دمکراتیک وسندیکائیِ (بویژه مقاوله نامه های ۹۸ و ۸۷ ) به رسمیت شناخته شده از طرف سازمان جهانی کار تلاشهای زیادی نموده اند. بسیاری از آنها در اعتراض به وضعیت وخیم زندگی و معضلات حاکی از نبود حقوق پایه ای در محیط کار و از جمله تداوم بیکاری، تعویق های طولانی مدت در پرداخت کارمزد ها، نبود حق بیمه به تحصن و اعتصاب روی آورده بازداشت شده اند. جای تعجب نیست که در بیشترِ موضوعاتِ اعتراضی از طرفِ کارگران، مجموعه ای از خواسته های صنفی-دمکراتیک مانندِ پرداختِ حقوقِ معوقه، افزایش دستمزد ها و حفظ اشتغال در کنارِ مواضعِ ضدِ امپریالیستی و ضدی سرمایه داری اعلام می گردند.
طبقه کارگر و زحمتکشان در ایران در شرایطی حاکی از فقر و محرومیت زندگی می کنند و در حالی که خط فقر رسما ۲ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان اعلام گردیده، حداقل دستمزد تنها حدود ۷۰۰ هزار تومان تعیین شده است. بیکاری و افزایشِ قیمت های مایحتاجِ اولیهِ زندگی، بخشِ بزرگی از جمعیت ایران را با مشکلاتِ معیشتی فراوانی روبرو نموده است. سیاست اقتصادیِ نئولیبرالِ دولت در راستای قطع یارانه ها، آزاد سازی قیمت ها و در نتیجه افزایش تورم، کاهش ارزش پول و همچنین تعویق در پرداخت کارمزد و حقوق، به وخامت اوضاع افزوده است. در واکنش به این معضلاتِ بسیار و نبودِ حقوقِ اولیهِ دمکراتیک است که اعتصابات و اعتراضات کارگری به یک کارزارِ دائمیِ ناتمام در ایران تبدیل شده است. در این سالها در بخشهائی از صنایع، اتحادیه های مستقل کارگری و از جمله اتحادیهِ آزادِ کارگرانِ ایران، انجمن صنفی کارگران برق و فلزکارِ کرمانشاه، سندیکای کارگران نقاش استان البرز، کانون مدافعان حقوق کارگر، کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری، کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری، سندیکای کارکنانِ شرکت واحد اتوبوسرانی در تهران وحومه و سندیکای کارگران نیشکرِ هفت تپه شکل گرفته، مبارزاتِ صنفی کارگری، نسبتا قوام یافته اند.
ذکرِ چند نمونه از کارزارهای کارگری قضیه را روشنتر می کند. در دهم اسفند ماه ۱۳۹۳، بیش از صد هزار معلم در شهرهای مختلف به پای اعتراض وسیع عمومی رفتند و در میان شعارهای محوری آنها حق تشکل صنفی مستقل و لغو خصوصی سازی در حوزه آموزش و پرورش برجسته بود. اساسِ اعتراضِ آنها علیهِ خصوصی سازی بر این بود که توسعهِ آموزش عمومی و رایگان از وجود تبعیضات و نابرابری های اقتصادی/اجتماعی می کاهد. واقعیت این است که ادامهِ سیاستهای نئولیبرالیِ دولت روحانی با نام فریبنده “جلب مشارکتهای مردمی” در عرصه آموزش و پرورش، در درجهِ اول به ضرر کودکان طبقات فرودست می باشد. در ماه های اخیر هزاران پرستار در اعتراض به دستمزدهای پایین و شرایط کاری نامناسب در مقابل مجلس، وزارتِ کار و دیگر کانون های دولتی به تظاهرات عمومی دست زدند. طیِ سال گذشته کارگران در صنایع و واحدهای گوناگونِ اقتصادی و از جمله در معدنِ بافقِ یزد، کاشی گیلانا، مس خاتون آباد، معدنِ سنگرود، گندله سازیِ چادر ملو، واگنِ پارسِ اراک و پتروشیمیِ راز دست به اعتراض، و اعتصاب زده اند. در قطعنامهِ صادر شده از طرفِ تشکل ها و نهادهای مستقلی کارگری به مناسبتِ اولِ ماهِ مه ۲۰۱۵، در پرتوِ موضعگیری ضدِ سرمایه داری، خواسته های دمکراتیک و ازجمله طلبِ افزایشِ حداقل دستمزدِ ماهانه از ۷۱۲ هزار تومان به ۳ میلیون تومان، پرداختِ دستمزد های معوقه، توقف در روند اخراج و بیکار سازی، تامین امنیت شغلی و حقوق بازنشستگی، “بر چیده شدن قراردادهای اسارت بار موقت و سفید امضا، حذف شرکتهای تامین نیروی انسانی و پیمانکاری”، “قرار گرفتن کلیه کارگران شاغل از کارگاههای کوچک تا کارگران مناطق آزاد تحت پوشش کامل قانون کار”، لغوِ کلیه قوانین تبعیض آمیز نسبت به زنان و مهاجرین، لغو کارِ کودکان، حقِ ایجادِ تشکلهای مستقلِ کارگری، آزادی بی قید و شرط کارگران و زندانیانِ سیاسی، آزادی بی قید و شرط اعتصاب، اعتراض، راهپیمائی، تجمع، اندیشه و بیان، احزاب و مطبوعات، محکومیتِ جنگ، ویرانگری و “سیاستهای ضد انسانیِ دولِ غرب و منطقه”، افشاگری از “ماهیتِ استثمارگرایانهِ نظامِ سرمایه داری و بن بست آن “در پاسخ به نیازهای بشر” و پایان دادن به “هرگونه ممنوعیت و محدودیتِ برگزاری مراسمِ اول ماه مه” مطرح شده اند. در واقع خطِ غالب در میان مطالباتِ کارگری نیل به جامعه ای دمکراتیک است که مختصاتِ مترقی مانندِ آزادیهای مدنی، مزایایِ اولیهِ اجتماعی، صلح طلبی، مخالفت با مداخلاتِ قدرتهای منطقه و جهان در امور داخلی کشورها و موازینِ حقوقیِ مقابله با استثمارِ سرمایه داری را در بر داشته باشد. با اینکه نیلِ به این اهداف هنوز با مشخصاتِ یک جامعهِ سوسیالیستی فاصله دارد اما بخودی خود قدمِ عظیمی در جهت تحقق مناسبات غیر ستمگرانه می باشد. در اینجا سوالِ مهمِ دیگر در مقابل فعالانِ چپ چگونگیِ برخورد به این گونه مطالباتِ دمکراتیک از طرفِ جنبشِ کارگری در ایران است.
بر اساسِ یک نگاهِ واقع گرایِ سوسیالیستی، بر روی محورِ یک استراتژی مبارزاتی برای دمکراسی و سوسیالیسم و با توجه به وجود اختناق سیاسی/مذهبی در ایران، مهم است که از قبل، افقِ پیشِ روی جنبش و مسیرِ سیاسیِ فعالیتها روشن باشند. در این رابطه اهدافِ آزادیخواهانه و عدالتجویانه، دو محورِ اصلی اجتماعی را برای پیشبردِ مبارزه تشکیل می دهند. اما تلاش در راستایِ نیلِ به ارزشهای فوق را نمیتوان به پیروزی انقلاب مردم و استقرار یک ساختار سیاسی/اجتماعی رادیکال و جدید معوق نمود. هم اکنون می بایست از مبارزاتِ روزمرهِ کارگران و توده های مردم برای مطالباتِ دمکراتیک حمایت کرد. در حیطهِ احقاقِ آزادیهای دمکرتیک و عدالتِ اقتصادی، همانطور که در خطوطِ پیشین اشاره شد، تلاشهای ارجمندی از طرف فعالان کارگری برای تشکیل اتحادیه های مستقل صورت گرفته است. با اینکه چندین کانون و سندیکای مستقلی کارگری اعلام موجودیت نموده اند اما سیاستهای سرکوبگرانهِ رژیم از فعالیتهای آنها ممانعت می کند. تلاش جهتِ ایجادِ فضای آزادتر و در نتیجه مشارکت هرچه بیشترِ کارگران در موردِ مسائلِ صنفی/اجتماعی و در آن راستا تشکل یابیِ سراسری فعالانِ کارگری در جامعه، در صورتِ موفقیت، قدمِ عظیمی بجلو خواهد بود. سازمانهای مستقل کارگری، ظرفهای موثری برای پیشبرد مطالباتِ روزمرهِ دمکراتیک هستند و می توانند نقش بسیار مهمی در راستای احقاق اهدافِ دراز مدتِ جنبش کارگری بازی کنند. البته با توجه به این واقعیت که کارگران و زحمتکشان مانندِ دیگر طبقات و اقشار حاملِ اندیشه ها و نظر گاه های متفاوتِ عقیدتی/فلسفی هستند، بدیهی است که تشکل های سراسری کارگری، در ابتدا، عمدتا بر روی محور اهدافِ عامِ دمکراتیک (ب.م. آزادی تشکل، اعتراض و اعتصاب) و صنفی ( ب.م. سطح دستمزد، حقوق بیکاری و بازنشستگی) سازمان می یابد. به رغمِ خواستِ سوسیالیستها، این انتظار که اغلبِ کارگران و فعالانِ کارگری بخاطرِ موقعیت اجتماعی در روابطِ کاری ( استثمار بر مبنای فروش نیروی کار در ازای دریافتِ کارمزدی معادلِ ارزشِ کمتر از ارزش تولید گشته)، از آغاز نظرگاهِ ضد سرمایه داری داشته، بدیلِ سوسیالیستی ( مدیریت و مالکیتِ دمکراتیک/اجتماعی در محیطِ کار و در سطحِ اجتماع) را یپذیرند، غیر واقعی است. اگر پدیدهِ طبقه به مثابهِ یک ساختارِ پیچیده و یک پروسهِ اجتماعی تلقی گردیده، از توجه به جایگاه ها و کارکرد های متفاوتِ کارگران و زحمتکشان در بخشهای متنوعِ (خصوصی و دولتی) صنعتی، کشاورزی، تجاری،خدمات،هنری، فرهنگی، غیره و حملِ اندیشه ها و عقایدِ مختلفِ و گاه متناقض و همچنین نقشِ سرکوبگرانهِ سازمانهایِ امنیتیِ حکومتی و ابزار/تبلیغاتِ ایدئولوژیک و نهاد های مذهبیِ وابسته به آن غفلت نگردد، آنگاه بر طبق یک نظرگاه واقع بینانه، وجودِ رگه های متفاوت و حتی متضادِ فکری و از جمله گرایشاتِ متوهم به جمهوری اسلامی و یا نهاد های سرمایه داریِ جهانی در بین بخش قابلِ ملاحظه ای از طبقات کارگری و محروم، قابلِ درک می باشد. اما آنجا که به پروسهِ مبارزه طبقاتی در ابعادِ رفرمیستی (تحولاتِ کمی) و انقلابی (دگرگونیهای کیفی) جهتِ عبور از سرمایه داری در راستای برقراری آزادی، برابری و عدالت برمیگردد، مهم است که در صورت توان، مدافعانِ سوسیالیسم همواره در صفوف و ظرف های گوناگونِ کارگری و در صورت امکان درتشکلهائی مانندِ مجمعِ عمومی، اتحادیه، شورا و تعاونی در راستای توسعهِ خود مدیریتی و تعمیقِ مالکیتِ اجتماعی تلاش ورزند. جمهوری اسلامی نیز مانندِ سایرِ حکومتهای سرمایه داری، گرچه با ویژه گیهایِ مذهبی- استبدادی، ناچار است که تحتِ فشارِ مقاومت و اعتراضاتِ کارگری همواره تا مرزِ حفظِ نظام عقب نشینی نموده، سیاستهای خود را با شرایط جدیدتر وفق داده و احتمالا به انجامِ سطحی از اصلاحات تن بدهد. در مقابل، جنبش کارگری و بخش سوسیالیستی آن هم در پروسهِ مبارزاتِ محلی و سراسری است که می تواند با استفاده از فضا و امکاناتِ ایجاد گشته به توانمندیِ خود برای دخالتِ بیشتر و موثرتر در تحولاتِ سیاسی-اجتماعیِ آینده بیافزاید. شرکت در فعالیتهایِ آزادیخواهانه و عدالتجویانهِ توده های مردم، در هر سطحِ ممکن، مهمترین وظیفه برایِ فعالانِ سوسیالیستی در جنبشِ کارگری است.
عرصه های گوناگونِ زندگی و از جمله محیط کار، محل سکونت و زندگی و حیطهِ فعالیتهای فرهنگی-اجتماعی امکاناتِ بسیار برای ترویجِ اندیشه ها و ارزشهای آزادیخواهانه و برابری طلبانه فراهم می اورد. در وضعیتِ کنونی ایران که بحرانِ سیاسی (نبودِ مشروعیتِ حکومت درمیان اکثریتِ مردم و تداومِ رقابتهای ژرفِ جناحی) ، نارضایتی عمومی و اعتراضاتِ گسترده در میانِ جنبشهای مردمی و از جمله در میانِ کارگران، زنان، جوانان و ملیتها همچنان جاری است، وجود فعالان و سازمانهای سیاسی مردمی و بلاخص، جریاناتِ چپ برای دخالتگری در تحولاتِ جامعه بسیار حیاتی است. در دورانی که نظامِ کهن میرنده است، علیرغمِ نبودِ آزادیهای دمکراتیک، مهم است که یک اپوزیسیونِ گسترده و انسجام یافتهِ چپ و ضدِ امپریالیست که دارای راه کارها و برنامه های اقتصادی-اجتماعیِ واقع گرانه، قابلِ پذیرش و موردِ اعتمادِ توده های مردم داشته باشد، در جامعه حضورِ سیاسی یابد . در این میان با توجه به ناکامیِ سوسیالیسم موجود در قرن ۲۰، حملاتِ تبلیغاتی و سیاسی علیهِ هرنوع بدیلِ فکری و ساختاری از جانبِ قدرتهای حاکمِ سرمایه داری و نهادهایِ قدرتِ حامیِ آنها و ادعایِ فریبکارانهِ آنها که آلترناتیوِ دیگری وجود ندارد، بر عهدهِ چپ های رادیکال است که با برافراشتنِ بیرقِ سوسیالیسم، مبارزه روشنگرانه و راه حل های عادلانه تر و انسانی تر را در عرصه جامعه مطرح کنند. اگر یکی از اهدافِ جنبشِ سوسیالیستی، کمک به ارتقاء شناخت و آگاهی از ماهیتِ استثماری سرمایه داری و تلاش برایِ تقویتِ اندیشه ها و راهکارهای سیاسی در جنبشِ مردم، برای حرکتِ آگاهانه در راستای ساختنِ شالوده های دمکراتیک و عادلانهِ جامعه باشد، پس مهم است که فعالانِ راهِ آزادی و عدالت که احتمالا بسیاری از آنها، در آینده رهبرانِ طبیعیِ مردم برای سازندگی جامعه خواهند بود، از خصوصیاتِ معنوی، شناخت و تجربیاتِ سیاسیِ لازم برای هدایتِ جامعهِ پسا انقلاب بسوی دمکراسی و عدالتِ واقعی، برخوردار باشند. تجربیاتِ انقلاباتِ گذشته و تحولاتِ سیاسیِ جاری در ایران و جهان نشان می دهند که تغییراتِ بنیادی در مناسبات وساختارهای اقتصادی-اجتماعی را نمیتوان بطور ناگهانی انجام داد. در واقع، از نگاهِ سوسیالیستها، تکلیفِ بزرگِ دمکراتیک در مقابلِ فعالانِ سوسیالیستی در جنبشِ کارگری و زحمتکشان این است که در بعد از پیروزیِ انقلابِ مردمی آیا چگونه می توان درپروسهِ شکل گیریِ متونِ قانونِ اساسیِ جامعهِ نوین، دخالتِ سوسیالیستی نموده، هرچه بیشتر در جهتِ تعمیقِ دمکراتیکِ مفادِ آن تاثیر گذار بود، تا زمینه های اولیه برای تحولاتِ دمکراتیکِ بعدی در سطحِ گستردهِ جامعه در جهتی فراهم آید که تحتِ ادارهِ نهادهای انتخابیِ سراسری و محلی، روندِ ایجاد و توسعهِ موسساتِ اقتصادیِ کارگری، بر مبنای مالکیت اجتماعی و نظارتِ دمکراتیک در واحد های اقتصادی و به موازاتِ تدارکِ سیاسی در راستایِ زوالِ تدریجیِ قانونِ ارزش سرمایه داری (مناسباتِ کالائی) و نیل به شرایطِ غیر استثماری، با هم بجلو بروند . این مسئله که امری حیاتی برای ایجادِ سوسیالیسم است، با توجه به ویژه گیهای هر جامعه، راهکارهای مشخصِ خود را می طلبد. با اینکه احتمالِ ظهورِ تحولِ رادیکال سیاسی در ایران مانندِ آنجه که در سالهای اخیر تحت عنوان بهارِ عربی در منطقه رخ داد، زیاد است اما جریانات چپِ رادیکال در ایران هنوز از آمادگیِ سیاسی در ابعادِ سازمانی و برنامه ای برخوردار نیستند. چپِ انقلابی نیاز دارد که حولِ محورِ رئوسِ اساسی برنامه ای، بیشترین نیروی ممکنه را به صفوفِ خود جلب کند و در عین حال اپوزیسیونِ مردمی و ضدِ امپریالیست را تقویت نماید. بنظرِ نگارنده برخی از حوزه های مشخص سیاسی و نیازمندِ به تمرکز و صرفِ انرژیِ سیاسی از سویِ جریاناتِ چپ، به شرح زیر است.
۱- تلاش برای انسجامِ سیاسیِ چپ در یک شکلِ متحدِ مبارزاتی با هدفِ دراز مدتِ ایجادِ وحدتِ سازمانی در میان چپِ انقلابی و ضد امپریالیست
۲- تدارک برای تهیهِ خطوطِ اصلیِ یک برنامهِ دمکراتیکِ سوسیالیستی در عرصه های گوناگونِ سیاسی/اقتصادی/اجتماعی و متناسب با مشخصاتِ احتمالی انقلابِ آینده در ایران
۳- تعیینِ استراتژی انقلابی در دو عرصهِ اصلیِ مبارزاتی:
الف- برای مقابله با جمهوری اسلامی و قدرتهای امپریالیستی
ب- در جهتِ تقویتِ اپوزیسیونِ مردمی با پیوستن به ائتلاف ها و اتحاد عمل های تاکتیکی در راستای عبور از جمهوری اسلامی و تدارک برایِ انتخاباتِ مجلس مؤسسان در فردایِ انقلاب جهتِ تعیینِ یک ساختارِ سیاسی دمکراتیک مبتنی بر جمهوریت و آزادیهای مدنی.


درباره ایده کمونیسم نوشته ژاک رانسیِر /ترجمه و مقدمه از شیدان وثیق

شیدان وثیق
مِه ۲۰۱۵ – اردیبهشت ۱۳۹۴
cvassigh@wanadoo.fr

درباره ایده کمونیسم
ژاک رانسیِر
ترجمه و مقدمه از شیدان وثیق
ایده کمونیسم، ایده رهایی است.
مقدمه مترجم
چپ ضدسیستمی امروز در ایران و جهان با پرسش هایی دشوار رو به رو ست. او ناگزیر است که در فرایند جنبش های اجتماعی و سیاسی برای تغییر وضع موجود پاسخی به بغرنج های پیشاروی خود دهد. مهم ترینِ آن ها، بدیل بنیان ستیزی است که امروزه این چپ باید در سطح ملی و جهانی در برابر سلطه نابودکننده سرمایه داری جهانی که در ایران با استبدادِ دین و دولت آمیخته است قرار دهد و برای آن دست به شرطبندی و مبارزه ای نامعلوم زند.
با فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود که سلطه گری تام و تمامِ حزب- دولت بر مردم بود و با ورشکستگی سوسیال دموکراسی که مدیریتِ “عقلانی” نظم سرمایه داری را بر عهده گرفته است، ایده سوسیالیسم یا کمونیسم امروز با بحران ژرف بی اعتمادی و روی برتافتنِ زحمتکشان از آن مواجه شده است. در چنین شرایطی، چپ کمونیست و ضد کاپیتالیست، بیش از پیش باید در همهِ زمینه های اندیشه و پراتیک سیاسی، نظریه ها و آرمان های خود را با وفاداری به دو رکن پایه ایِ کمونیستی که همانا برابری و رهایی است، بازبینی و بازسازی کند.
یکی از این زمینه ها، آنی است که مارکس، در تمایز نسبت به دیگر احراب سوسیالیستی، شبح کمونیسم می نامد. شبحی که هم چنان حاضر و در گشت و گذار است. او نه از سوسیالیسم بلکه از کمونیسمی سخن می راند که شناخت تاکنونی ما تنها می تواند آن را روند دگرگونی انقلابی جامعه های سرمایه داری – آن هم به یقین در سطح منطقه ای و جهانی- به سوی پایانِ کار مزدوری، مشارکت آزادِ انسان ها، مالکیت جمعی و زوال دولت یعنی در یک کلام برابری و رهایی تبیین کند.
متنی که در زیر به فارسی برگردانده و اکنون در اختیار فعالان چپ ایرانی قرار می دهیم، تأملی در راستای پرسمان فوق یعنی ایده کمونیسم در زمان و جهان امروزی است. این سخنرانی را ژاک رانسیِر Jacques Rancière، فیلسوف معاصر فرانسوی، چند سال پیش در کنفرانسی در لندن درباره ایده کمونیسم زیر عنوان کمونیست ها بدون کمونیسم؟(با علامت پرسش) ایراد کرده است (۱).
بسیاری که امروزه خود را چپ برابری خواه و رهایی طلب می نامند، از جمله در میان جوانان، روشنفکران و فعالان اجتماعی- سیاسی ایران، به گونه ای با افکار ضد سیستمی رانسیر، این متفکر و نظریه پرداز منتقد و عرف شکن، آشنایی دارند. سیر تاملات او که به زبان های مختلف ترجمه شده اند از دهه ۱۹۶۰ در فرانسه آغاز می شود. ابتدا در هم کاری با لوئی آلتوسر با انتشار خوانش کاپیتال، سپس با فعالیت در سازمان Gauche proletarienne (چپ پرولتاریایی با گرایش مائوئیستی) در اوایل دهه ۱۹۷۰ و چندی بعد گسست از آلتوسر… تا امروز با پرداختن به تبیین اندیشه ای سیاسی و فلسفی بر مبنای برابری و رهایی. بخشی از مهم ترین آثار او را یادآوری کنیم: درسِ آلتوسر، شبِ پرولتارها، آموزگاری که نمی داند، ناسازگاری، در حاشیه های سیاست (منتخبی از مقالات سیاسی)، نفرت از دموکراسی، روش برابری و غیره. پیش از این، نگارنده گفتاری از رانسیر را زیر عنوان دموکراسی ها بر ضد دموکراسی با دیباچه ای در رسانه های اینترنتی انتشار داده است.
رانسیر، در سخنرانی خود در باره ایده کمونیسم، مسائل مختلفی را در راستای ایده برابری و رهایی مطرح می کند. از میان آن ها، چند تز اصلی او را که می توانند برای جنبش چپ رهایی خواه تأمل انگیز باشند برمی گزینیم .
۱٫ کمونیسم، نظام نیست، سیستم نیست، ایدئولوژی نیست، حزب نیست، دولت و دستگاه نیست بلکه امر رهایی یا رهایش Emancipation است. رانسیر، با حرکت از این گفته آلن بدیو که «فرضیه کمونیسم، فرضیه رهایش است»، آن را بدین گونه تعبیر می کند که معنای کمونیسم در ذاتِ فعالیت های رهایی خواهانه قرار دارد. کمونیسم، شکل جهان شمولی است که این پراتیک ها به وجود می آورند.
۲٫ فکر رهایی آنی است که اصل برابری را در مقابل منطق نابرابری قرار می دهد. رهایی، خروج از موقعیت صغیری است و صغیر، کسی است که نیاز به هدایت شدن دارد تا در سمت گیری هایش گم راه نشود. روشنگرانی که باید خلقِ نادان را در مسیر ترقی راه نمایی کنند، مردم نادان را به سوی برابری موعود رهنمون سازند، این است، به قول رانسیر، منطق اصلی که بر روند نابرابری حکم فرماست. چنین منطقی که سررشته اش به افلاطون و تقسیم بندی تغییر ناپذیر و نفوذناپذیر اجتماعی او برمی گردد، به واقع، دربرگیرنده ی یک نابرابری جاودانه میان دو نوع هوشمندی است. نابرابری هوشمندی میان استاد و شاگرد، میان نخبگان فرهیخته و خلق، میان رهبری و توده، میان حزب و “پایگاه اجتماعی” ، میان دولت مداران و شهروندان و غیره. به گفته رانسیر، تنها یک هوشمندی وجود دارد که با هیچ جایگاهی و مقامی در مراتب اجتماعی هم خوانی ندارد، که چون هوشمندی هر کس، از آنِ هر کس می باشد.
۳٫ برابری هدفی نیست که بدان باید رسید بلکه نقطه ی آغاز حرکت است. پیش شرطی است که فضایی را می گشاید، برای رهایی و ممکن ساختنِ نابهنگامِ آن چه که ناممکن تصور می شود. مبارزه برای برابری و عمل کردن به آن در دستور کار امروز قرار دارد و به فردای موعود سپرده نمی شود. به عبارتی، سرانجام در سرآغاز است.
۴٫ فرضیه کمونیستی همواره در درازای تاریخ در تنش با اصل برابری عمل کرده است. فرضیه کمونیستی، چون فرضیه رهایی، تنها به معنای اشتراکی کردن توانمندی هر کس است. اما از همان ابتدا، احزاب کمونیست از پیش انگاشتی نابرابرانه در اشکال گوناگون حرکت کردند. فرضیه رهایی فرضیه اعتماد است، اما احزاب کمونیست، به نام «علم مارکسیستی» که کسب آن را تنها در توانایی روشنفکر مارکسیست و حزب راهبر می دانستند، فرضیه اعتماد را با ضد خود یعنی با فرهنگ بدگمانیِ مبتنی بر پیش انگاشتِ ناتوانی تعداد کثیر و از جمله زحمتکشان در کشف و فهم مسایل آغشته کردند.
۵٫ لحظه های کمونیستی در تاریخ کمونیسم چون رهایی، همواره به معنای زوال دولت و افول احزاب حکومتی از یکسو و برآمدن توانمندی زحمتکشان و مردم عادی در دفاع از حقوق خود و در اداره ی امور خود بوده است. رانسیر می گوید که لحظه کمونیستی، پیکربندی نوینِ چیزی است که «مشترک» معنی می دهد. لحظه های کمونیستی از خود توانایی سازماندهی بیشتری نسبت به روزمرگی بوروکراتیک نشان می دهند. لحظه هایی که زحمتکشان ساده، مردان و زنان عادی، توانمندی خود را در پیکار برای حقوق خود و همگان به نمایش می گذارند. توانایی زحمتکشان در تغییر و تبدیل فضای خصوصی کارگاه به فضایی عمومی، در سازماندهی تولید به دست خود، در به عهده گرفتن مدیریت شهری که حاکمانش آن را ترک و یا بدان خیانت کرده اند و در ایجاد همه ی اشکال نوآوری برابرانه.
۶٫ کمونیسم چون رهایی هرگز به معنای تحققِ ضرورتی تاریخی نیست. رهایی را باید در نابهنگامی اش اندیشید که در دو چیز معنا پیدا می کند: اولی، فقدان ضرورت تاریخی است که هستی رهایش را بنیاد می نهد و دومی، ناهمگونی آن است نسبت به شکل های تجربی سازمان یافته توسط سلطه در طول زمان.
۷٫ کمونیسم در برابر دموکراسی قرار ندارد. ما نه با یک دموکراسی بلکه با دموکراسی های متفاوت و حتا متضاد رو به رو هستیم (نگاه کنید به گفت و گو با رانسیر: دموکراسی ها بر ضد دموکراسی). دریافت رانسیری از دموکراسی با دریافت ها و تعریف های رایج کنونی که دموکراسی را به نمایندگی و دولت مداری تقلیل می دهند متفاوت است. دموکراسی قدرتی نیست که بر کمیت استوار باشد. دموکراسی همانا توانایی های بخش های بدون سهم جامعه، آنان که در سیستم از هیچ سهمی برخوردار نیستند، آنان که به حساب آورده نمی شوند، در اداره ی امور مشترک، در برابری و رهایی از سلطه های گوناگون است. دموکراسی شکلی از حکومت نیست. هدف نیست. انتخاب عده ای برای اِعمال حاکمیت بر مردم به جای مردم و به نام مردم نیست. کمیت و مقدار نیست. در میان سه شکل حکومتی در یونان باستان، یعنی مونارشی، الیگارشی و دموکراسی، اولی به حکومت یک نفر ارجاع می دهد، دومی به حکومت چند تن و تنها سومی یعنی دموس کراسی است که به پرسش «چه مقدار» پاسخ نمی دهد. قدرت دموس، حکومت اکثریت نیست و حتا حکومت مردم نیز نیست. توانمندی مداخله جویانه «هر کسِ» بی نام و نشان است. بدین معنا که هر کس به همان اندازه دیگری، در برابری، حق اداره امور مشترک و همگانی را دارد. بر مبنای چنین درکی از دموکراسی، تزی که کمونیسم را در مقابل دموکراسی قرار دهد زیر پرسش مجدد بُرده می شود. واژه «کمونیسم» چون «دموکراسی» می تواند چیزهای متفاوتی را در بر گیرد. با درآمیختن ایمان باوری به ضرورت تاریخی و فرهنگ تحقیر و بدگمانی می توان به کمونیسمِ ویژه ای رسید که تصاحب مجدد نیروهای مولده توسط قدرت دولتی و مدیریت آن توسط برگزیدگان «کمونیست» است. رانسیر می گوید این سیستم می تواند آینده ای برای سرمایه داری فراهم کند، اما نمی تواند آینده رهایی باشد. آینده رهایی تنها می تواند توسعه ی خودمختار حوزه جمعی برآمده از مشارکت آزاد مردان و زنانی باشد که اصل برابری را در عمل اجرا می کنند. در برابر این پرسش که آیا ما باید اصل برابری را «دموکراسی» بنامیم و به آن بسنده کنیم؟ آیا «کمونیسم» خواندن این اصل مزیتی دارد؟ رانسیر سه دلیل موجه برای نام گذاریِ کمونیسم ارائه می دهد: اولی این است که کمونیسم بر اصل وحدت و برابری هوشمندی ها تأکید دارد. دومی این است که کمونیسم بر خصلت اثباتی موجود در ذاتِ اشتراکی کردن اصل برابری تأکید می ورزد. و سومی این است که کمونیسم نشان دهنده توانایی ذاتی این روند در فرارَوی از خود است.
شیدان وثیق – پاریس مِه ۲۰۱۵
———————————————
درباره ایده کمونیسم
ژاک رانسیر
آن چه که من در این جا باید بگویم مطلب ساده ای است. حتا می تواند ساده انگار جلوه کند. اما چون از ما می خواهند که درباره معنای امروزین واژه کمونیسم تأملی کنیم، درست این است که چند پرسش ابتدایی در میان گذاریم و چند فاکت ساده را مورد توجه قرار دهیم. فاکت نخست این است: واژه کمونیسم تنها به جنبش های شکوهمند و قدرت های دولتی هولناک اشاره ندارد. نامِ کنار افتاده یا منفوری نیست که بارِ حماسی و پُرخطر احیایش را ما باید بر دوش گیریم. «کمونیست»، امروزه، نام حزبی است که بر پر جمعیت ترین ملت و بر یکی از قدرت های سرمایه داری شکوفای جهان حکومت می کند. پیوند موجود میان کلمه «کمونیسم»، خودکامگی دولتی و استثمار سرمایه داری همواره باید در چشم انداز هر تأملی درباره معنای امروزین این واژه قرار گیرد.
تأمل ویژه من بر این واژه از فرازی از آلَن بَدیو (۲) در مصاحبه اخیر اُرگان حزب کمونیست فرانسه با او حرکت می کند که می گوید: «فرضیه کمونیسم، فرضیه رهایی است»(۳). این جمله را من این گونه تعبیر می کنم که معنای کمونیسم در ذاتِ پراتیک های رهایی خواهانه قرار دارد. کمونیسم، شکل جهان روایی است که این پراتیک ها به وجود می آورند. من به طور کامل با این گزاره به گونه ای که تبیین شد موافقم. آن چه که اکنون باقی می ماند و باید تعریف شود، این است که رهایی چیست و مسلزم کدام کمونیسم است.
شگفت انگیز نیست که من از مقوله رهایی حرکت کنم که به دیده ی من نیرومندترین و استوارترین مفهومی است که اندیشمندِ رهایی فکری، ژوزِف ژاکوُتوُ (۴)، مطرح کرده است. رهایی، خروج از موقعیت صغیری است. صغیر، کسی است که نیاز به هدایت شدن دارد تا در سمت گیری هایش گم راه نشود. این است ایده ای که بر منطق آموزش سنتی حاکم است. بنا بر آن، استاد از وضعیت نادانی یعنی نابرابری شاگرد حرکت می کند، با این هدف که او را گام به گام به سوی آگاهی که راه فرارسیدن برابری است هدایت کند. این است، در عین حال، منطق روشنگران یا نخبگان فرهیخته ای که باید خلق نادان و خرافه پرست را در مسیر ترقی راه نمایی کنند. این منطق، به باور ژاکوتو، ابزاری واقعی برای ابدی کردن نابرابری به نام خودِ برابری است. چنین روند نظم یافته که با آموزش انسان نادان و مردم می خواهد آن ها را به سوی برابری موعود رهنمون سازد، به واقع، دربرگیرنده یک نابرابری تقلیل ناپذیر میان دو نوع هوشمندی است. در این جا، استاد هرگز با شاگرد برابر نخواهد شد زیرا او علمی را برای خود نگهداشته است که تفاوت گذار است. علمی که بچهِ دانش آموز و خلقِ دانش آموز هرگز آن را فرا نخواهند گرفت، که ساده گوییم علمِ نادانی است. در مقابل این منطق نابرابرانه، اندیشه رهایی اصل برابری را قرار می دهد که به نوبه ی خود با دو اصل بنیادین(۵) تعریف می شود. اولین اصل بنیادین این است که برابری هدفی نیست که باید به آن رسید بلکه نقطه ی آغاز حرکت است. پیش شرطی است که برای یک وارسی ممکن، فضایی را می گشاید. اصل بنیادین دوم این است که هوشمندی (۶)، یکی است. هوشمندی استاد و هوشمندی شاگرد، هوشمندی قانون گذار و هوشمندی پیشه ور و غیره وجود ندارند، بلکه تنها یک هوشمندی وجود دارد که با هیچ جایگاهی در مراتب اجتماعی هم خوانی ندارد، که به منزله هوشمندی هر کس، از آنِ هر کس می باشد. در نتیجه، رهایش بدین معناست: تصدیق هوشمندی واحد و حقیقت پژوهی قوه ی برابری هوشمندی ها.
گسست از پیش انگاشتِ آموزشی مبتنی بر دوگانگی هوشمندی ها، هم زمان به معنای گسست از منطق اجتماعی تقسیم افراد جامعه بر اساس جایگاه های اجتماعی است، آن گونه که افلاطون در کتاب جمهوری خود در دو قضیه مطرح می کند. بنا بر نظریه او، پیشه وران تنها باید به کار ویژه ی خود بپردازند و نه به کاری دیگر. نخست، به این دلیل که کار منتظر نمی مانَد و دوم این که خداوند به پیشه وران قابلیتی ویژه برای انجام حرفه ای ویژه داده است که دربردارنده ی بی کفایتی آن ها برای انجام هر پیشهِ دیگر است. در تقابل با دو قضیه فوق، ما می گوییم که رهایی زحمتکشان به این معناست که نخست، کار می تواند در انتظار بماند و دوم، قابلیتی – و بنابراین عدم قابلیتی – که ویژه ی پیشه ور باشد وجود ندارد. پس رهایش مستلزم گسست پیوندهای برخاسته از ضروریات میان حرفه و شکلی از هوشمندی است. به معنای تصدیق جهان روایی قابلیت برابرانه آن هایی است که گمان می رفت تنها باید هوشمندی ویژه مربوط به حرفه ی خود را داشته باشند، یعنی (نا) هوشمندیِ (۷) متناسب با خاستگاه فرودست شان.
رهایش، بدین ترتیب، دربردارنده ی کمونیسمِ هوشمندی است که با نمایش توانایی «ناتوان ها» به اجرا درمی آید. ژاکوتو می گوید: توانایی نادان در خودآموزی. ما می توانیم بی افزاییم: توانایی کارگر در روی گرداندنِ نگاه و فکر خود از کار یدی. توانایی اشتراکی زحمتکشان در متوقف کردن کاری که «منتظر نمی ماند»، با این که برای گذران زندگی خود نیاز به کار کردن دارند. توانایی زحمتکشان در تغییر و تبدیل فضای خصوصی کارگاه به فضایی عمومی، در سازماندهی تولید به دست خود، در به عهده گرفتن مدیریت شهری که حاکمانش آن را ترک و یا بدان خیانت کرده اند و در ایجاد همه ی اشکال نوآوریِ برابرانه که توانایی جمعی مردان و زنانِ رهایی یافته را به طور ویژه به نمایش می گذارند.
گفتم: «ما می توانیم بی افزاییم». ما می توانیم اشکال اشتراکیِ به روز کردن این کمونیسم را از نظریه کمونیسمِ هوشمندی استنتاج کنیم. در این جاست که با یک دشواری رو به رو می شویم: در چه میزانی، تصدیق کمونیستی هوشمندی هر کس می تواند با سازماندهی کمونیستی یک جامعه همسان شود؟ ژاکوتو چنین امکانی را به کلی رد می کرد. رهایی، از نظر او، شکلی از عمل است که تا بی نهایت می تواند از فردی به فردی دیگر انتقال یابد. رهایی، در این جا، به طور مطلق در مقابل منطق گروه های اجتماعی و منطق انباشتگی ایجابی توسط قوانین جاذبه اجتماعی چون جاذبه فیزیکی قرار می گیرد. هر کس می تواند خود را به رهایی رساند و برای رهایی دیگران اقدام کند. بنابراین می توان بشریتی متشکل از افراد رهایی یافته متصور شد.
سروکار ما در این جا تنها با اعتقادات شخصی اندیشمندی عرف شکن [ژاکوتو – مترجم] نیست. هم چنان که با تقابلی ساده میان فرد و جمع رو به رو نیستیم. مساله این است که اشتراکی کردن توانایی هر کس چگونه می تواند با سازماندهی تمامی یک جامعه سازگار شود. چگونه اصل بی- سَروَریِ (آنارشیکِ(۸)) رهایش می تواند به اصل توزیع اجتماعی جایگاه ها، وظیفه ها و قدرت ها درآید. اکنون زمان آن رسیده است که این مساله را به دور از موعظه های مکرر درباره خودجوشی و سازماندهی مطرح کنیم. رهایش را به یقین می توان بی نظمی خواند، اما این بی نظمی هیچ خودانگیخته نیست. بر عکس باید گفت که تشکیلات بیشترِ وقت ها چیزی جز بازتولید خودبخودی شکل های موجود نظم اجتماعی نیست. اما نظم رهایش به چه معناست؟ این پرسشِ کسانی بود که در سده ی ژاکوتو، مانند کابه دست به ایجاد کولونی های کمونیستی زدند و یا چون مارکس و انگلس احزاب کمونیست به وجود آوردند. کولونی های کمونیستی چون کولونی ایکاری به رهبری کابه در ایالات متحده ناکام شدند. آن ها، بر خلاف عقیده افراد کند ذهن، به این دلیل ناکام نشدند که خصوصیات فردی نمی توانند تن به نظم اشتراکی دهند بلکه بر عکس به این دلیل که توانایی کمونیستی یعنی تشریک توانایی متعلق به همگان نمی توانست خصوصی شود، تبدیل به فضیلت خصوصی انسانِ کمونیست گردد. زمان مندی رهایش – زمان مندی پویش قدرت فکری جمعی- نتوانست با برنامه ریزی جامعه سازمان یافته ای که به هر مرد و زنی جایگاه و نقش خود را می داد، هم سانی پیدا کند. کُمونُته های دیگر، در دور و بَر، خیلی بهتر از این کارزار بیرون می آیند. دلیلش هم ساده است: آن ها از زحمتکشان کمونیستِ رهایی یافته تشکیل نشده بودند، بلکه مردان و زنانی را زیر اُتوریته ی نظمی مذهبی گردهم آورده بودند. این در حالی است که کُمونُته ایکاری از کمونیست ها تشکیل شده بود. این کمونیسم، از همان ابتدا، به دو بخش تجزیه شد: یکی، سازماندهی اشتراکی زندگی روزمره توسط پدر روحانی کُمونُته و دیگری، انجمن مساوات چون تجسم کمونیسمِ کمونیست ها. هر چه باشد، زحمتکشِ کمونیست زحمتکشی است که به جای محدود کردن خود در اجرای وظایف مفید کارگری، توانمندی خویش در وضع قوانین عمومی و بحث و بررسی آن ها را به اثبات می رساند. فراموش نکنیم که جمهوری افلاطون این مساله را به شیوه ی خود حل کرده بود. در آن جا، زحمتکشان، که روحشان از آهن ساخته شده است، نمی توانند کمونیست باشند. تنها قانون گزاران که روحی از زر دارند، قادرند و باید از طلای مادی چشم پوشی کنند و به شیوه ی کمونیستی از قِبَلِ تولید زحمتکشان غیر کمونیست زندگی کنند. بدین ترتیب، جمهوری افلاطون خود را چون حکومت کمونیست ها بر کارگران تبیین می کند. این، راهِ حلی کهنه است اما هنوز هم توسط دولتی که در ابتدا نام بردیم، با ارج تمام و به بهای تقویت جدی گروه نگهبانان، به کار گرفته می شود.
کابه نگهبانان را از یاد برده بود. اما مارکس و انگلس تصمیم گرفتند که حزب کمونیستی که خود ایجاد گرده بودند را منحل سازند و منتظر بمانند تا تکامل نیروهای مولده، به جای این “خرهای تمام عیار”(۹) که خود را برادران پرولترها می خواندند و از تئوری آن ها هیچ سر در نمی آوردند، پرولترهای واقعی کمونیست را قرار دهد. برای مارکس و انگلس، کمونیسم نمی توانست تجمع افراد رهایی یافته ای باشد که در پاسخ به خودخواهی و بی عدالتی اجتماعی، زندگی جمعی را تجربه می کنند. کمونیسم، نزد آن دو، می بایست تحقق کامل شکل جهان شمولی باشد که از هم اکنون در سازماندهی سرمایه داری تولید و سازماندهی بورژوایی اشکال زندگی به اجرا در می آید. کمونیسم، فعلیت بخشی به خردمندانگی(۱۰) مشترکی بود که از هم اکنون در شکل متضادِ خود، در ویژگی منافع خصوصی، وجود دارد. نیروهای اشتراکی رهایش از پیش وجود داشتند. تنها چیز غایب، شکل ذهنی و مشترک تصاحب مجدد آن ها بود.
در این میان، تنها مساله ای که وجود داشت، همین واژه «تنها» بود. این مشکل اما می توانست به بهای دو اصل بدیهی دور زده شود. نخست، این اصل که رشد نیروهای مولده دارای دینامیکی درونی یا ذاتی است. نیروی کُمونُته ای که خودِ این رشد به کار می اندازد شکل های نفع خصوصی سرمایه داری را می تَرَکانَد. دوم، این اصل که توسعه ی نیروهای مولده، به همان سان و بیشتر، در منطق خود، همه ی شکل های کُمونُته، همه ی شکل های جمعی جدا از هم که در خانواده، دولت، مذهب و یا دیگر روابط اجتماعی سنتی تجلی می یابند را از بین می بَرَد. پس مشکلِ واژه «تنها» بدین صورت دور زده می شد: کمونیسم در تنها شکل کُمونُته ی ممکن با فروپاشی شکل های دیگر جمعی آشکار می شد.
بدین ترتیب، حذف تنش میان کمونیست ها و کُمونُته امکان پذیر می شد. اما تنها اِشکال این راه حل این بود که ناهمگونی بین منطق رهایی خواهی و منطق توسعه نظم اجتماعی را از بین می بُرد. این راه حل، آن چه که قلب رهایی را تشکیل می دهد محو می سازد. یعنی آن چه که کمونیسمِ هوشمندی می نامیم یا تصدیق توانایی هر کس در حضور در جایی که نمی تواند باشد و در انجام کاری که نمی تواند انجام دهد. این راه حل، در مقابل، می رود که امکان کمونیسم را بر ناتوانی انسان ها بنیان نهد. اما این اعلام ناتوانی خود دو جنبه دارد. از یکسو، امکان پذیری ذهنیت کمونیستی را به آزمون سلب مالکیتی پیوند می دهد که از یک فرایند تاریخی ناشی می شود: پرولتاریا، به گفته مارکس، طبقه ای را در جامعه تشکیل می دهد که دیگر طبقه ی ویژه ای از جامعه نیست بلکه حاصل تجزیه همه ی طبقات است. پرولتاریا، بنابراین، هیچ چیز جز زنجیرهایش را از دست نمی دهد. آگاهی نسبت به موقعیتِ خود لازمه ی شکل پذیری پرولتاریا چون نیرویی انقلابی است و این خودِ موقعیتِ پرولتاریاست که او را وادار به کسب این آگاهی می کند. قابلیت پرولتر، بدین ترتیب، با زرِ آگاهی که چیزی جز تجربه انسان آهنی، تجربه کارخانه و استثمار نیست، همسان می شود. اما از سوی دیگر، خودِ موقعیتی که باید پرولتر را آگاه سازد، به صورت موقعیت نادانیِ حاصله از ساز و کار سلطه ایدئولوزیکی مطرح می شود. انسان آهنی، انسانِ گرفتارِ سیستم استثماری تنها می تواند این نظم را در آینه ی معکوس ایدئولوژی بنگرد. از این رو، قابلیت پرولتر نمی تواند قابلیت خود او باشد. این قابلیت، شناخت فرایند کلی و ریشه های نادانی پرولتر است. شناختی است که تنها در دسترس کسانی است که گرفتار سیستم نیستند، یعنی کمونیست ها چون کسانی که هیچ چیز نیستند جز کمونیست.
پس زمانی که می گوییم فرضیه کمونیستی قرضیه رهایی است، نباید تنش تاریخی مابین دو فرضیه را فراموش کنیم. فرضیه کمونیستی تنها بر پایه فرضیه رهایش امکان پذیر است. تنها به معنای اشتراکی کردن توانمندی هر کس است. اما از همان ابتدا، جنبش کمونیستی – منظور من در این جا آن جنبشی است که ایجاد جامعه کمونیستی را هدف خود قرار داده است – آغشته به پیش انگاشتی مخالف و نابرابرانه در شکل های گوناگون بود: فرضیه آموزشی- ترقی خواهانهِ تفاوت هوشمندی ها؛ تحلیل ضد انقلابی از انقلاب فرانسه چون شکوفایی فردگرایی نابودکنندهِ اشکال سنتی کُمونُته و همبستگی؛ افشاگری بورژوایی ابتکار جوانان اقشار خلقی که کلمات غلمبه، تصویرها، ایده ها و امیدها را به شیوه ی خود از آنِ خود می کنند و غیره. فرضیه رهایی فرضیه اعتماد است، اما توسعه علم مارکسیستی و احزاب کمونیست آن را با ضد خود، با فرهنگ بدگمانی مبتنی بر پیش انگاشتِ ناتوانی تعداد کثیر در کشف و فهم مسایل آمیخته کرده است.
به صورت کاملاً منطقی، فرهنگ بدگمانی مسئولیت تقابل کهنه افلاطونی بین کمونیست و کارگر را به گردن می گیرد. این کار را در شکل دو «الزام متضاد»(۱۱) انجام می دهد: با بی اعتبار کردن شور کمونیست ها به نام تجربه کارگران و با بی اعتبار کردن تجربه کارگران به نام دانش پیشگام کمونیست. کارگر، در این جا، هم زمان دو نقش ایفا می کند: یکی نقش فرد خودخواهی که فراتر از منافع اقتصادی بلاواسطه خود را نمی بیند و دیگری نقش کارشناسی که در آزمون طولانی و منحصر به فرد کار و استثمار تعلیم دیده است. کمونیست نیز، به نوبه ی خود، یا یک آنارشیستِ خرده بورژوا ست که برای تحقق یافتن آرزوهایش، حتا با به خطر انداختن حرکت آرام و ضرور تحولات، بی تابی می کند و یا یک مبارز تحصیل کرده ی به طور کامل وفادار به آرمان های اشتراکی است. سرکوب دوجانبهِ روح زرین کمونیست توسط روح آهنین کارگر و روح آهنین کارگر توسط روح زرین کمونیست توسط همه ی حکومت های کمونیستی، ازNEP (12) تا انقلاب فرهنگی [چین - مترجم]، انجام می گیرد. علم مارکسیستی و سازمان های چپ نما نیز این سرکوب را اندرونی می کنند. تصور کنیم چگونه نسل من، از ایمانِ آلتوسری به علم، که مسئولیت برملا کردن توهمات اجتناب ناپذیر عوامل تولید را بر عهده گرفته بود، ره به شوق مائوئیستی برای تجدید تربیت روشنفکران از طریق کار در کارخانه و زیر اُتوریته کارگر می بَرَد و این همه را با خلط دو پدیدار، یکی تجدید تربیت روشنفکران توسط کار یدی و دیگری تجدید تربیت مخالفین توسط کار اجباری، انجام می دهد.
به نظر من، اگر باید زیر نام کمونیسم چیزی نوین اندیشیده شود، خارج کردن ایده کمونیستی از این دو «الزام متضاد» را باید هدف اساسی قرار داد. به واقع نمی ارزد که احیای مجدد ایده کمونیستی را به تنها یک عنوان تقلیل داد و آن این که کمونیسم را به یقین عامل کشتار و فجایع بسیار دانست. هر چه باشد، دست سرمایه داری و به اصطلاح دموکراسی ها نیز بسی به خون آغشته است. همین نوع استدلال است که تعداد فلسطینی های قربانی اشغال اسرائیلی را با یهودیان قربانی نسل کشی نازیسم، تعداد یهودیان قربانی نازی ها را با میلیون ها آفریقایی قربانی تبعید و برده داری، با قربانیان جمهوری استعماری فرانسه و یا قتل عام سرخ پوستان توسط آمریکای دموکراتیک مقایسه می کند. این گونه شبیه سازی و سلسله مراتبی کردن شرارت ها همیشه در نهایت به عکس خود تبدیل می شود و به نام هم ارزی این و آن ستم، هر تفاوتی را از بین می برد. این است حرف آخر گونه ای نیهیلیسم مارکسیستی.
پس به زحمتش نمی ارزد که وقت زیادی صرف این گونه ادله کنیم. همین طور نیز درباره سازماندهی مناسب و ابزار «تصرف قدرت» به بحث ها دامن زنیم. تاریخ احزاب و دولت های کمونیستی به ما می آموزد که چگونه می توان تشکلاتی استوار برای تصرف قدرت سیاسی و حفظ آن ایجاد کرد. به واقع، بسی مناسب تر است که از خود بپرسیم که کمونیسم چون توانایی هر کس به چه چیز شباهت دارد. پس در توافق با آلن بدیو، من هم فکر می کنم که تاریخ کمونیسم چون تاریخ رهایی، نخست تاریخ لحظه های کمونیستی است که به طور عمومی لحظه های زوال نهادهای دولتی و افول احزاب حکومتی اند. واژه لحظه را نباید خوار شمرد. لحظه تنها به معنای نقظه ای رو به زوال در سیر زمان نیست، بلکه افزون بر این به معنای momentum یا جا به جایی توازن ها و استقرار روندی دیگر از زمان است. لحظه کمونیستی، پیکربندی نوینِ چیزی است که «مشترک» commun معنی می دهد. پیکربندی مجدد جهان ممکنات است. لحظه، تنها زمان تردد آزاد ذرات جدا شده نیست. لحظه های کمونیستی از خود توانایی سازماندهی بیشتری نسبت به روزمرگی بوروکراتیک نشان داده اند. اما راست است که سازماندهی کمونیستی، از دید توزیع «بهنجار» جایگاه ها، مقام ها و هویت ها، همواره سازماندهی بی نظمی بوده است. اگر کمونیسم برای ما تصورپذیر است، چون سنتی تصور پذیر است که این لحظه های پرآوازه یا گمنام ایجاد کرده اند، لحظه هایی که زحمتکشان ساده، مردان و زنان عادی، توانمندی خود را در پیکار برای حقوق خود و حقوق همگان نشان داده اند، کارخانه ها، شرکت ها، ادارات، مدارس و ارتش ها را با اشتراکی کردن نیروی برابری هر کس با هر کس به راه انداخته اند. اگر زیر این پرچم، چیز نوینی سزاوار بازسازی باشد، شکلی از زمانمندی است که پیوستگی این لحظه ها را در ویژگی و تکبودی شان مشخص می سازد. این بازسازی اما مستلزم تصدیق دوباره ی فرضیه اعتماد است که توسط فرهنگ بی اعتمادی رایج در دولت ها، حزب ها و گفتارهای کمونیستی سست شده و یا از میان رفته است.
پیوندی که میان تصدیق ذهنیتی ویژه و بازسازی زمانمندی ای مستقل وجود دارد، امروزه برای هر تأملی درباره فرضیه کمونیستی فوق العاده مهم و اساسی است. حال به نظرم می رسد که چند «یقین» مساله انگیزِ مربوط به منطق روند سرمایه داری راهِ بحث در این باره را مسدود کرده است. این یقین ها امروزه دو شکل اصلی به خود گرفته اند. از یک سو، ما با قوت شاهد تصدیق تزی هستیم که کمونیسم را حاصل تغییرات ذاتی سرمایه داری می داند. توسعه کنونی اشکال تولید غیرمادی (۱۳) چون دلیلی بر پیوند میان دو تز اصلی مانیفست کمونیست معرفی می شود. یکی اعلام می کند: «هر آن چه که جامد است در فضا تبخیر می شود» و دیگری می گوید که سرمایه داران گورکنان خود خواهند شد. به ما می گویند که کاپیتالیسمِ امروز، به جای تولید اجناس تصاحب شدنی، یک شبکه ی فرارسانی فکری ایجاد می کند که در آن، تولید، مصرف و مبادله به فرایندی واحد و مشترک تبدیل می شوند. بدین طریق، مضمون تولید سرمایه داری، با همسان شدن هر چه بیشتر با قدرتِ کمونیستیِ کارِ اشتراکیِ غیرمادی، شکل خود را می تَرَکانَد. در نتیجه، تقابل نهان میان کمونیستی که روح طلایی دارد و زحمتکشی که روح آهنی، در فرایندی تاریخی به نفع اولی از بین خواهد رفت. اما خودِ این پیروزی کمونیست بر کارگر، بیش از بیش چون پیروزی کمونیسمِ سرمایه بر کمونیسمِ کمونیست ها تجلی پیدا خواهد کرد. در کتاب خود به نام Good bye M. Socialisme، آنتونیو نگری به نقل از یک نظریه پرداز معاصر می نویسد که نهاد مالی، به ویژه از طریق دارایی های مستمری، امروزه تنها نهادی شده است که می تواند میزان کار انباشته و یگانه را تأمین کند، تنها نهادی می باشد که قادر به تجسم واقعیت کار جمعی است. بدین سان، در این جا با کاپیتالیسمِ سرمایه capitalisme du Captal رو به رو ایم که «تنها» باید آن را تبدیل به کاپیتالیسم بسیاران capitalisme des multitudes کرد. در بحث خود در همین کنفرانس، آنتونیو نگری به روشنی تأکید کرد که این «کمونیسمِ سرمایه» در حقیقت تصاحب امر مشترک توسط سرمایه و بنابراین سلب مالکیت از بسیاران multitudes است. اما هنوز خیلی مانده که صحبت از «کمونیسم» و عقلانیت تاریخی کنیم. آن چه که «بحران» مالی زیر پرسش برده است به طور دقیق همین عقلانیتِ این عقلانیت است. «بحران» امروز به واقع ایستی ناگهانی بر اتوپیای سرمایه داری است که به تنهایی طی بیست سال پس از فروپاشی امپراطوری شوروی در جهان فرمان روایی کرد. از آن جمله است، اتوپیای تنظیم خودکار بازار و امکان تجدید سازمان تمامی نهادها و روابط اجتماعی، اتوپیای تجدید سازمان همه ی اشکال زندگی انسانی بنا بر منطق بازار آزاد. یک بازنگری فرضیه کمونیستی امروز باید رویداد بی سابقهِ ورشکستگی بزرگِ اتوپیای سرمایه داری را به حساب آورد.
همین وضعیت نیز می بایست ما را به سمتی هدایت کند که شکل معاصر دیگری از گفتمان مارکسیستی را زیر پرسش بریم. نظریه ای که به شرح مرحله نهایی سرمایه داری می پردازد که در آن یک خرده بورژوازی جهانی شکل می گیرد و پیامبری نیچه درباره فرمانروایی «واپسین انسان» تحقق می پذیرد: جهانی که به طور کامل در خدمت مال و منال، کیش کالا و نمایش، لذت جویی فرامَن Surmoi و آزمایشات نارسیستی بر روی خود است. آن ها که برای ما از پیروزی کامل «فردگرایی انبوه» سخن می رانند بر دموکراسی نامیدن آن اتفاق نظر دارند. دموکراسی، بدین سان، تجلی جهان واقعی برآمده از سلطه سرمایه و نابودی فزاینده همه ی شکل های کُمونُته و جهان روا ست. این توصیف، بنابراین، بدیلی ساده می سازد: یا دموکراسی چون فرمان روایی پَستِ «واپسین انسان» و یا «چیزی فرای دموکراسی» که به طور طبیعی چهره کمونیسم به خود می گیرد.
مساله این است که امروزه بسیاری موافق این توصیف اند اما هم زمان نتایج متضادی از آن می گیرند: کسانی چون روشنفکران راست گرا که افسوسِ نابود شدن پیوندهای اجتماعی سنتی و نظم نمادین توسط دموکراسی را می خورَند؛ جامعه شناسان کهنه کاری که نقد اجتماعی نیکوی قدیمی را در مقابل «نقد هنری» خطرناک شورشیان ۱۹۶۸ (۱۴) قرار می دهند؛ جامعه شناسان پُست مدرنی که عدم پذیرش فرمانروایی وفور جهانی از سوی ما را به ریشخند می گیرند و یا سرانجام فیلسوفانی که ما را امروز دعوت به انجام وظیفه ای چون نجات سرمایه داری با دمیدن مضمون روحانی نوینی بر آن می کنند… در درون این صورت فلکی، بدیل ساده ای چون منجلاب دموکراتیک یا جهش کمونیستی خیلی سریع مساله انگیز می شود. هنگامی که به توصیف فرمانروایی شرم آور نارسیسیزم دموکراتیک جهانی پرداختیم، می توان البته نتیجه گرفت که تنها کمونیسم ما را از این باتلاق برون خواهد آورد. اما این پرسش نیز طرح می شود که با کی، با چه نیروهای ذهنی می خواهیم کمونیسم را بسازیم؟ در این صورت، فراخوان برای کمونیسمِ آینده بیشتر شباهت به پیامبری هایدگری پیدا می کند، زمانی که او دعوت به دگرگونی بر لب پرتگاه می کند، مگر این که اشکال مبارزه با هدف ضربه زدن به دشمن و از حرکت بازداشتن ماشین سرمایه داری را در نظر داشته باشیم. مساله این است که برای بلوکه کردن ماشین اقتصادی سرمایه داری، دلالان بورس آمریکایی و دزدان دریایی سومالی در تجربه نشان داده اند که کارآمد تر از مبارزان انقلابی اند. بدبختانه خرابکاری تأثیرگذار آن ها هیچ زمینه ای برای هیچ کمونیسمی به وجود نمی آورد.
بازبینی فرضیه کمونیسم امروز بنابراین مستلزم آن است که سناریوهای دنیوی یا شکل های امکان پذیری کمونیسم را از هم تفکیک کنیم. کمونیسم، یا پیامد فرایند درونی سرمایه داری است و یا واپسین شانس ما بر لب پرتگاه. این دو سناریوی زمینی به دو نوع آلودگی منطق کمونیستی رهایی توسط منطق نابرابری وابسته مانده اند. یکی، منطق آموزشی ترقی خواهانه روشنگران است که از سرمایه استادی می سازد که زحمتکشان نادان را آموزش می دهد و آن ها را برای یک برابری آتی آماده می سازد. دیگری، منطق واکنشی ضدترقی خواهانه است که شکل های مدرن تجربه واقعی را با پیروزی فردگرایی بر کُمونُته همانند می سازد. پروژه احیای فرضیه کمونیستی زمانی معنا دارد که این دو نوع آلودگی و شیوه ای که این ها امروزه بر تحلیل های به اصطلاح انتقادی از وضع موجود حاکم اند زیر پرسش رود. زمانی معنا دارد که توصیف های غالب در جهانِ موسوم به پست مدرن زیر پرسش رود. شکل های معاصر سرمایه داری، انفجار بازار کار، بی ثباتی جدید و نابودی سامان های همبستگی اجتماعی، امروزه اشکالی از زندگی و تجربه کاری ایجاد می کنند که به طور غالب بیشتر به اوضاع پرولترهای سده ی نوزده نزدیک اند تا به جهان فن آوران high-tech و یا به فرمان روایی جهانیِ خرده بورژوازی ای که بنا بر توصیف جامعه شناسان، هم و غم خود را صرف کیش دیوانه وار مصرف می کند. اما در این جا تنها موضوع بر سر رد صحت این توصیف ها نیست. به طور ریشه ای، موضوع بر سر رد گونه ای پیوستگی میان تحلیل فرایندهای کلی تاریخی و تبیین نقشه های امر ممکن است. ما می بایست فراگرفته باشیم که چقدر استراتژی های بزرگِ مبتنی بر تحلیل از تحولات اجتماعی قابل تردید اند. رهایی، به نوبه ی خود، هرگز نه تحقق ضرورتی تاریخی است و نه واژگونی قهرمانانه ی این ضرورت. رهایی را باید در نابهنگامی اش اندیشید که در دو چیز معنا پیدا می کند: اولی، فقدان ضرورت تاریخی است که هستی رهایش را بنیاد می نهد و دومی، ناهمگونی آن است نسبت به شکل های تجربی سازمان یافته توسط سلطه در طول زمان. تنها میراث کمونیستی که می ارزد بررسی شود، آنی است که، امروز چون دیروز، شکل هایی تجربی از توانایی هر کس را به ما عرضه می دارد. تنها آگاهی کمونیستی، آن آگاهی مشترکی است که از این آزمایش گری ها بر می تابد.
می توان به من ایراد گرفت که کمونیسم را با عباراتی تعریف می کنم که چندان با کلمات مورد استفاده از سوی من برای تعریف دموکراسی تفاوت ندارد. پاسخ می دهم که دریافت من از رهایی تزی را زیر پرسش دوباره می بَرَد و آن تظریه ای است که کمونیسم را در مقابل دموکراسی، چه در شکل سلطه دولت بورژوازی و چه در شکل جهان سازمان یافته توسط قدرت کالایی قرار می دهد. ما می دانیم که واژه «دموکراسی» می تواند چیزهای متفاوتی را در بر گیرد، اما در عین حال می دانیم که واژه «کمونیسم» نیز چنین است. و باز هم می دانیم که وقتی ایمان باوری به ضرورت تاریخیِ برابری با فرهنگ تحقیر درآمیزد، به کمونیسمی بسیار ویژه می رسیم: به کمونیسم چون تصاحب مجدد نیروهای مولده توسط قدرت دولتی و مدیریت آن توسط برگزیدگان «کمونیست». بار دیگر تکرار می کنیم، این سیستم می تواند آینده ای برای سرمایه داری داشته باشد، اما نمی تواند آینده رهایی باشد. آینده رهایی تنها می تواند توسعه ی خودمختار حوزه ی اشتراکی برآمده از مشارکت آزاد مردان و زنانی باشد که اصل برابری را در عمل اجرا می کنند. این را آیا ما باید «دموکراسی» بنامیم و به آن بسنده کنیم؟ آیا «کمونیسم» خواندن آن مزیتی دارد؟ من می توانم سه دلیل موجه برای نام گذاری کمونیسم بیاورم. اولی این این است که کمونیسم بر اصل وحدت و برابری هوشمندی ها تأکید دارد. دومی این است که کمونیسم بر خصلت اثباتی موجود در ذات اشتراکی کردن اصل برابری تأکید می ورزد. سومی این است که کمونیسم نشان دهنده توانایی ذاتی این روند در فرارَوی از خود است. بی نهایتیِ روندی است که امکان ابداع آتیه هایی تا کنون غیر قابل تصور را به وجود می آورد. در عوض، من واژه کمونیسم را رد خواهم کرد اگر بدین معنا باشد که ما از پیش بدانیم آن چه که این توانایی می تواند چون تغییر کلِ جهان تحقق بخشد و از پیش بدانیم که راه رسیدن به آن چیست. آن چه که ما می دانیم تنها آن چیزی است که این توانایی، امروز، در شکل هایی از مبارزه، زندگی و اندیشه ی جمعی، در ناسازگاری با سیستم، می تواند تحقق بخشد. بازبینی فرضیه کمونیستی از کاوش توانمندی هوشمندی جمعی که در ذات این شکل ها وجود دارد می گذرد. این کاوش به نوبه ی خود مستلزم احیای کامل فرضیه اعتماد است.

یاداشت ها
(۱) کنفرانس «درباره ایده کمونیسم» در ۱۳، ۱۴ و ۱۵ مارس ۲۰۰۹ در Birbeck Institute for the Humanities در لندن برگزار شد. متن سخنرانی ژاک رانسیر Jacques Rancière در: Moments politiques – Intervention 1977-2009 Edition La fabrique
(2) Alain Badiou
(3) فرضیه رهایی. Hypothése de l’émancipation
(4) ژوزف ژاکوتو (Joseph Jacotot 1770–۱۸۴۰): آموزگار فرانسوی، مبتکر روش خاصی در آموزش معروف به روش ژاکوتو. ژاک رانسیر در آموزگاری که نمی داند این روش را بویژه در مقایسه با روش های رایج مدرن مورد توجه و بررسی قرار می دهد.
(۵) اصل بنیادین : Axiome
(6) هوشمندی : Intelligence
(7) (نا)هوشمندی : (in)intelligence
(8) بی- سَروَری : an-archique
(9) ânes bâtés به فرانسه
(۱۰) خردمندانگی : Rationalité
(۱۱) الزام متضاد : Double bind
(12) اقتصاد نوین سیاسی در زمان لنین
(۱۳) Production immatérielle
(14) جنبش ماه مه ۱۹۶۸ در فرانسه.


منشور (مرامنامه) گرایش سیاسی – اقتصادی رادیکال در تشکل بزرگ چپ / آ.مهرنیک، م. مقصودی

منشور (مرامنامه)
گرایش سیاسی – اقتصادی رادیکال در تشکل بزرگ چپ
این منشور(مرامنامه) چکیده ای است از دیدگاه نظری گرایش سیاسی –اقتصادی رادیکال که جهت زمینه یابی همگرایی و تشکل یابی بزرگ چپ، منتشر می گردد.
هم اینک چندین منشور در رابطه با پروژه ایجاد تشکل بزرگ چپ تدوین و انتشار گردیده اند. منشورها بیش از آنکه شناختی از مواضع تدوین کنندگانشان ارائه بدهند، همچون طرح هائی ارائه می گردند که باید چتر نظری و برنامه ای برای کل تشکل بزرگ چپ را شوند. واضح است که درموقعیت کنونی چپ در ایران، ممکن نیست که بتوان منشور واحدی را به “همه” قبولاند و برای حتی مدت کوتاهی “همه ” را بر اساس یک نظم فکری کم و یا بیش معین در ارتباط با ثبات، قرار داد.
تاکید ما براین است بجای آنکه برای “همگی” منشور بنویسیم، برای معرفی گرایش و نظرگاهی مشخص در تشکل بزرگ چپ، منشور نوشته شود و آنگاه با شناختی که همگان از گرایشات و نظرگاه های مدون و معین یکدیگر بدست می آورند، اتحاد و همکاری و مبارزه مشترک براساس امضاء توافق های برنامه ای کوتاه و بلند مدت پیش برده شود.
در این راستا، اصول اساسی و مهمترین پایه های نظری را که راهنمای برنامه و حرکت وعمل گرایش سیاسی ـ اقتصادی رادیکال بشمار می آیند، انتشار می دهیم:

۱- تئوری سوسیالیسم علمی ومشارکتی، اساس و پایه نظری مبارزه سیاسی و طبقاتی ما است. ما سوسیالیسم علمی و مشارکتی را علم مبارزه برای ساختمان چنان جامعه ای می دانیم که:
ـ بر مالکیت اجتماعی وسایل تولید و منابع ثروت ملی و برنامه ریزی اقتصادی ـ اجتماعی غیر متمرکز و مردم گرا به رهبری کارگران متحد با زحمتکشان شهر و روستا استوار است؛
ـ انسان و شرایط مادی زندگی و رفاه او و رشد و بالندگی استعدادها و فرهنگ و اخلاق او و خلاقیت وارزش آفرینی او را در مرکز توجه سیاست قرار می دهد؛
ـ نیروی کار فکری و جسمی هرانسان را منشاء ثروت او می داند؛
ـ مشارکت مستقیم مردم در تصمیم های کلان حکومتی را از طریق گفتگوهای آشکار و شفاف سازی مصلحت عمومی و نهایتا تمایل و رای آنها تامین می سازد.
سوسیالیسم مشارکتی راه را برای شیوه های تصمیم گیری غیر متمرکز در واحد های کوچکتر ایالتی، شهر و روستا و واحد های خودگردان باز می کند که نهایتا به غیر متمرکز شدن سیاست و اقتصاد می انجامد.
۲- اقتصاد سرمایه داری رانت خوار و دلال و فاسد که بر پایه چپاول درآمد نفت و سیاست های خصوصی سازی ، بانکی و مالی در ایران برپا شده است، مبنای اختلاف شدید طبقاتی و تقسیم ناعادلانه ثروت، بیکاری، فقرو تورم و نا امنی و جرائم فزاینده است. ما ازاقتصادی مبتنی بر کار مولد، تولید صنعتی و کشاورزی، مالکیت اجتماعی و تعاونی، محافظت و امنیت نیروی کار و نقش روزافزون کارگران و زحمتکشان در برنامه ریزی و کنترل تولید حمایت می کنیم. ما مخالف سیاست گذاری و قدرت یابی بانک دارها ، دلالان بورس سهام و سرمایه داران وابسته به بازارسرمایه جهانی و خروج ثروت به خارج از کشور هستیم.

۳- آماج نخست ما دموکراسی مشارکتی است. یعنی آنچنان نظام سیاسی که به اکثریت بزرگ مردم امکان واقعی مشارکت در قدرت سیاسی می دهد. این مهم می تواند از طریق اشکال مختلف ابتکارات مردمی و یا همه پرسی ها و مشورت های دست جمعی به اجرا درآید. گام نخست در راهبرد دموکراسی مشارکتی افزایش سطح آگاهی های اجتماعی و افزایش سطح فرهنگ دموکراتیک در بین توده های مردم است. ایجاد نهادهای دمکراتیک و مردمی در محیط های کار و زندگی با هدف نظارت بر مدیریت ها و یا نهاد های اجرائی دولتی، پای فشاری بر حق دسترسی مردم به رسانه ها و آمار و داده های اجتماعی، تامین و استقلال مالی نهاد های مدنی و دسترسی به منابع مالی عمومی و مشارکت در سیاست گذاری ها و قانون گذاری های اقتصادی و اجتماعی، به شکل گیری و استحکام دمکراسی مشارکتی می انجامد. بدین ترتیب بر افزایش سطح سرمایه های اجتماعی در جهت رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعی افزوده می شود.
۴- جنبش های اجتماعی اشکال گوناگون مشارکت شهروندان در بیان خواست ها و مطالبات، اعتراض به وضع موجود است. نهاد های مدنی مجمع های خودگردانی هستند از شهروندان که درعرصه های متنوع سیاسی، اقتصادی، علمی، اجتماعی، رسانه ای، فرهنگی، هنری، ورزش و… اعلام واعمال نظر و اراده می کنند.
ما خواهان شرکت فعال در تشکل های مردمی و حمایت همه جانبه از جنبش های اجتماعی و روند شکل گیری جامعه مدنی و حضور و مشارکت موثر در تصمیم گیری ها و رهبری این نهادهای مدنی هستیم.
جنبش آزادی خواهی، جنبش انتخابات آزاد و عادلانه، جنبش کارگران ، جنبش ملیت ها، جنبش فعالان حقوق بشر، جنبش زنان، جنبش زحمتکشان (کشاورزان،معلمان، پرستاران و …)، جنبش فعالان محیط زیست، جنبش صلح، جنبش روشنفکران و هنرمندان، جنبش نواندیشی دینی، جنبش اطلاع رسانی و رسانه ای، جنبش دانشجویان و جوانان و… مهمترین حرکت های جنبشی مردم در ایران امروز هستند.
۵- تاکید ما بر انترناسیونالیسم کارگری به مثابه اساس راه حل مسئله ملی در داخل کشور و رابطه برابر ودوستانه و هم یاری و مشارکت و تقسیم عادلانه ثروت ملی کشور مابین ملیت ها و خلق های ساکن ایران است.ناسیونالیسم قومی قادر به حل مسئله ملی در ایران نیست و رفاه و آزادی و برابری را برای زحمتکشان خلق های ایران به همراه ندارد.
انترناسیونالیسم کارگری همچنین برای ما، به معنای حمایت متقابل از مبارزه کارگران و زحمتکشان همه کشورها برای بالا بردن رفاه و عدالت اجتماعی و مبارزه با سرمایه داری چپاول گر جهانی است.
همبستگی بین المللی، هم اندیشی، عمل، همکاری و مبارزه مشترک با سازمان ها و احزاب مترقی، چپ ، سوسیالیست و کمونیست در سراسر جهان و نیز در منطقه خاورمیانه و نزدیک و آسیای میانه و نیز همراهی با جنبش های مردمی آزادی خواه، صلح دوست و مدافع حقوق بشر است.

۶- سیاست صلح و پرهیز از خشونت و پیش بینی و پیش گیری از جنگ و تعرض مسلحانه چه در داخل کشور وچه در سطح منطقه و جهان، از محورهای اصلی سیاست ها و موضع گیری ما است.
مبارزه طبقاتی که بشدت در کشور جریان دارد را باید بگونه ای رهبری کرد و پیش برد تا کمترین زیان انسانی و مادی ممکن به زحمتکشان و میهن وارد آید.
در سیاست خارجی، دیپلماسی و احترام متقابل و امتناع از بکار بردن زبان تهدید و توهین، بن مایه و پایه روابط با دیگر کشورهای عضو سازمان ملل متحد باید باشد. در شرایط امروز جهان باید با حفظ انتقاد، بر قوانین و مقاوله نامه های بین المللی، نقش سازمان ملل و شورای امنیت درحل اختلافات و درگیری ها و تشنج زدائی بین المللی تاکید نمود. به اعتقاد ما دکترین های نظامی و دفاعی و امنیتی کشور باید بر اساس حُسن همجواری ، دوری از تهدید و دخالت سیاسی و نظامی در امور داخلی همسایگان و دیگر کشورها ، پیمان های دفاع و امنیت جمعی منطقه ای ، بازدارندگی و آمادگی کامل دفاع از کشور در برابر خرابکاری های سایبری و جاسوسی ماهواره ای و حملات موشکی و پهباد ها و تجاوزات هوائی، دریائی و زمینی دشمنان و قدرت های فرامنطقه ای متجاوز باشد.
۷ـ ایران در منطقه بسیار مهم جغرافیائی و محل تقابل و درگیری قدرت های بزرگ جهانی قرار دارد. نمایندگان سیاسی امپریالیست ها در طی دهه ها بکرات بر روی آنچه “منافع حیاتی” شان در خلیج فارس می نامند، تاکید کرده اند. امپریالیست های میلیتاریست و نظامی گرا بیش از ۶۵ سال است که منطقه خاورمیانه را در شرایط بحرانی و جنگ های نوبتی نگه داشته اند و بیشترین میزان اسلحه را در این منطقه به فروش رسانده اند. کارتل های نفتی وصدها میلیارد دلار نفتی و ارتجاعی ترین و سیاه ترین نیروها و سازمان های منطقه ، پشتیبان و کمک رسان و تدارکچی سیاست های امپریالیستی هستند. تصمیمات و روی کردهای بلند و کوتاه مدت و طرح های امپریالیست های اروپائی و آمریکائی در منطقه، مستقیما یکی از پارامترهای مهم تاثیر گذار در سرنوشت و آینده ایران است . ما براین باوریم که بدون شناخت دقیق ازماهیت تجاوزگرانه و سلطه طلبانه امپریالیست ها و راهبردهای جهانی سازی امپریالیستی و سازمان های بین المللی تحت نفوذ و رهبری آنها از جمله سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی و صندوق بین الملی پول و بحران های اقتصادی و مالی ادواری در کشورهای صنعتی، نمی توان به راهکاری بلند مدت و با ثباتی برای تنظیم رابطه صحیح و هوشمندانه با کشورهای اروپائی، آسیائی، آفریقائی، آمریکا و آمریکای لاتین دست یافت که رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی کشور را تضمین نماید .

آ.مهرنیک، م. مقصودی


پیشنهاد اساسنامه “وحدت چپ ایران”/ مانی

پیشنهاد اساسنامه “وحدت چپ ایران”

١- نام “وحدت چپ ایران”
در متن در همه جا (و.چ.ا.)

٢- تعریف”
“وحدت چپ ایران” (و.چ.ا.) از وحدت بخشى از چپ ایران شکل گرفته است که در نکات زیر با هم اشتراک دارند:
١- باورمندی به آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم و مبارزه براى تحقق آنها در ایران.
٢- دفاع از‌ حقوق‌ بشر و مبارزه علیه هر گونه‌ ستم‌ و تبعیض ملیتی‌، طبقاتى‌، جنسیتی‌، مذهبى‌ و عقیدتى‌.
٣- هدف برنامه‏ ای (و.چ.ا.) گذر از جمهوری اسلامی ایران از طریق مبارزات مردم و جنبش همگانی و استقرار یک جمهوری دمکراتیک مبتنی بر جدایی دین و دولت در ایران است.

“وحدت چپ ایران” (و.چ.ا.) مناسبات آزاد و دمکراتیکى را که براى استقرار آنها در جامعه ایران مبارزه مى کند، بیش از همه در درون خود اعمال مى کند. روابط درونى آن با نفى ساختارها و مناسبات بوروکراتیک حزبى و بر مبنایی دمکراتیک و مشارکت همگانی سازماندهى مى شود. دموکراسی و آزادى بیان را در درون خود رعایت می کند و حق گرایش و فراکسیون سیاسى را به رسمیت می شناسد.

٣- اصول تشکیلاتى
١- همه ارگان ها (به غیر از همایش سراسری و واحد هاى محلى) انتخابى بوده و پاسخ گو به
انتخاب کنندگان مى باشند.
٢- تشکیل گرایشهای سیاسی دردرون (و.چ.ا.) به شرط پذیرش اساسنامه و چارچوب منشور آن آزاد است.
٣- واحد هاى محلى در تصمیم گیرى ها در چارچوب اسناد پایه (منشور و اساسنامه) و اسناد مصوب در همایش سراسری, خودمختارند.
۴- پذیرش مسئولیت در (و.چ.ا.) داوطلبانه است.
۵- ارگان هاى مختلف مختارند در واکنش به رویدادهاى سیاسى ملى و بین المللى در چارچوب منشور و اساسنامه و مصوبات همایش سراسری با نام خود موضع گیرى و اعلامیه صادر کنند.
۶- با نام (و.چ.ا.) تنها زمانى مى توان موضع گیرى و اعلامیه صادر کرد که از اعضا آن نظر خواهى شده باشد.
٧ عدم همکاری با جریاناتی که بدنبال استقرار حکومت دینی, ایدئولوژیک و یا سیستم های موروثی هستند.
٨- تلاش مى شود در نهادها و ارگانهاى مختلف با توجه به میزان مشارکت و فعالیت زنان, به اصل “یک زن و یک مرد” در هر نهاد و ارگانی نزدیک شد.

۴- ساختار تشکیلات
(و.چ.ا.) داراى پنج ارگان مى باشد: الف- همایش سراسری، ب- مجمع میان دوره اى, پ- شوراى سیاسی هماهنگى، ت – هیات تحریریه, ث- واحد هاى محلى

الف- همایش سراسری:
همایش سراسری بالاترین ارگان تصمیم گیرى است که سالى یکبار تشکیل مى شود.
جلسه فوق العاده مى تواند با در خواست شوراى سیاسی هماهنگى و یا درخواست پنجاه در صد از اعضا فراخونده شود.
١- همایش سراسری با حداقل شصت در صد از اعضاء رسمیت مى یابد.
٢- سیاست گذارى و تدوین سیاست عمومى (و.چ.ا.) در چارچوب منشور و اساسنامه بعهده همایش سراسری است.

٣- تمام تصمیمات همایش سراسری با اکثریت نسبى (پنجاه + یک) تصویب مى شود.
تبصره ١: تغییرات در اسناد پایه (منشور و اساسنامه) با اکثریت بیش از دو سوم اعضا حاضر در همایش سراسری امکان پذیراست.
تبصره ٢: برای تغییر در اسناد پایه, تقاضای کتبی آن باید دو ماه قبل از تشکیل همایش سراسری از طریق شوراى سیاسی هماهنگى برای اعضا ارسال شود.
۴- تصمیم گیرى در کلیه امور سیاسى و تشکیلاتى, بعهده همایش سراسری است.
۵- شوراى سیاسی هماهنگى و هیت تحریریه در همایش سراسری انتخاب مى شوند.

ب- مجمع میان دوره اى:
مجمع میان دوره اى در فاصله بین دو نشست همایش سراسری با شرکت شوراى سیاسی هماهنگى, هیت تحریریه و نمایندگان واحدهاى محلى تشکیل مى شود.
تبصره ١: واحدهای محلی دارای ۵ تا ١۴ عضو, یک نماینده و بیش از ١۵ عضو, دو نماینده در مجمع میان دوره اى خواهند داشت.
تبصره ٢: شرکت سایر اعضا (و.چ.ا.) در این جلسات بعنوان ناظر, آزاد می باشد.
وظایف:
١- بازبینى و بررسى فعالیت هاى: شوراى سیاسی هماهنگى، هیت تحریریه، واحدهاى محلى و گروه هاى کار.
٢- نقد و بازبینی مجدد مصوبات همایش سراسری با توجه با نتایج آن در عمل و اتخاذ تصمیم های تکمیلی.

پ- شوراى سیاسی هماهنگى:
شوراى سیاسی هماهنگى هماهنگ کننده فعالیتهاى اعضا و واحدهاى محلى (و.چ.ا.) میباشد و در فاصله بین دو نشست همایش سراسری در چارچوب منشور, اساسنامه و مصوبات همایش سراسری در تمام زمینه ها به نام شوراى سیاسی هماهنگى (و.چ.ا.) سیاست ورزى مى کند.
١- شوراى سیاسی هماهنگى مرکب از ده در صد اعضا (حداقل ۹ نفر) که از میان داوطلبان توسط همایش سراسری با راى مخفى و مستقیم انتخاب مى شود.
تبصره ١: حداقل رای لازم برای انتخاب هر داوطلب شوراى سیاسی هماهنگى ٢۵ % از ارای اعضای حاضر در همایش سراسری می با شد.
٢- شوراى سیاسی هماهنگى وظیفه برگزارى همایش سراسری را بعهده دارد.
٣- شوراى سیاسی هماهنگى نماینده (و.چ.ا.) درارتباط با جریانات دیگر سیاسى می باشد.
۴- شوراى سیاسی هماهنگى آیین نامه داخلى خود را حداکثر تا سه هفته بعد از انتخابات تنظیم و در اختیار سایر اعضا نیز قرار می دهد.
۵- شوراى سیاسی هماهنگى مى تواند براى پیشبرد وظایف خود گروه هاى کار (نظرى، پژوهشى و فنى) تشکیل دهد.
۶- شوراى سیاسی هماهنگى حداقل هر سه ماه یکبار جلسه حضورى و بر حسب نیاز خود جلسات ادوارى مجازى تشکیل مى دهد. شرکت سایر اعضا در تمام جلسات بعنوان ناظر, آزاد است. ترتیب شرکت داوطلبین در جلسات بعهده شوراى سیاسی هماهنگى میباشد.

ت-هیت تحریریه:
سه عضو داوطلب در همایش سراسری به همراه دو نماینده از شوراى سیاسی هماهنگى هیت تحریریه را تشکیل مى دهند.
١- هیت تحریریه وظیفه گرداندن سایت و نشریه (و.چ.ا.) را بعهده دارد.
٢- هیت تحریریه در چارچوب منشور, اساسنامه و مصوبات همایش سراسری به طرح و تبلیغ نظرات و مبانى نظرى و فکرى (و.چ.ا.) مى پردازد.
٣- هیت تحریریه تنها در مقابل همایش سراسری و مجمع میان دوره ای پاسخگو مى باشد.
۴- هیت تحریریه مى تواند براى پیشبرد وظایف خود از نیروهای متخصص کمک بگیرد.

ث- واحد هاى محلى:
برای سازماندهی و پیشبرد فعالیت ها در هر محل, واحدهای محلی ایجاد می شود.
١- واحدها در تصمیم گیرى ها و روش کار خویش در چارچوب منشور, اساسنامه و مصوبات همایش سراسری, خودمختارند.
٢- حد نصاب تشکیل یک واحد محلى, پنج نفر است.
٣- واحد هاى محلى, آیین نامه داخلى خود را تدوین می کنند و آن را در اختیار شورای سیاسی هماهنگی نیز قرار مى دهند.
۴- در صورت نیاز در یک محل مى تواند چند واحد محلی بوجود آید.
۵- اگر واحد محلى موضع گیرى ارگانهاى مختلف را خارج از چارچوب منشور, اساسنامه و مصوبات همایش سراسری تشخیص دهد مى تواند از ارگان مربوطه توضیح بخواهد. در صورتى که توضیحات آن ارگان قانع کننده نباشد مى تواند با نام واحد خود جوابیه صادر کنند.
۶- واحدها محلی پاسخگوی موضع گیریها و فعالیتهای خود به همایش سراسری و مجمع میان دوره اى می باشند.

۵- عضویت

الف- شرایط عضویت
١- پذیرش اساسنامه و چارچوب منشور (و.چ.ا.) و تمایل به فعالیت در جهت اهداف آن.
٢- عدم عضویت در دیگر تشکلهای سیاسیمشابه ایرانی.

ب- وظایف عضو
١- کوشش در جهت تحقق اهداف (و.چ.ا.)
٢- پایبندى به منشور و اساسنامه (و.چ.ا.)
٣- شرکت در نشستها و فعالیتهاى عمومى (و.چ.ا.)
۴- پرداخت حق عضویت.

پ- حقوق اعضا
١- حق انتخاب کردن و انتخاب شدن.
تبصره ١: اعضا جدید سه ماه بعد از عضو شدن حق انتخاب کردن و شش ماه بعد از عضو شدن حق انتخاب شدن دارند.
٢- دریافت کلیه گزارشات ارگانهاى انتخابى.
٣- شرکت در همایش سراسری و نشستهاى واحد محلی. انتقاد و مورد بازخواست قرار دادن ارگانهای انتخابی.
۴- شرکت در تمام بحثهاى نظرى و سیاسى (و.چ.ا.). بیان و انتشار بیرونی نظرات خود.
۵- شرکت در نهادهاى دمکراتیک، نشریات و رسانه هاى جمعى که مخالف منشور و اساسنامه (و.چ.ا.) نباشند.
۶- در صورتی که فعالیت های عضوی خارج از چارچوب منشور, اساسنامه و مصوبات همایش سراسری باشد بعد از یکبار تذکر از طرف شورا سیاسی هماهنگی, عضویت وی توسط همایش سراسری و یا مجمع میان دوره ای لغو می گردد.

۶- بخش مالی
هزینه هاى مالى (و.چ.ا.) از طریق حق عضویت و کمکهاى مالى اعضا و دوستداران آن تامین مى شود. مسول مالى توسط شوراى سیاسی هماهنگى تعیین مى گردد و گزارش خود را به شوراى سیاسی هماهنگى, مجمع میان دوره ای و همایش سراسری مى دهد.

٧- گرایشات سیاسى – نظرى
گرایشات سیاسی – نظری در چارچوب منشور و اساسنامه (و.چ.ا.) می تواند:
١- از امکانات (و.چ.ا.) براى تبلیغ علنى نظرات خود استفاده کنند.
٢- از امکانات دیگر (خارج از تشکل) براى تبلیغ نظرات خود استفاده کند.
٣- فعالیت آنان علنى و شفاف است و دیگر اعضا مى توانند در جلسات آنان شرکت کنند.


پروژه «شکل‌دهی تشکل بزرگ چپ» باید از مسیر بحث و گفتگو حول تفاوت‌ منشورها بگذرد. / احمد آزاد

پروژه «شکل‌دهی تشکل بزرگ چپ» باید از مسیر بحث و گفتگو حول تفاوت‌ منشورها بگذرد.

احمد آزاد

آخرین کنفرانس پروژه «تلاش برای شکل‌دهی تشکل بزرگ چپ» چند هفته پیش برگزار شد و بر اساس نقشه راه این پروژه، چهار جریان درگیر در آن، سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، سازمان فدائیان خلق ایران-اکثریت و شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران به همراه جمع کنشگران چپ باید نسبت به چهار منشور ارائه شده اظهار نظر کرده و در مورد ادامه کار تصمیم گیرند. پرسش اصلی اما این است که ادامه راه با توجه به وضعیت فعلی چگونه خواهد بود؟ آیا ادامه آن در چارچوب پروژه اولیه ممکن است و یا باید راه دیگری جست؟ طبعا پاسخ این پرسش را در تصمیم فعالین سازمانی، هریک در جمع خود، و کنشگران چپ می‌توان یافت و این آنان هستند که سرنوشت این تلاشها را رقم خواهند زد. اما امروز بطور واقعی این تلاش‌ها چه حاصلی داشته و در چه مرحله‌ای است؟
بسیار گفته می‌شود که سال‌ها است که این پروژه طول کشیده و همگی را خسته کرده است و بهتر است تا هر چه زودتر به سرانجامی برسد. آیا واقعا این پروژه سال‌ها طول کشیده است؟ پاسخ هم آری است و هم نه. برای یافتن پاسخ درست باید کمی به عقب برگشت.
در کنگره هفتم سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، تابستان ۱۳۸۵/ ژوئیه ۲۰۰۶، قطعنامه‌ای در مورد «همکاری چپ» به تصویب رسید که در آن با اشاره به روابط چهار سازمان اتحاد فدائی، اکثریت، شورای موقت سوسیالیستها و سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه له آمده بود که «در زمینه وحدت، در چند سال گذشته تمایلاتی در بین بخشی از نیروهای سیاسی چپ و سازمان ما برای غلبه بر پراکندگی و لزوم تلاش در جهت وحدت حزبی شکل گرفته است. تحولات سیاسی ایران و تحولات درونی بخشی از نیروهای سیاسی چپ نیز چشم اندازهای مثبتی را گشوده است. سازمان ضمن تلاش برای گسترش همکاری‌ها بین سازمانهای سیاسی چپ و بویژه چهار سازمان سیاسی چپ فوق الذکر، به مسئله وحدت در چپ توجه داشته و هر آیینه فعالیتها و اقدامات مشترک با دیگر سازمانهای سیاسی به سطحی رسید که زمینه وحدت سازمانی را مهیا کرد، کمیته مرکزی سازمان تلاشهای خود را برای رفع موانع پیشاروی آن متمرکز خواهد کرد.» این قطعنامه سرآغاز تلاشی بود از جانب سازمان اتحاد فدائیان برای غلبه بر پراکندگی در جنبش چپ و گشودن راهی برای شکل‌گیری یک چپ بزرگ. در این قطعنامه محور اصلی نه بر وحدت تشکیلاتی که برهمکاری سازمانها متمرکز بود. در این راه تلاش‌هائی صورت گرفت، ولی انشعاب در سازمان کوموله و درخواست سازمان اکثریت از اتحاد فدائیان برای وحدت دوجانبه و تمایل برخی از اعضاء سازمان اتحاد فدائی به این وحدت دوجانبه، باعث شد تا نهایتا در اکتبر ۲۰۰۷ اکثریت کمیته مرکزی وقت سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران قرار « بر مبنای ” قطعنامه در باره ائتلاف ها و وحدت حزبی” مصوبه کنگره هفتم سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، شروع بحث وحدت با سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت)، شورای موقت سوسیالیست های چپ ایران و با هر فرد و یا جریان سیاسی که آمادگی شرکت در این پروسه را دارد، در دستور کار کمیته مرکزی قرار می گیرد.» تصویب کرد و از این تاریخ پروژه «تلاش برای شکل‌دهی تشکل بزرگ چپ» آغاز شد.
هیات نمایندگی سازمان اتحاد فدائی در اواسط ژانویه ۲۰۰۸ جداگانه با نمایندگان شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران و هیات سیاسی سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت دیدار کرد و پیرامون این مصوبه با آنها به گفتگو نشست. شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران از این پیشنهاد استقبال کرد و آمادگی خود برای مشارکت در آن را اعلام کرد. هیات سیاسی سازمان اکثریت ضمن ابراز تاسف از عدم پذیرش پیشنهاد آنها مبنی بر وحدت دو جانبه، از پیشنهاد استقبال کرد و مهلت خواستند تا آن را با شورای مرکزی خود در میان نهند. چهار ماه بعد، در ماه آوریل، به درخواست شورای مرکزی سازمان اکثریت، نمایندگان سازمان اتحاد فدائی در جلسه شورای مرکزی شرکت کرده و به سوالات و ابهامات در مورد مصوبه سازمان اتحاد فدائی پاسخ دادند. در ژوئن ۲۰۰٨ شورای مرکزی سازمان اکثریت طی نامه‌ای به کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائی موافقت خود با این پروژه و آمادگی برای شرکت در کمسیون سه جانبه را اطلاع داد.
اولین جلسه سه جانبه در تاریخ ۲۸ سپتامبر ۲۰۰۸ برگزار شد و طی آن تصمیم گرفته شد تا خطوط مشترکی که سه جریان بر اساس آن تصمیم دارند مباحثات وحدت را پیش ببرند، تدوین ‌شود. البته نماینده سازمان اکثریت در جلسه اعلام کرد که سازمان اکثریت دو مصوبه در زمینه وحدت دارد، یکی “وحدت دوجانبه” و دیگری، “حزب فراگیر چپ” و این پروژه، نه این است و نه آن و به دلیل نداشتن مصوبه، در رابطه با این پروژه مشکل حقوقی در سازمان اکثریت عمل می‌کند. مشکل حقوقی در کنگره بعدی این سازمان حل شد و جلسات سه جانبه با افت و خیز ادامه یافت. از تاریخ اولین جلسه نشست سه جانبه تا انتشار فراخوان مشترک، آبان ۱۳۹۱/نوامبر ۲۰۱۲، چهار سال زمان گذشت. در این چهار سال هیچگاه پیرامون مضامین و پایه‌های نظری، برنامه‌ای و سیاسی وحدت کوچکترین گفتگوئی صورت نگرفت. این که در این چهار سال چه گذشت و چرا برای انتشار فراخوان مشترک، که از همان ابتدا اختلاف چندانی بر سر آن نبود و در دوسال آخر نوشته آماده انتشار بود، چهار سال زمان نیاز بود، موضوع بحث این نوشته نیست و شاید در مجالی دیگر بتوان به آن پرداخت، تا تجربه‌ای باشد در تلاشهای چپ ایران برای وحدت. تهیه نقشه راه و تصویب آن توسط جمع کنشگران چپ هم هفت ماه زمان برد و در نهایت در ژوئن سال ۲۰۱۳ کلید اجرائی پروژه زده شد.
پروژه «تلاش برای شکل‌دهی تشکل بزرگ چپ» نه از نقطه صفر، که از نقطه منهای صد آغاز به کار کرد و پنچ سال طول کشید تا به نقطه صفر برسد و گفتگوها پیرامون مسائل نظری، برنامه ای، سیاسی و ساختاری آغاز شود. بر طبق فراخوان مشترک شکل گیری چنین تشکلی نیازمند تبیین پایه های نظری، برنامه‏‌ای و تشکیلاتی است و تنها از ژوئن ۲۰۱۳ تلاش برای پاسخگوئی به این نیاز آغاز شده است و ظرف هیجده ماه علاوه بر انتشار مقالات متعدد، چهار منشور نهائی تدوین و در اختیار عموم قرار گرفته است. بیان این که سال‌ها است این پروژه ادامه دارد، به یک معنا نادرست است چرا که هیچ وحدتی بدون تبیین پایه های نظری و برنامه سیاسی خود شکل نمی‌گیرد و این که سال‌ها تلاش شد تا بالاخره این سه سازمان به نقطه صفر برسند، را نباید با این هیجده ماه جمع کرد. نه تنها نباید این دو را باهم جمع کرد بلکه باید کنکاش جدی در علل طولانی شدن دوره اولیه کرد و جای پای این دوره طولانی را در این هیجده ماه و تعدد منشورها دید.

نکته دیگری که باید به آن توجه کرد، رفقائی در این جمع بودندکه از ابتدا تاکید داشتند که اشتراکات این سه جریان برای وحدت کافی است و نیازی به پروسه گفتگو و کار روی اسناد پایه ای نیست. طولانی شدن دوره اولیه و نگرانی‌ها و ملاحظه‌کاری‌های پنج ساله تاثیر خسته کننده بر روحیه این دسته از فعالین این پروژه گذاشت و این زمان طولانی را ناشی از روحیه «ضد وحدت» می‌دیدند. از نظر آنها اختلافات چندان مهم نبود و می‌شد تا در چارچوب سازمان واحد حل و فصل گردد و نهایتا دمکراسی داخلی و سیستم «اکثریت-اقلیت» را حلال همه اختلافات و مشکلات می‌دانستند. علیرغم تلاشهای اراده‌گرایانه برخی از این رفقا، اما این فکر هرگز نخواست و نتوانست موانع واقعی را که بر سر راه توافقات اولیه بود ببیند و درک کند. حاصل آن که خسته از طولانی شدن راه، فکر ساده کردن پروسه وحدت در این جمع بیش از پیش تقویت شده و امروزه با بی صبری خواهان پایان دروه مباحث وحدت و شکل گیری سازمان واحد هستند. اما وجود چهار منشور و فقدان یک سند مبنای واحد، آنها را مجبور کرده است که به همان طرح اولیه خودشان برای وحدت، یعنی وحدت بر پایه اشتراکات برگردند. اما این بار اشتراکات را نه از اسناد مصوبه سه سازمان‌ها، که از دل چهار منشور پیشنهادی، حاصل کار یازده نویسنده منفرد، اتخاذ می‌کنند. اگر استخراج اشتراکات از مصوبات سه سازمان از یک مشروعیت جمعی برخوردار است و از منطق معینی پیروی می‌کند، مشکل بتوان ماحصل استخراج اشتراکات چهار منشور متفاوت را به عنوان کارپایه نظری، برنامه ای و تشکیلاتی پذیرفت. چنین نوشته‌ای انسجام درونی نخواهد داشت و فاقد آن مبانی پایه ای لازم برای تشکیل و فعالیت یک سازمان واحد خواهد بود و طبعا مشکلی را برای تشکیلاتی که بر پایه آن شکل خواهد گرفت حل نخواهد کرد. این اشتراکات چنان کلی و مبهم هستند که هر سیاستی و هر خط مشی را می‌توان از دل آن استخراج کرد و در واقع این دوستان، اختلافات معین و روشن کنونی را با یک سند ناکافی تعویض کرده و آنها را به فردا و درون سازمان واحد حواله می‌دهند. این فکر دقیقا در نقطه مقابل آن روندی است که در سند فراخوان و نقشه راه در نظر گرفته شده است، چرا که هدف اصلی از این تلاشها تشکیل یک سازمان سیاسی چپ با سیمای روشن و پراتیک موثر بود.این که چنین سازمان واحدی با چه سیمائی در مبارزه برای دمکراسی و عدالت اجتماعی ظاهر میشود، پرسشی است که باید این دوستان به آن پاسخ دهند.

در لحظه کنونی پروژه همراه با چهار منشور در مرحله نظردهی سازمانها و کنشگران چپ قرار دارد.این وضعیت بسیار پیچیده است، اگر نخواهیم بگوئیم که بن بست است. طبعا برخی با این سند و برخی با آن سند توافق دارند و در این حالت سازمان واحد دور از دسترس می‌باشد.
از نظر من مشکل در تعدد منشورها نیست، چرا که پس از پنج سال کش و قوس رفتن برای رسیدن به نقطه صفر، بدون آن که یکبار هم پیرامون دلائل طولانی شدن این دوره و اختلافات گفتگوئی صورت گیرد، آنچه که در طول این سال‌ها از بیان آن احتراز می‌شد، می‌بایست خودش را در قالب منشورهای مختلف نشان دهد. در این هیجده ماه هم، علیرغم آن که برای بحث و تبادل نظر پیشبینی شده بود، اما بیشتر به تبیین مواضع مختلف و روشن خطوط نظری –سیاسی متفاوت پرداخته شد تا بحث و گفتگو و کنکاش پیرامون تفاوتها و بررسی و نقد نظرات و منشورهای مختلف. کم با هم بحث کردیم و بیشتر مواضعمان را توضیح دادیم، بدون آن که ببینیم اختلاف این تفاوتها در چیست، در این مدت کجا به هم نزدیک شده ایم و کجا دور. جمعی این سو و جمعی آن سو یکدیگر را یافتند و منشورها نوشته شد.
پرسش این است که چه باید کرد؟
این روشن است که بر اساس فراخوان و نقشه راه در این مرحله سازمان‌ها از طریق کنگره‌های خود و کنشگران چپ در بین خود باید در مورد حاصل کار اظهار نظر کنند. پس از این اظهار نظر است که می‌توان در مورد ادامه راه تصمیم گرفت.
اما در این مدت راهکارهائی هم پیشنهاد شده است. از جمله گفته شده که سازمان‌ها و کنشگران چپ بدون آن که در مورد منشور خاصی نظر دهند، تصمیم بگیرند که با توجه به این شرائط در کنگره وحدت شرکت می‌کنند یا نه. اگر بخواهیم منشورها را ندیده بگیریم و با همین وضعیت به درون یک کنگره مشترک رویم، به این امید که سندی رای خواهد آورد و دیگران اقلیت خواهند شد، باید پرسید پس این همه سال تلاش برای چه بود؟ صرفا برای تشکیل یک سازمان واحد و بالا بردن عددی شمار اعضاء؟ خوب می‌دانیم که چنین سازمانی دوام نخواهد داشت و در کوتاه مدت انشعابات ناگزیر رخ خواهند داد. «وحدت کنیم که بعد انشعاب کنید» چه حاصلی برای چپ و این پروژه دارد؟
اگر بخواهیم بر اساس منشورهای حاضر پیش رویم، روشن است که وحدتی در کار نیست یا حداقل سازمان واحدی شکل نخواهد گرفت. ممکن است دو یا سه یا چهار جریان از دل این پروسه بیرون آیند. این سرنوشت خود بخود نشان شکست نیست، برعکس شکل گیری سازمان‌هائی است بر اساس اسناد پایه‌ای روشن و تجمع فعالینی است که هر یک، نه بر اساس یک سابقه تاریخی، بلکه بر اساس انتخاب شخصی در درون آن جمع فعالیت می‌کنند. این خود یک موفقیت برای این پروژه است چرا که می‌توان از سازمانهائی با سیمای روشن و هویت معین دفاع کرد.
احتمالا سرنوشت این پروژه چیزی بیش از این نخواهد بود، اما می‌توان با تاخیر در این سرنوشت، آنچه را که انجام نشد، گفتگو و نقد و کنکاش حول اختلافات را انجام داد و با نور افکندن بر آنها، روشنی بیشتری به موانع وحدت بخشی از چپ ایران داد و دستآورد بهتری برای جنبش چپ ایران فراهم ساخت.
تفاوتهای موجود در خط مشی سیاسی بیش از ان هستند که بتوان آنها را در چارچوب «تاکتیک» دسته بندی کرد. این تفاوت‌ها در مجموع چند خط مشی متفاوت سیاسی را در یک مرحله از تغییر و تحول در جامعه ایران ترسیم می‌کنند. گفتگو پیرامون این تفاوت‌ها قبل از هر چیز، خود این استراتژی‌های مختلف را بهتر و بیشتر توضیح داده و از ابهام گوئی و برداشتهای نادرست پیرامون آنها خواهد کاست، ضمن آن که اجازه می‌دهد تا هر یک از ما با شناخت بهتری در مورد این یا آن منشور تصمیم بگیریم.


تلاشی در ادغام دو منشور / دنیز ایشچی

تلاشی در ادغام دو منشور
حرف حسابی را بهزاد زد. وقتی دو یا چند منشور در دستور جلسه قرار میگیرند، تنها کاری که میشد کرد یکی صحبت در مورد نکات اشتراک و افتراق، دومین مساله صحبت میتوانست فقط در مورد احساس خستگی از بابت کار فرسایشی چندین ساله که نتیجه آن مثل آب در هاون کوبیدن می باشد و بالاخره نتیجه سومی که میشد بدست آورد این بود که همه مثل سربازان پیر، دوباره قامت استوار کرده و با عزمی راسخ و مشترک دست در دست هم در راهی سترگ بسوی هدف مشترک گام بر دارند.
تدوین سند مشترک و در این مورد منشور مشترک یکی از اهرمهای پایه ای و سند های اساسی پروژه وحدت چپ منظور میباشد. هر دو سند ارائه شده در کنفرانس وحدت چپ دارای نکات اساسی مشترکی می باشند. از آن جمله میتوان به اصول زیرین اشاره کرد.
یک- هر دو سند خود را در جبهه چپ، جبهه کار در مقابل سرمایه و در جبهه آلترناتیو سوسیالیستی قرار می دهند.
دو- هر دو منشور خود خواهان عبور و گذر از نظام جمهوری اسلامی ایران به یک نظام دموکراتیک، مدرن و سکولار بر پایه های احترام به مبانی حقوق بشر می باشد می دانند.
سه- هر دو منشور اعتقاد دارند که باید از خواسته ها، حرکت ها، خیزش های مردمی در مقابل نیروهای ارتجاع ، استثمار و تبعیض حمایت بکنند. این حرکت ها و خیزش ها بصورت خود جوش و یا بصورت های سازمان دهی شده متعلق به جنبش های زنان، کارگران، جنبش های ملی دموکراتیک، جنبش جوانان، اقشار میانه جدید و دیگر جنبش های دموکراتیک می باشند.
چهار- هر دو منشور در استراتژی سیاسی خود طرفدان مبارزه صلح آمیز می باشند، ولی در عین حال به جنبش های مردمی این حق را می دهند تا در صورتی که از نیروهای قهر و سرکوب بر علیه آنها استفاده شده و حقوق طبیعی آنها از ایشان غصب گردد، بصورتی طبیعی آنها هم حق دارند در وحله اول به شیوه های صلح آمیز و در صورت مجبور شدن با شیوه های مشابه و متقابل به دفاع از خود بپردازند. نیروهای سیاسی جبهه کار در این چالش ها بدون هیچ مکثی در کنار جنبش های مردمی قرار خواهند گرفت.

البته می شود نکات مشترک دیگری را هم میان دوتا منشوریافت که نقش گرهی و برجسته ای داشته باشند، در عین حالی که نکات افتراق ویژه ای هم بین آنها موجود می باشند. قبل از اینکه به فورمولبندی منشور مشترک پرداخته بشود، باید این سوال را از خودمان بکنیم، آیا ما میتوانیم در چهارچوبه این منشورها و در در زیر ساختار حزب فراگیر سیاسی جبهه کار به فعالیت مشترک بپردازیم؟ جواب خود من به سوال مورد نظر این می باشد که به وجود انتقادات اساسی من به مواضع سازمان اکثریت نسبت به آقایان موسوی و کروبی و جایگاهی که برای آنها در جنبش تحول و عبور از جمهوری اسلامی ایران تعیین کرده اند، و با تعریف آنها بعنوان مقام رهبری بر اقشار جدید میانه اجتماعی و به قول آنها جنبش سبز، من خودم را در چهارچوبه و زیر چتر فدائیان اکثریت احساس کرده ام در حالیکه همیشه و بطور مداوم به انتقاد خود از مواضع سیاسی آنها نسبت به اصلاح طلبان حکومتی و دیگر مواضع تاکتیکی و استراتژیک سیاسی آنها ادامه داده ام.
نتیجه ای که میشود از این مساله گرفت این است که میشود زیر یک سقف و با همزیستی با همدیگر به کاروان رهروان جبهه نیروهای اردوگاه کار پیوست، میتوان در نکات کلیدی با هم توافق داشت، میتوان زیر یک سقف با همدیگر کار کرد در حالی که در مورد نکات اختلاف به انتقاد مستمر، علنی و پایدار و بحث های نظری با همدیگر هم ادامه داد.
در شرایطی که ارکان پایه ای منشور وحدت برای اکثریت غالب و تقریبا همگان میتواند فورمولبندی واحدی داشته باشد، مطرح کردن نقاط نظر متفاوت در مورد مسائل دیگر میتواند زمینه را برای دادن سیگنال های مختلف و متفاوت برای جنبش مردمی در آن زمینه ها فراهم آورد. مثلا آنجائی که منشور شش نفره از زمینه نقش اپوزیسیونی همیشگی جنبش سوسیالیستی صحبت کرده و از ارائه برنامه سیاسی اجتماعی آلترناتیو دوری میگزیند، در حالی که منشور سه نفره بر ارئه برنامه سیاسی آلترناتیو تاکید دارد، و یا وقتی که منشور سه نفره جائی را برای شکل و قدرت گیری اقشار جدید متوسط تاکید کرده و رشد جنبش سال هشتاد و هشت را متعلق به آن اقشار دانسته و حتی تا آنجا پیش می رود که آقایان موسوی و کروبی را نماینده سیاسی این اقشار مدرن، سکولارو تحول گرا مطرح می کند، باید گفت که هر دو نظر اشکالات اساسی دارند. اینجا تنها کاری که میشود کرد، از یک طرف مطرح کردن دو نظر مختلف و متفاوت بوده و از طرف دیگر کم رنگتر کردن و کلی تر کردن این نقطه نظرات مورد اختلاف به موازات برجسته کردن نکات مشترک میباشد.
از یک طرف این نقطه نظرات متفاوت باید به یک نحوی در منشور مشترک مطرح گردند، از طرف دیگر باید با کم رنگ تر کردن نقاط نظرمورد اختلاف نشان داده شود که طرفین با این عقب نشینی تاکتیکی زمینه را برای کاهش از حساسیت سیاسی طرف مقابل فراهم کرده و در عین حال این امکان را هم فراهم کرده اند تا هر دو یا چندین نظر امکان مطرح شدن را یافته باشند.
سوال بعدی این است که آیا این که یک سند سیاسی در مورد یک موضوع سیاسی نظری میتواند دو سیگنال متفاوت صادر بکند ؟ از نظر من نه تنها این مساله مانعی ندارد، بلکه از یک طرف بازتاب واقعیت عینی وجود دیدگاههای متفاوت درون حزبی می باشد، از طرف دیگر وقتی یکی از دیدگاهها غالب شده و بصورت سیاست جاری و عملی اجرائی حزب در آمده باشد، در کنار آن دیدگاه های دیگر اقلیت تا حدی که امکان دارد زاویه تبلور و بازتاب درون و برون حزبی می یابند. از این طریق دیدگاه های مختلف اقلیت درون حزبی این امکان را می یابند تا نه تنها حضور زنده خویش را بصورتی جاری و انتقادی نشان دهند، بلکه در صورت عدم کارائی دیدگاه حاکم، این امکان را می یابند تا بصورت دیدگاه حاکم در آمده و به سیاست غالب حزبی تبدیل گردد. این در شرایطی می باشد که همه در زمینه ارکان اساسی و بنیادین منشور و برنامه ای سیاسی اشتراک نظر دارند. مساله دیگری را که در این رابطه میشود به آن اشاره کرد این می باشد که دنیای سیاست درون حزبی هم دیگر باید از پردایم دو قطبی “سیاه و سفید” بصورت های مشابه ” پوزیسیون و اپوزیسیون”، ” اقلیت و اکثریت” و غیر در آمده و زمینه را برای حضور، نشو و نما، همزیستی و همگامی دیدگاه های چندگانه ای که در ارکان اساسی دیدگاهی حزب اشتراک نظر دارند، فراهم آورده باشد. برای این کار لازم است تا فرهنگ همزیستی اندیشه های متفاوت بصورتی ادامه دار و خستگی ناپذیر ادامه یافته و فرهنگ کار مشترک تیمی در تمامی زمینه های ساختاری و اجرائی تقویت گردد.
با این مقدمه، تلاشی ابتکاری در زمینه چگونگی دست یابی به منشور مشترک پیشنهادی را به این صورت مطرح میکنم که در مرحله اول بیائیم و هر دو منشور را روی هم ریخته و بخش بندی های نظری مشترک را در کنار هم قرا دهیم. سپس در مرحله دوم به این صورت میشود بخش های تکراری را حذف، یا خلاصه کرد. در مرحله سوم میشود بخش های پایه ای را شفافیت بیشتری بخشید و سپس در مرحله نهائی تکمیل منشور اختلاطی از دو منشور ارائه شده میشود بخش هایی را که فقط دیدگاه جناحی خاص می باشند که مورد مخالفت جناح دیگری هستند را بصورتی کم رنگ تر و خلاصه تر در درون منشور گنجانده و مطرح نمود. از این طریق نکات مشترک با قوت و شفافیت بیشتر مطرح گردیده اند، و نکات افتراق یا بهتر است بگوئیم نکته نظرهائی که غالب نیستند هم به نحوی کمرنگ و حختصر در اسناد مطرح شده و تعریف گردیده اند.

دنیز ایشچی ۲۴-۰۳-۲۰۱۵
مخلوطی از دو منشور

مقدمه
از انقلاب مشروطه تا کنون، فعالانِ چپِ باورمند به آزادی، دموکراسی و سوسیالیسم در ایران در سازمان‌های متعددِ سیاسی متشکل شده و مبارزه کرده‌اند. این سازمان‌ها حاملِ اشتباهات و انحرافاتِ بسیاری بودند که بخشن ناشی از سیطره بینش و منش غیر دموکراتیک و اقتدارگرا در جنبش کمونیستی جهانی در شکل سیستم سوسیالیسم واقعن موجود از یکسو و مماشات و مصالحه با سرمایه‌داری در شکل سوسیال دموکراسی از سوی دیگر بود. با این وجود، فعالان چپ ایران همواره در مبارزاتِ عدالت خواهانهِ سیاسی و اجتماعی، در دفاع از منافعِ کارگران و زحمتکشان نقش برجسته‌ای ایفا کرده‌اند.
امروزه، با درس گیری از تجارب مثبت و منفی چپ در گذشته، ما، بخشی از سازمان های سیاسی و کنشگران چپ ایران، دست به وحدت و ایجاد تشکلی جدید، چپ و سوسیالیستی می‌زنیم. ایجادِ یک تشکل بزرگ چپ که دارایِ گزینه‌های انسانی‌ترِ ارزشی و ساختاری در قالب پروژهِ سمتگیری به دمکراسی و سوسیالیسم بوده، قادر به سازماندهی در میانِ بخشی از فعالانِ چپ باشد، ضروری بوده و پاسخ به یک نیازِ اساسی امروز در کشور ما است: پشتیبانی از جنبش‌های مردمی برای تغییرات اجتماعی، حمایت از مبارزات کارگران، زنان، جوانان و ملیت‌ها در جهت استقرارِ آزادی، دموکراسی، برابری و عدالت اجتماعی، در راستای ایجاد جامعه‌ای سوسیالیستی در ایران. این سازمان بر روی محورِ گسست از سیستمِ فکریِ غیردمکراتیک و غالب در سوسیالیسمِ قرن بیستم و اعتقادِ به جداناپذیری سوسیالیسم از دمکراسی و ضرورتِ مشارکت در و حمایت از عزمِ مسالمت‌آمیزِ جنبش گستردهِ مردم، با توان سیاسیِ قدرتمندتری امروزه به صفوفِ جنبشِ‌های اجتماعی در ایران جهتِ برکناری نظام جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری ای مبتنی بر آزادی، دموکراسی و جدایی دولت و دین می پیوندد.
سرمایه‌داری جهانی امروز
سیستم سرمایه‌داری بر اساسِ استثمارِ انسان از انسان و تصاحبِ ارزش اضافی تولید شده توسط زحمتکشان و اکثریت بزرگ مردم به وسیله اقلیتی کوچک از صاحبانِ سرمایه در اشکالِ مختلف مالکیت بر وسایل تولید و توزیع، حامل ستم‌ها، نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌های گوناگونِ اجتماعی، تشدید اختلافات طبقاتی و اجتماعی، فقر و محرومیت فزاینده در میان توده‌های مردم می‌باشد. تداوم بحران‌های ادواری و ساختاری سرمایه‌داری همراه با نیاز حیاتی سرمایه به توسعه ی جهان‌گستر برای سودآوری هر چه بیشتر از دهه هشتاد سده گذشته مرحله جدیدی را در سرمایه‌داری، همراه با سلطه بیشتر سرمایه مالی، گشوده است که به نئولیبرالیسم مشهور می‌باشد.

هدف نئولیبرالیسم از میان برداشتن هرگونه محدودیت اقتصادی، اجتماعی و اکولوژیک از مسیر توسعه‌طلبی سرمایه‌داری در ابعاد جهانی است. کالائی کردن تمامی حوزه‌های زندگی اجتماعی و کلیه منابع طبیعی، آزادی عمل بی قید و شرط گردش سرمایه و کالا، خصوصی سازی گسترده و از بین بردن خدمات عمومی و تامین‌های اجتماعی و سلطه آزاد سرمایه‌داران بر کارگران و زحمتکشان و چپاول طبیعت در سراسر کره خاکی، مهمترین شاخصه‌های سرمایه‌داری در دوران کنونی است.

با جهانی شدن سرمایه‌داری و برقراری نظم جدید نئولیبرال در عرصه بین‌المللی، نه تنها فقر و عقب‌ماندگی نسبی، میلیتاریسم، انواع تبعیض‌ها و نابرابری‌های اجتماعی، چه در سطح یک کشور و چه در بین کشورها (شمال وجنوب)، ابعاد بی‌سابقه‌ای به خود گرفته است، بلکه تغییرات ناشی از تراکم گازهای گلخانه‌ای در جو زمین، تخریب اکوسیستم، آلودگی‌های فزاینده محیط زیست که محصول مستقیم اشکال تولید و مصرف در سرمایه‌داری گلوبالیزه است، به بحران سرمایه‌داری ابعاد جدیدی بخشیده و وقوع یک فاجعه اکولوژیک را در چشم‌انداز آینده بشریت قرار داده است. ما بعنوان جزئی از جنبش بین‌المللی سوسیالیستی علیه نظم موجود و برای جهانی دیگر مبارزه می‌کنیم.
سوسیالیسم مورد نظر ما
منظورِ ما از سوسیالیسم در قرن بیست و یکم، جامعه‌ای انسان محور و دموکراتیک است که به دیده ما وجه مشترکِ با دیکتاتوری بوروکراتیک حاکم در اردوگاه سوسیالیستی سابق و نیز سوسیال دموکراسی واقعا موجود ندارد. برای ما نظام سوسیالیستی بعنوان آلترناتیو سیستم سرمایه‌داری معاصر مبین یک تحول انقلابی و دموکراتیک در عرصه‌های اقتصادی و اجتماعی و نیز در مناسبات انسان امروز با طبیعت است. هدف این سوسیالیسم مدرن، جامعه جدیدی مبتنی بر کنترل دموکراتیک و عادلانهِ طبقه کارگر، زحمتکشان و شهروندان بر اقتصاد جامعه، بر پایه عقلانیت اکولوژیک و عدالت اجتماعی است. لازمه این تحول، مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید و توزیع، تغییر در ساختار نیروهای مولده، گذار از اقتصاد مبتنی بر حامل‌های انرژی‌های فسیلی و اتمی به یک اقتصاد مبتنی بر حامل‌های انرژی‌های پاک و پایدار، و یک برنامه‌ریزی دموکراتیک است که به شهروندان اجازه می‌دهد هدف‌های تولید و انباشت را بر مبنای نیازهای اجتماعی و الزامات اکولوژیک جامعه تعریف و تعیین کنند.

دموکراسی، به معنای حاکمیتِ مردم، توسط مردم و برای مردم تعریف و تبیین می‌شود که تکامل آن در گرو عبور از سرمایه داری است. دمکراسی در سرمایه‌داری یا سرمایه‌داری لیبرالی واقعن موجود، دمکراسی محدودی است که عملا تحتِ کنترلِ سرمایه‌های بزرگ و منافع صاحبان قدرت و سرمایه قرار می‌گیرد، که با تبلیغات همه جانبه در رسانه‌ها، مردم را به توده‌های مصرف کننده و غیر فعال در امور سیاسی – اجتماعی تبدیل نموده و از مشارکت فعال عموم در تعین سرنوشت خود جلوگیری می‌کند.

دموکراسی سوسیالیستی، دموکراسی در همه حوزه های حیات اجتماعی و تامین کننده مشارکت و تحقق اراده مردم نه فقط در سیاست بلکه در تولید و برنامه‌ریزی اقتصاد و کلیه اموری است که با سرنوشت شان گره می‌خورند. دموکراسی مشارکتی لازمه خروج دموکراسی از حاکمیت سرمایه داران است. دموکراسی مشارکتی نافی دموکراسی نمایندگی نیست و علاوه بر تاکید بر ایجادِ نهاد هایِ خودحکومتیِ محلی به موازاتِ مجلسِ سراسری جهتِ دخالتِ مستقیم در امور جامعه، در عین حال به شهروندان حق می‌دهد که فعالیت نمایندگان شان را نیز تحت کنترل قرار داده و در صورت لزوم دردوره نمایندگی شان، اقدام به تعویض آنان کنند.

در سوسیالیسم مورد نظر ما سمتگیریِ فعالیت‌های اقتصادی در جهتِ تولید و انباشتِ ثروت بر مبنای نیازهای اجتماعی و الزامات حفظ محیط زیست انجام می‌پذیرد. در این راستا هدفِ غائی این است که، مدیریت، تقسیم کار و سیاست گذاری در حوزه‌های تولید، توزیع و تخصیص اضافه ارزش اجتماعی و مسائل مربوط به اکولوژی در گستره اختیاراتِ خود زحمتکشان و مردم قرار گرفته و به دست خود آنان انجام گردند.

رهائی واقعی انسان از طریق نفی مناسبات سرمایه داری، با مبارزه مستقیم خود مردم زیر ستم سرمایه، به وسیله جنبشهای اجتماعی و طبقاتی آنها میسر است که در این میان طبقه کارگر و مزد و حقوق‌بگیران نقش عمده بر عهده دارند. رهائی زحمتکشان امر مستقیم و بلاواسطه خودِ آنها است. سوسیالیسم مورد نظر ما در یک کلام ” به جای جامعه‌ی کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتی‌اش، اجتماعی از افراد در مشارکت با هم شکل گیرد که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه‌ی همگان باشد” (مانیفست).

ما سازمان (حزب) چپ دمکرات و سوسیالیست هستیم و از ارزش های دمکراتیک و سوسیالیستی صلح، آزادی، برابری، عدالت اجتماعی، حقوق بشر، دمکراسی، همبستگی، برابر حقوقی زن و مرد، حفظ محیط زیست، تنوع سبک زندگی، توسعه پایدار و انسانی، توزیع دمکراتیک قدرت، ثروت، فرصت‏ها و اطلاعات دفاع کرده و برای نوسازی دمکراتیک کشور، تامین شرایط زندگی متناسب با ارزشهای انسانی برای مردم ایران و فراهم آمدن شرایط گذر از سرمایه‏داری به سوسیالیسم مبارزه می‏کنیم.* ما بر رفع تبعیض طبقاتی، جنسیتی، ملی ـ قومی، نژادی‌ و مذهبى‌ تاکید داریم و برای تحقق آن می کوشیم. هدف نهائی ما دستیابی به سوسیالیسم، دمکراتیزاسیون فزاینده دولت، اقتصاد و جامعه مدنی و سیاسی به دست مردم و برای مردم است. از نگاه ما آزادی، رفاه و عدالت اجتماعی و امر توسعه با هم گره خورده اند. ما بر تامین هماهنگی و توازن میان آزادی، برابری، عدالت اجتماعی، دمکراسی، توسعه و حفظ محیط زیست تاکید داریم.
ما در مبارزه ‌اى‌ که‌ هم‌ اکنون‌ در نظام‌ سرمایه‌دارى‌ جهانى‌ میان‌ کار و سرمایه‌ در جریان‌ است‌، در جانب‌ کار قرار داریم و از حقوق صنفی، سیاسی و مطالبات کارگران‌ و مزدبگیران و خواسته‌های دمکراتیک مردم ایران، از مشارکت فزاینده جنبش‌ کارگری و تشکل های سندیکایی در امور کار و کارگری و اداره واحدهای تولیدی، پشتیبانی می‌کنیم.
آزادی و برابری، دو ارزش‏ پایه ای ما هستند. ما بر پیوند میان آندو تاکید داریم. به باور ما، آزادی عنصر مرکزی در پاسداشت ارزشهای حقوق بشری و انسانی است و همه مردم‌ در اندیشه‌ و اعتقاد ـ اعم‌ از اعتقاد سیاسى‌، فلسفى‌، مذهبى‌، علمى‌ و غیره‌ ـ در بیان‌‌، نوشتن‌ و دفاع‌ از آن ها آزاد هستند. برابری و به طور مشخص عدالت اجتماعی، شاخص‏ترین ارزش ما به عنوان نیروی چپ به حساب می آید. در این راستا، ما بر توزیع دمکراتیک و عادلانه قدرت، ثروت و اطلاعات و فراهم آوردن فرصت های برابر برای انسان ها در تعیین سرنوشت خویش، تامین رفاه اجتماعی و برابر حقوقی زن و مرد پای می فشاریم.
به باور ما حقوق بشر، ارزش عموم بشری و جهانشمول است. حقوق بشر و میثاق های پیوسته آن، یکی از مبانی برنامه‏ای ما است.
ما دمکراسی را به موازات پایبندی عمیق به ارزشهای حقوق بشری مناسب‏ترین ساختار سیاسی، راه و شیوه سامان دادن به جامعه و شیوه اداره امور زندگی و جامعه بشری در عرصه‏های گوناگون می دانیم و آنرا الگوئی مناسب برای ساختار سیاسی و اداره کشور می‏شناسیم. ما مخالف هر گونه استبداد و دیکتاتوری هستیم، حاکمیت‌ و قدرت‌ را ناشى‌ از اراده مردم‌ مى‌دانیم و به‌ دمکراسی بر پایه راى‌ و انتخاب‌ آزادانه نمایندگان مردم‌، به‌ محدودیت‌ زمانى‌ قدرت‌، به‌ تناوب‌ و انتقال‌ قانونى‌ و مسالمت‌آمیز آن‌، به‌ حزبیت،‌ پلورالیسم سیاسی و آزادی احزاب پای بندیم. ما به عنوان نیروی چپ و سوسیالیست برای فرارویاندن دمکراسی انتخابی نمایندگی به دمکراسی مشارکتی و مستقیم در اشکال مختلف خودگرانی و خود مدیریتی مبارزه می کنیم.
ما مدافع‌ منافع ملی و همبستگى‌ جهانی‌ و مخالف سلطه‌جوئی‌ کشورهاى‌ قدرتمند جهانی و جهانی‏ سازی تحت رهبری، اراده و کنترل بازار مالی بین المللی و شرکت‏های فراملی هستیم و در روند جهانی شدن خود را جزو صفوف مبارزان آزادیخواه و عدالت ‏پژوه برای دستیابی به “جهانی دیگر، جهانی بهتر” می‏دانیم. ما با مسابقه تسلیحاتی مخالفیم، از خلع سلاح اتمی در سطح جهان و در منطقه خاورمیانه و از تلاش جهانی، منطقه ای و ملی برای تامین صلح حمایت می‏کنیم.
سرمایه داری
سرمایه  داری در قرن بیست و یکم با شتاب بیشتر بر نابرابری اجتماعی و انباشت ثروت در دست لایه نازکی از جامعه می افزاید، از میزان خدمات عمومی و تامین اجتماعی می کاهد و سلطه سرمایه را در تمام وجوه حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و خصوصی گسترش می‌دهد.
با وجود اینکه چهره سرمایه داری در مقایسه با قرن نوزدهم تغییر کرده است، اما هم‏چنان شکاف میان کار و سرمایه و تعارض اساسی میان اجتماعی بودن تولید و تصرف خصوصی ارزش مازاد، عملکرد دارد و ساختارها و سازکارهای اصلی آن هم‏چون استثمار انسان از انسان، بیکاری گسترده، تمرکز ثروت و سرمایه در سطح کشورها و جهان در دست اقلیتی کوچک، چیرگی بر کشورهای پیرامونی و غارتگری آن‏ها، پابرجا هستند.
سرمایه  داری با بهره‌بردارى‌ غارتگرانه، با نگرش حداکثرسودآوری‌ تولید از منابع‌ طبیعى، تولید و انباشت عظیم سلاح‏های مخرب و با ایجاد نظام بین‏المللی متکی بر قدرت نظامی و گسترش مصرف‏ گرائی، تخریب اکوسیستم، تولید آلودگی های فزاینده، تغییرات ناشی از تراکم گازهای گلخانه ای در جو زمین، شرایط‌ حیات‌ در کره زمین‌ را به مخاطره افکنده است. فاجعه اکولوژیک در چشم انداز قرار گرفته است.
نظام سرمایه داری، نظامی بحران زا است و همواره با فراز و نشیب‌ها و گسست‌های اجتناب‌ناپذیر مواجه است. درعین حال پویائی سرمایه داری، سیاستهای دخالتی و حمایتی دولتها تاکنون، به آن اجازه داده است تا بحران‏ها را پشت سر بگذارد. این در شرایطی می باشد که این کارگران و زحمتکشان بوده و هستند که بار سنگین فشارهای این بحران ها را بر دوش خویش حمل می کنند. سرمایه داری در مقایسه با قرن نوزدهم برای تداوم حیات و رشد خود، پذیرای تنظیم کننده‏ های مختلف اجتماعی و سیاسی شده است. این امر از یکسو بر اثر رشد سرمایه‏ داری، تولید انبوه، گشوده شدن بازارهای جدید برای تولیدات، مواد خام، نیروی کار ارزان و بازارهای مصرفی سرمایه‏داری و کاربست تکنولوژی پیشرفته و از سوی دیگر در پرتو مبارزه جنبش سوسیالیستی و کارگری، جنبش‏های دمکراتیک و چالش اندیشمندان عملی شده است. ما مخالف و ناقد مناسبات سرمایه‏ داری هستیم و بر این باوریم که نمی‏توان سرمایه داری را آخرین نظام اقتصادی ـ اجتماعی و به عنوان پایان شکل بندی تاریخی تلقی نمود.
سوسیالیسم
“سوسیالیسم قرن بیستم” با وجود دستآوردها و تاثیرات آن بر تحولات جهانی، به دلایل مختلف نتوانست به جامعه مطلوب راه یابد و از این‏رو دولت توتالیتری و “سوسیالیسم دولتی و دستوری” شکل گرفت. این تجربه تاریخی، در ارائه الگوی سوسیالیسم ناکام ماند و پس از گذشت هفت دهه از حیات خود، فرو پاشید. به باور ما ناکامی این تجربه به معنی پایان مبارزه طبقاتی و مرگ آرمان‏های انسانی، جاودانگی نظام سرمایه  داری و بی  حاصل بودن تلاش سترگ انسان‏ها برای رفع نابرابری‏ها و ساختن جامعه دمکراتیک مبتنی بر آزادی، عدالت اجتماعی، همبستگی انسان‏ها، صلح و حفط محیط زیست نیست.
به باور ما سوسیالیسم نه امر اجتناب‏ ناپذیر و حتمی، بلکه امری است ارادی و آگاهانه که لازم است آن را از حیطه صرف یک امر ضرورتا تاریخی به عرصه فعالیت آزادانه انسان برای دستیابی به جامعه مطلوب بر کشید. سوسیالیسم به مثابه یک فرایند آگاهانه نه از طریق انقلاب سوسیالیستی، بلکه با برنامه ریزی اجتماعی سنجیده و با ایجاد و گسترش ارزش‏ها و نهاد ها، ارگان ها و اندام های سوسیالیستی و مشارکت دمکراتیک و آزادانه نیروهای ذینفع در تحول سوسیالیستی و در سایه فرهنگ و تکنولوژی پیشرفته شکل می‏گیرد. به نظر ما میان افول سرمایه‌‏داری و شکوفائی سوسیالیسم خط فاصل مشخص و بارزی وجود ندارد. سوسیالیسم همانند سرمایه‏‌داری در دوران تکوین خود نه به طور ناگهانی بلکه به تدریج تبارز یافته و ارزش‏های آن شکل می‏گیرد. دولت، احزاب چپ و شبکه‏ های اجتماعی در تسریع و سمت‏دادن به این فرآیند می توانند نقش بارزی داشته باشند.
سوسیالیسم با دمکراسی وحاکمیت ارزشهای حقوق بشری در پیوند تنگاتنگ قرار دارد. ما به سوسیالیسم بر پایه دمکراسی، ژرفش و گسترش پیوسته آن در جهت دمکراسی انسانی، مشارکتی و مستقیم و حداکثر مشارکت‌ مردم‌ در اداره جامعه و در تصمیم‏گیری‏های اقتصادی، با سازماندهی دمکراتیک اقتصاد و توزیع قدرت، ثروت، فرصت‏ها و اطلاعات برای همگان، با جامعه‌اى‌ همبسته‌، آشتى‌جو و جامعه ای که در آن تکامل آزاد هر فرد شرط تکامل آزاد همگان است، باورمندیم.
جهان امروز و فرآیند جهانی شدن

امروزه، جهانی‌شدن به واقعیتی انکار‌ناپذیر تبدیل شده و در همه ابعاد حیات بشری جریان دارد. جهانی شدن بر بستر گسترش فزاینده مناسبات سرمایه داری، شرکت های فراملیتی و نهادهای مالی از چند دهه قبل به اینسو، شتاب گرفته است. این روند به تقسیم مجدد نیروی کار، سرمایه و تولید در ابعاد جهانی، جستجو برای بازارهای جدید مواد خام، انرژی، مصرف و نیروی کار انجامیده که طی آن برای اولین بار رقابت بین نیروی کار در ابعاد بین المللی پدید آمده که می تواند تاثیرات مثبت و منفی با حقوق اقتصادی و صنفی داشته باشد.
در پرتو فرآیند جهانی شدن سیستم های ارتباطات، شکل گیری مناسبات اجتماعی مجازی جهانی از یکسو دستآوردهای کم‌نظیری در حوزه‌های مختلف اجتماعی و تکنولوژی حاصل می‌شود که می‌تواند در خدمت انسانی کردن زندگی، تحقق آرمان‌ها و ارزش‌های انسانی قرار گیرد. از سوی دیگر این دستآوردها به جهت خصلت سرمایه دارانه، سلطه‌گری دولت‌های بزرگ، انحصارات بین‌المللی و به ویژه انحصارات مالی بین المللی و سپردن فرآیند جهانی شدن به بازار سرمایه داری آزاد به عنوان سامان‌دهنده روندها، ‌عدم مشارکت و مداخله دموکراتیک اکثریت عظیم مردمان جهان، این فرصت ها را در معرض خطر قرار می دهد.
در فرآیند جهانی شدن از یکسو بر میزان تولید مادی و معنوی، ثروت و امکانات بشر برای پی‌ریزی جامعه‌ای آزاد، دمکراتیک، عادلانه و سبز افزوده می‌شود و از سوی دیگر فقر و بی‌نوائی، نابرابری، شکاف طبقاتی، قطبی شدن جامعه، حذف اجتماعی و تخریب محیط ‌زیست گسترش و تعمیق می‌یابد، استثمار کارگران شدت پیدا می‌کند، بر میزان بیکاران افزوده می‌گردد، شکاف بین برندگان و بازندگان آن، میان ثروتمندان و تهیدستان و بین جوامع و مناطق مختلف جهان (شمال و جنوب) بازهم عمیق‌تر می‌شود.
ما مخالف جهانی سازی نئولیبرالیستی هستیم که از جانب جریان های راست نو، دولت های محافظه کار، شرکت های فراملیتی، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول به نفع اقلیت ثروتمند و به زیان اکثریت جامعه بشری به پیش برده می شود.
از نظر ما “جهانی دیگر، جهانی بهتر” ممکن است. ما با جنبش‌های اجتماعی و نهادهای غیردولتی که برای “جهانی دیگر، جهانی بهتر” مبارزه می کنند، هم سو هستیم و از آن ها حمایت می کنیم.
جامعه ایران
جامعه ایران از یک صد و پنجاه سال پیش بدین‌سو در تب و تاب غلبه بر عقب‌ماندگی تاریخی، دستیابی به آزادی و دمکراسی و پی ریزی جامعه ای مدرن، پیشرفته و دمکراتیک بوده است. با وجود تلاش‌های زیاد و علیرغم برداشتن گام های بس بلند به جلو، هنوز مردم ایران به این خواست ها از جمله به آزادی و دمکراسی دست نیافته اند. کیفیت تحول تاریخی جامعه ایران و عوامل بازدارنده، مانع از به ثمر رسیدن این تلاش ها بوده است. جامعه ایران هنوز در مرحله گذر قرار دارد.
جامعه ایران به عنوان جامعه ای در حال گذار، دارای صورتبندی و شمار پیچیده ای از شکاف های اجتماعی است. از یکسو شکاف های جامعه سنتی فعالند و از سوی دیگر شکاف های جامعه مدرن پدیدار شده اند. در کنار این دو دسته شکاف، جامعه ما دارای شکاف عمیق و اساسی تری است: شکاف سنت و تجدد موجب دوپارگی سراسری شده است. در کنار این شکاف، شکاف اقتدارگرائی ـ دمکراسی، شکاف طبقاتی، شکاف سکولاریسم ـ تئوکراسی، شکاف جنسیتی، شکاف نسلی، شکاف ملی ـ قومی و مرکز ـ حاشیه فعال هستند و در زندگی سیاسی و اجتماعی تاثیر جدی دارند. شرکت های فراملیتی، دولتهای نئولیبرال متعلق به این کشورها از این شکاف ها در راستای روی کار آوردن حکومت های مورد نظر و تضمین امنیت تامین منافع بلند مدت و استراتژیک خویش استفاده کرده و در راه تحقق آرمان های ملی مردمی موانع و سدهای جدی ایجاد کرده اند.
شکاف سنت و تجدد، شکاف اصلی امروزین جامعه ما است. زندگی سیاسی در ایران در طی یک قرن و نیم اخیر سخت تحت تاثیر این شکاف بوده است. شکاف اقتدارگرائی و دمکراسی، در بین شکاف های اجتماعی و تحولات سیاسی جایگاه گرهی پیدا کرده است. طرد استبداد مذهبی و استقرار دمکراسی و تضمین ارزشهای حقوق بشری یکی از ابزارهایی است که میتواند راه را برای غلبه بر عقب  ماندگی و پی ریزی جامعه مدرن، پیشرفته و دمکراتیک باز نماید.
جمهوری اسلامی مانع اصلی تحول در ایران
جمهوری اسلامی نظامی است سرمایه‌داری، متکی بر رانت نفتی، و استبدادی که با تلفیق دین و دولت در بنیاد خود (قانون اساسی، ولایت مطلقه فقیه و ساختار رژیم سیاسی)، در ساختارهای حقیقی و حقوقی، در امورِ قضائی و آموزش و پرورش، در قواعد حاکم بر ساختار قدرت و قوای قهریه، با ایجاد تبعیضات گوناگون، سلطه دائمی سرکوب و خفقان را در جامعه تحمیل نموده، مانع اعمال اراده مردم و حق حاکمیت و حق انتخاب آنان برای تعیین سرنوشت خویش می‌باشد و در واقع وجودِ آن در تضاد با دموکراسی و مانع اصلی برای تکامل و تحول دمکراتیک در جامعه ایران است.

ریشه عمیق بحران‌های درهم تنیده در وضعیتِ اقتصادی و اجتماعی و تخریبِ محیطِ زیست در ایران به وجودِ مناسباتِ سرمایه‌داری و به ویژه شیوه‌های رانتی-مافیایی حاکم در زیرِ سلطهِ جمهوری اسلامی مربوط می‌شود. لازمه گذار به دموکراسی و حل این بحران‌ها، یک تحول انقلابی به معنای برکناریِ جمهوری اسلامی، انحلال ارگان‌های سیاسی، نظامی و امنیتی موجود، و ایجاد تغییرات بنیادی در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی کشور، گذار به یک جمهوری دموکراتیک و غیرمتمرکز، بر مبنای یک قانون اساسی جدید مبتنی بر جدایی دین و دولت، تفکیک قوا، انتخابات آزاد و قابل کنترل و امکان فراخوان و تعویض نمایندگان توسط مردم، رفع تبعیض جنسیتی، ملیتی و مذهبی، تضمین آزادی‌ها و حقوق فردی و اجتماعی مصرح در اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های الحاقی، است.

جهت‌گیری سیاست اقتصادی رژیم طی نزدیک به سه دهه گذشته، عمدتا در راستای پیروی از سیاست‌های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول موسوم به تعدیل ساختاری برای کشورهای در حال توسعه بوده است که اقتصاد تک محصولی، واردات بی حساب و کتاب، تشدید تعرضات ضد کارگری (سرکوبِ آزادی‌های دمکراتیک و ممانعت از تشکیلِ گروه‌های مستقلِ کارگری )، پائین نگهداشتنِ حداقل دستمزدها و گسترش قراردادهای موقت و سفید امضا و تحدید هر چه بیشتر خدمات اجتماعی، مهمترین مشخصه‌های آن بشمار می‌روند. اتخاذ این سیاست‌های نئولیبرالی منجر به عمیق‌تر شدنِ شکاف‌های طبقاتی، بنحو بی‌سابقه‌ای شده و در شرایطی که اکثریت عظیم مردم در فقر و بیکاری و مصائب اجتماعی ناشی از آن غوطه ورند، طیفِ بسیار کوچکی که شامل بیت رهبری، بورژوازی بوروکراتیک و متشکل از رده‌های بالای تکنوکرات‌ها و مقامات ارشد نظامی/امنیتیِ وابسته به سپاه پاسداران و بسیج و همچنین تجار عمده، سرمایه‌داران بزرگ، زمین خواران، دلالان و سوداگران می‌باشد، با در اختیار گرفتن مجموعه‌ای از هلدینگ‌های مالی، تجاری، گاز و نفت؛ واحدهای تولیدی، صنعتی و معدنی و منابع ملی و ثروت جامعه را به تاراج برده و به ثروت‌های افسانه‌ای رسیده‌اند. بدون خلع ید از این الیگارشی، بدون دمکراتیزه کردن و کنترل اقتصاد جامعه توسطِ زحمتکشان و توده های مردم، و سیاست‌گذاری در جهتِ تبعیت بخش خصوصی و ساز و کار بازار از استراتژیِ اقتصادیِ معطوف به بخش اجتماعی و برنامه‌ریزی منطبق بر منافع عمومی جامعه، برون رفت از بحران‌های اقتصادی و اجتماعی کشور ممکن نیست.

برنامه هسته‌ای رژیم که بخشا از هژمونی‌طلبیِ جمهوری اسلامی در منطقه نشئات می‌گیرد، ابعادِ بیشتری به بحران اقتصادی و تخریب محیط زیست داده و عمدتا باعث تحمیل تحریم‌های بین‌المللی در ایران شده، که تاکنون موجبِ صدها میلیارد دلار زیانِ مالی و وخامتِ شدید اقتصادی در زندگی اکثریت مردم گشته است. این در حالیست که وجودِ منابع نفتی و گازی در ایران، ما را از روی‌آوری به برنامه‌های اتمی بی‌نیاز می‌کند، گذشته از این که این سیاست حاملِ مخاطرات ایمنی و آلودگی‌های زیست محیطی برای مردم می‌باشد. توقف غنی‌سازی و خروج از برنامه اتمی لازمه حل بحران جاری است.

تحت سیاست‌های رژیم جمهوری اسلامی، ایران با یک بحران بزرگ زیست محیطی روبروست. از یک سو، منابع طبیعی، دریاچه ها، رودخانه‌ها، تالاب‌ها و آبهای زیرزمینی رو به خشکی و کشاورزی و دامداری رو به نابودی است که این به وابستگی کشور به واردات و بحران اقتصادی ایران ابعاد وسیعی بخشیده و از سوی دیگر، انواع آلودگی‌های زیست محیطی، به ویژه آلودگی هوا، حیات مردم بطور کلی و خصوصا اقشار فرودست جامعه را بطور فزاینده‌ای با خطرات جدی مواجه کرده است. برای خروج از این بحران، ایران به یک انقلاب زیست محیطی و اقدامات ریشه‌ای نیازمند است که در مرکز آن، انتقال از وضعیت بحرانی موجود به یک مدل توسعه اقتصادی پایدار و مبتنی بر منافع کارگران و اکثریتِ توده‌های مردم ایران قرار دارد.

برکناری (انحلال) جمهوری اسلامی نیازمند سازمان‌یابی و به میدان آمدن اکثریت مردم؛ جامعه کارگران و زحمتکشان، مزد و حقوق بگیران، فرودستان و اقشار و نیروهای آزادی خواه، دمکرات و لائیک است. آنچه که موجب می گردد تا این اکثریت عظیم پا به صحنه مبارزه بگذارند و پیکار علیه رژیم را پیش ببرند، ضرورت مبارزه برای مطالبات و حقوق فردی و صنفی و اجتماعی ملموس و بلاواسطه آنان است. جنبش‌های اجتماعی می توانند در تداوم خود و در همپیوندی در بین خود، جنبشی سترک و انقلابی را منتج شوند که پایه‌های حکومت را به لرزه درآورده و گذر از استبداد دینی به دمکراسی را در چارچوب اعمال اراده و حق حاکمیت توده‌ها میسر کند. روش انقلابی سرنگون گرانه یکی از روش هایی می باشد که ممکن است منجر به سرنگونی و عبور از جمهوری اسلامی یران منجر گردد. ما خود خواهان عبور صلح آمیز از جمهوری اسلامی ایران به یک نظام آزاد و دموکراتیک استوار بر پایه های مناسبات حقوق بشری می باشیم. جنبش زنان، جوانان وجامعه مدنی که خواهان آزادی، برابری، دمکراسی و مخالف تبعیض در هر شکلی می‌باشند، جنبش کارگران و زحمتکشان که علیه بیکاری، بی‌حقوقی و بی‌ثباتی شغلی، قراردادهای اسارت بار و سرکوب و برای ایجاد تشکلهای مستقل کارگری مبارزه می‌کنند، و جنبش دمکراتیک ملیت‌ها و اقوام ساکن ایران که خواهان حقوق برابر در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستند، به همراه نیروهای سیاسی آزادی طلب، عدالت جو و دمکراسی خواه می‌توانند توازن قوای کنونی را در هم ریخته،گذر سیاسی دمکراتیک را در ایران سرانجام به ثمر برسانند.

اتخاذِ یک سیاستِ خارجی مستقل مبتنی بر صلح و دوستی میان ملت‌ها، عدم تعهد به پیمان‌های نظامی در سطحِ جهان، مخالفت با دخالت‌ها و تعرضاتِ سیاسی و نظامی از سوی قدرت‌های خارجی در امور داخلی ایران، تلاش و مبارزه برای ایجادِ صلح و منع سلاح‌های کشتار جمعی در سطح جهان و حمایت از مبارزاتِ آزادیخواهانهِ و عدالتجویانه در سراسر جهان، برای گذار به دمکراسی و سوسیالیسم ضروری است.
انقلاب بهمن و تحولات بعد از آن
انقلاب ایران انقلابی بود ضد استعماری، آزادیخواهانه و عدالت جویانه که در مرحله اول از طرف کارگران، زحمتکشان، دانشجویان و روشنفکران انقلابی سازمان داده و هدایت میشد. رژیم سلطنتی شاه مانند دیگر اقمار بلوک سرمایه داری جهانی به رهبری آمریکا، در دوران جنگ سرد از یک طرف احزاب و سازمان های سیاسی چپ و سوسیالیستی را با شدت هر چه تمامتری نابود می کردند، از طرف دیگر از جناح ارتجاعی روحانیت حمایت کرده و به آنها این امکان را دادند تا وسیع ترین شبکه دینی سیاسی را در سرتاسر کشور سازمان داده و خلا اپوزیسیون سیاسی را در مقابل حزب رستاخیز شاهنشاهی پر نمایند. جبهه سرمایه داری کمپرادور جهانی تحت رهبری دولت های غرب به رهبری آمریکا در دوران جنگ سرد برای مهار کردن انقلاب ایران و تهی کردن آن از ماهیت عدالت جویانه آن با دخالت های مستقیم و غیر مستقیم خویش توانستند مسیر این انقلاب را از ماهیت سکولار، دموکراتیک و عدالت جویانه و مضامین سمت گیرایانه سوسیالیستی آن خارج کرده و در ماهیت ضد سلطنتی و ضد امپریالیستی آن خلاصه نمایند. از این طریق بود که به دنبال تغییر مسیرانقلاب بهمن محصول بحران دولت مطلقه پهلوی بود که زمینه را برای تبلور واکنش ضدمدرنیستی جامعه سنتی و گرایش ضداستبدادی طبقه متوسط جدید فراهم آورد. انقلاب بهمن در کنار خیزش دموکراتیک و ضد امپریالیستی آن، در عین حال برخاسته از شکاف سنت و تجدد و شکاف دیکتاتوری فردی و خواست مشارکت دمکراتیک در قدرت و اداره امور سیاسی و محصول دو حرکت عمومی بود: حرکت اول، ادامه حرکت مشروعه خواهان  انقلاب مشروطیت و ١۵ خرداد سال ١٣۴٢ که با حمایت طبقات و گروه های اجتماعی سنتی و بسیج توده ای شکل گرفت که در آن روحانیت، بازار و توده های گسیخته شهری نقش بارزی داشتند. حرکت دوم ادامه انقلاب مشروطیت بود که مهار قدرت متمرکز سیاسی، تغییر شیوه خودکامه حکومت، تامین آزادی و استقرار دمکراسی را پی می گرفت و طبقات و گروه های اجتماعی مدرن به ویژه طبقه متوسط جدید نیروی محرکه آن بودند. به اقتضای انقلاب بین این دو حرکت، ائتلافی شکننده شکل گرفت که کارویژه آن برکناری رژیم استبداد فردی شاه بود.
اتحاد بین بازار و روحانیت یکی از نیروهای محرکه اصلی انقلاب بهمن بود. این اتحاد و پیوستن روشنفکران مذهبی به آن تحت حمایت های ضمنی حکومت های غربی و رهبری کاریزماتیک آیت الله خمینی که بر جامعه توده ای متکی بود، در پیروزی بر رژیم شاه نقش بارز داشت. انقلاب بهمن با خیزش و استقامت کارگران نفت کمر حکومت سلطنتی را بطور کامل شکست. انقلاب بهمن به دنبال نقش های دخالت گرانه و فعال حکومت های غربی، بیانگر غلبه جامعه قدرتمند سنتی بر جامعه ضعیف مدرن و غلبه مشروعه بر مشروطه بود.
درانقلاب بهمن روحانیت شیعه توانست نقش رهبری را به دست گیرد و به تشکیل حکومت ایدئولوژیک و تلفیق دین و دولت انجامد. شعار اصلی روحانیت “استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی” بود. وجهی از این شعار علیه دخالت “بیگانگان” در امور سیاسی و اقتصادی کشور بود. حکومت برآمده از انقلاب نام جمهوری اسلامی را بر خود گذاشت. اما انقلاب در اساس “انقلاب اسلامی” بود.
بعد از انقلاب بهمن و در طی سه دهه و نیم گذشته، تحولات عمیقی در شاخصه های اصلی حیات اجتماعی صورت گرفته است. تحولات در شاخصه های اصلی حیات اجتماعی چنان بوده است که جامعه ما را از دوره قبل از انقلاب متمایز میسازد. تحول در ترکیب جمعیت و شکل گیری جامعه ای جوان، رشد شهرگرائی و گذر از جامعه نیمه شهری به جامعه ای به طور عمده شهری، افزایش قابل توجه میزان باسوادان و تحول از جامعه ای نیمه باسواد به جامعه ای باسواد، افزایش سریع تحصیل کردگان و روشنفکران، ظهور نخبگان جدید، افزایش حجم و نقش طبقه متوسط جدید از جمله آن ها است. ما با جامعه متنوع، پیچیده و با گروه های اجتماعی متعدد و هویت های جدید روبرو هستیم.
بعد از انقلاب بهمن مناسبات سرمایه داری با پس رفت ها و پیشرفت ها به حیات خود ادامه داده است. رشد لجام گسیخته، تقویت خصلت تجاری و دلالی، رانت خواری و فساد، یک شبه میلیاردر شدن، اقتصاد زیرزمینی، شکل گیری بنیادها خارج از نظارت و کنترل دولت و با مالکیت نامتعین، تبدیل شدن سپاه به یک کارتل بزرگ اقتصادی، از ویژگی های سرمایه داری ایران در دوره جمهوری اسلامی است. در این دوره مداوما از قبل قدرت و رانت خواری، لایه های جدیدی از بورژوازی در ایران پا به حیات گذاشته اند که برسر بهره گیری از رانت حکومتی و تصاحب سهم سود، در چالش با یکدیگر هستند. بورژوازی ایران از لایه های مختلف تشکیل شده است: بورژوازی تجاری و دلالی سنتی، صنعتی، مالی، مستغلات، نظامی و گروه نوظهور بورژوازی تجاری و دلالی.
طبقه کارگر ایران با وجود سابقه طولانی مبارزاتی هم چنان از پراکندگی و فقدان تشکل های مستقل کارگری رنج می برد و قادر نیست به طور متشکل از منافع خود در مقابل غارتگری و استثمار سرمایه داران و دولت دفاع کند. رژیم ایران با سرکوب، مانع سازمانیابی طبقه کارگر است. برنامه تعدیل اقتصادی، خصوصی سازی، بحران واحدهای تولیدی، مصوبه مجلس شورا در عدم شمولیت قانون کار به واحدهای تولیدی کمتر از ده نفر، پروژه ارزان سازی و بی حقوق کردن نیروی کار در دولت های سازندگی و اصلاحات، موقتی‌سازی نیروی کار و ظهور قارچ‌گونه شرکت‌های پیمانکاری تأمین نیروی انسانی موجب کاهش قدرت خرید کارگران، تهدید امنیت شغلی، رواج گسترده قراردادهای موقت و سفید امضاء و تعویق پرداخت دستمزدهای کارگران گردیده است.
رشد لجام گسیخته سرمایه‏داری، شکل‌گیری لایه نازکی از ثروتمندان کلان و متورم شدن گروه های کم درآمد جامعه، به تعمیق بی‌سابقه شکاف طبقاتی انجامیده است. فقر، بیکاری و فاصله فقر و ثروت در جامعه ما به نحو بی‌سابقه‌ای گسترش یافته است.
رشد جمعیت باسواد، افزایش دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاه ها، افزایش تعداد دانشگاه ها، بالا رفتن نرخ جمعیت شهرنشین، پیشروی ساختارهای مدرن در مقابل ساختارهای سنتی، در طی سه دهه و نیم گذشته، به گسترش طبقه متوسط جدید انجامیده است. این طبقه حامل مدرنیسم، سکولاریسم و لیبرال دموکراسی است. خواست این طبقه تامین آزادی و استقرار دمکراسی در کشور، ایجاد دولت مدرن و دمکراتیک است.
جنبش های اجتماعی
جنبش زنان در طی دهه گذشته به فعالیت گسترده علیه قوانین ضدزن جمهوری اسلامی و علیه مردسالاری رو آورده و از برابر حقوقی زن و مرد دفاع کرده است. جنبش زنان، جنبشی است پویا و ضد تبعیض جنسیتی که در حوزه حقوقی، حقوق بشری و دمکراسی خواهی فعالیت می کند. جنبش زنان یکی از مولفه های اصلی جنبش دمکراسی خواهی کشور است.
جنبش دانشجوئی، جنبشی است سالمند که در وجه عمده اش علیه استبداد و برای استقلال، آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی رزمیده و برای انتقال آگاهی سیاسی به میان مردم کوشیده است. جنبش دانشجوئی، جنبش دمکراتیک و تحول طلب است و در گذر از استبداد به دمکراسی و در تحولات سیاسی نقش برجسته دارد.
جنبش کارگری در ایران، جنبشی است ریشه دار که در دوره حیات آن گسست های طولانی مدت به وجود آمده است. اعتراضات کارگری در سال های گذشته وسعت گرفته و زمینه را برای سازمانیابی طبقه کارگر ایران فراهم آورده است. جنبش کارگری دمکراتیک، تحول طلب و عدالت خواه است.
از انقلاب به اینسو و به ویژه در دو دهه گذشته حرکت ملی ـ قومی در مناطق مختلف کشور گسترش یافته و در مواقعی به حرکت گسترده تبدیل شده است. این گرایش در چارچوب ملت ایران بر ساختار غیرمتمرکز اداره کشور تاکید دارد و می تواند در پیوند با سازمان های سیاسی سراسری و جنبش دمکراسی خواهی کشور، در تامین حقوق ملی ـ قومی ملیت های ایران و استقرار دمکراسی در کشور نقش سازنده داشته باشد.
در طی سه دهه و نیم گذشته در کنار جنبش های اجتماعی سالدار، جنبش های اجتماعی جدید پدید آمده اند.
جنبش اعتراضی بر بستر جنبش دمکراتیک مردم ایران و از بطن انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری در سال ١٣٨٨ شکل گرفت. این جنبش که با نام جنبش سبز شناخته می شود، با شعار “رای من، کو؟” به میدان آمد و در تداوم اعتراضات خیابانی، “مرگ بر دیکتاتور” به شعار محوری این جنبش تبدیل شد. جنبش اعتراضی، جنبشی است دمکراتیک و اصلاح طلب که خواستار طرد دیکتاتوری و استقرار دمکراسی در کشور است.
جمهوری اسلامی و ساختار سیاسی آن
جمهوری اسلامی دولت ایدئولوژیک و دین سالار است و ساختار آن بر پایه تلفیق دین و دولت و حاکمیت روحانیت شیعه پی ریزی شده و در آن ولایت فقیه هسته اصلی ساختار قدرت است. دین سالاری در قانون اساسی، ولایت مطلقه فقیه، اقتدار روحانیت شیعه، ساختار سیاسی مبتنی برولایت فقیه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان، قوه قضائیه، بنیادها و در قانون گذاری، آموزش و سازمان های تبلیغاتی متجلی است. جمهوری اسلامی دارای خصلت دولت تحصیلدار (رانتیر) و حامی پرور (کلینتالیست) است و در اساس حوزه سیاست و قدرت سیاسی است که ثروت، مالکیت و امتیازات طبقاتی را می سازد.
قانون اساسی جمهوری اسلامی متن چند وجهی است که در آن منابع مختلف مشروعیت و اقتدار سیاسی ترکیب شده است. منابع مشروعیت جمهوری اسلامی متعدد و نظام سیاسی آن ساختار پیچیده و درهم تنیده ای دارد. ساختار سیاسی جمهوری اسلامی از ترکیب عناصر دولت کاریزمائی، سنتی ـ روحانی، قانون گرائی، توتالیتاریسم و سلطانی (خلافت اسلامی) تشکیل شده است که در قانون اساسی هم بازتاب یافته است. هر یک از این وجوه در دوره ای از حیات جمهوری اسلامی تقویت و یا بدرجاتی غالب شده است.
جمهوری اسلامی دولتی است استبدادی، سرکوبگر و دشمن آزادی، حقوق بشر، دموکراسی و مدرنیته که فساد در تاروپود آن ریشه دوانده است. جمهوری اسلامی در اساس با تکیه به اقلیت جامعه، رانت نفتی، ارگان های امنیتی و نظامی و گروه های سازمان یافته که از رانت حکومتی بهره می گیرد و به سلطه سیاسی خود تداوم می بخشد. هسته اصلی قدرت در جمهوری اسلامی به مرور نیروهای موسوم به “ملی ـ مذهبی”، “ملی”، “چپ اسلامی” و “اصلاح طلبان حکومتی” را از ساختار قدرت کنار گذاشته است. اکنون قدرت در دست ولی فقیه، نیروهای نظامی ـ امنیتی و راست افراطی متمرکز شده است.
سپاه پاسداران با حضور گسترده در قوه مجریه، مقننه و قضائیه، شرکت در تصمیم گیری های کلان کشور، در پروژه هسته ای و سیاست خارجی و حضور فعال در حوزه های امنیتی، اقتصادی و فرهنگی، در قدرت سیاسی نقش برجسته ای پیدا کرده است. علی خامنه ای به عنوان ولی فقیه برای حفظ جمهوری اسلامی و موقعیت خود، شرایط را برای حضور سپاه در ساختار قدرت و تقویت موقعیت آن فراهم آورده است. علی خامنه ای با تکیه به سپاه، ارگان های امنیتی و نهادهای اقتصادی تحت تسلط خود، می کوشد هرچه بیشتر قدرت را در دست خود متمرکز کند و بر قدرت فردی خود بیافزاید. ساختار سیاسی مبتنی بر ولایت‌فقیه و نهادهای وابسته به آن، اصلی ترین مانع در راه استقرار مردم‌سالاری و پیشرفت کشور هستند.
برای گذر از استبداد مذهبی به دمکراسی
جمهوری اسلامی با ساختار سیاسی مبتنی بر تلفیق دین و دولت و ساختار سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه و قانون اساسی تبعیض آمیز مبتنی بر شیعه اثنی عشری، مانع اصلی گذر به جامعه مدرن، پیشرفته و دمکراتیک و برقراری آزادی، عدالت اجتماعی، دمکراسی و تامین حقوق بشر در کشور ما است.
استراتژی مرحله ای ما، بر رفع مانع اصلی، تقویت جامعه مدنی و سیاسی، دمکراتیزه کردن ساختارهای جامعه، تامین مشارکت همگانی در تعیین سرنوشت جامعه و جایگزینی دولت مدرن، دمکراتیک و سکولار در شکل جمهوری و منطبق بر موازین و ارزشهای حقوق بشر در ایران به جای جمهوری اسلامی ایران می باشد.
حلقه اصلی و گره گاه تحولات جامعه ما، امر دمکراسی و دمکراتیزه کردن ساختارهای اجتماعی و به ویژه ساختار سیاسی، جامعه مدنی و مناسبات آندو، نفی ساختار سیاسی دینی مبتنی بر ولایت‌فقیه و نهادهای وابسته به آن است.
استراتژی ما، ضمن برخورد مثبت با اصلاحات در راستای تحولات دمکراتیک، بر دگرگونی ساختار سیاسی، بسیج نیروهای اجتماعی، سیاسی و جنبش های اجتماعی، بر گذر مسالمت‌آمیز از استبداد به آزادی و دمکراسی، برکاربست اشکال مسالمت‌آمیز مبارزه، نافرمانی مدنی، بر مبارزه پارلمانی، مبارزه در “پایین” و “بالا” با وزن اصلی مبارزه در “پایین”، بهره گیری از تناقض‌ها و شکاف‌های ساختاری و سیاسی درون حکومتی به سود روندهای دمکراتیک در کشور مبتنی است. در صورت سرکوب مبارزات مدنی مردم اقشار و طبقات آزاده سرکوب شونده مجاز هستند از شیوه های متقابل برای دفاع از خود در مقابل سرکب های سیستماتیک استفاده نموده و مقاومت نمایند.
سازمان‌یابی گروه‌های اجتماعی، تقویت نهادهای مدنی، همکاری و اتحاد نیروهای جمهوری‌خواه و دمکرات برای استقرار جمهوری دمکراتیک و سکولار مبتنی بر حقوق بشر به جای جمهوری اسلامی، تلاش برای مشارکت حداکثر شهروندان صاحب رای ـ اعم از زن و مرد ـ در فرایند گذار از استبداد به دمکراسی، از ارکان استراتژی سیاسی ما است.
نیروهای اجتماعی تحول در گذر به جامعۀ مدرن، از استبداد به دمکراسی، از دولت دینی به دولت سکولار و استقرار جمهوری مبتنی بر دمکراسی و سکولاریسم عبارتند از: طبقات مدرن جامعه، جنبش‏های اجتماعی و نهادهای مدنی و نیروهای سیاسی آزادی خواه.
یاری و تقویت جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجوئی، پویش های ملی ـ قومی، دینی، فکری، زیست محیطی، پویش نویسندگان، هنرمندان و فرهنگ سازان، کوشش برای ارتقاء جامعه توده ای به جامعه مدنی و نهادمند، جزو مولفه های استراتژی ما است.
برای نوسازی جامعه بر پایه دمکراسی و عدالت اجتماعی و سمت‏دهی تحولات در جهت تامین منافع طبقه کارگر، مزدبگیران و مطالبات دمکراتیک، شکل‌گیرى یک حزب چپ فراگیر، دمکرات و سوسیالیست امری است ضرور.
از نظر ما دستیابی به دمکراسی با کاربست و پای‏بندی به شیوه‏های دمکراتیک امکان‏پذیر است و ما در فرآیند مبارزه برای دستیابی به اهداف برنامه‏، برای تامین حقوق بشر، آزادی بیان، مطبوعات، گردش آزادانه اطلاعات، آزادی فعالیت احزاب، سندیکاها و اتحادیه‏های کارگری و سازمان‏های غیردولتی و عقب نشاندن رژیم حاکم در عرصه های معین مبارزه می‏کنیم.
وجهی مهم از استراتژی سیاسی ما، مبارزه برای برگزاری انتخابات آزاد، به رسمیت شناختن حق رای همه شهروندان و سپردن اداره دولت به منتخبین مردم است. انتخابات آزاد مشروط به تامین آزادی فعالیت احزاب، تشکل ها و انجمن ها، آزادی مطبوعات و مبادله اطلاعات است. به باور ما انتخابات آزاد شعار فراگیر، بسیج گر و پوشش دهنده نیروهای مخالف و منتقد است. گرچه تحقق انتخابات آزاد در نظام جمهوری اسلامی ایران مقدور نمی باشد، تحقق چنین امری پس از عبور دموکراتیک از نظام جمهوری اسلامی ایران مقدور خواهد بود، طرح چنین شعاری نقش ترویجی، مطالبه گرانه، آگاهگرانه و بسیجی خواهد داشت.
گرچه ما بر تدوین قانون اساسی جدید توسط مجلس موسسان بر پایه منشور جهانی حقوق بشر و ضمائم آن تاکید داریم، در عین حال تدوین پیش نویس چنین قانونی را از وظایف جبهه اپوزیسیون سکولار دموکراتیک حکومت جمهوری اسلامی ایران می دانیم. مضمون و ساختار سیاسی دولت جایگزین را قانون اساسی تعیین می‏کند. پیشنهاد ما به مجلس موسسان، جمهوری مبتنی بر دمکراسی و سکولاریسم خواهد بود که خطوط اصلی آن در زیر آمده است.
استراتژی سیاسی ما
ما برای گذار از نظام جمهوری اسلامی به یک جمهوری دموکراتیک و پذیرش اصل جدائی دین و دولت (لائیسیته)، مبتنی بر عدالت اجتماعی و حفظ محیط زیست و زمینه ساز برای سوسیالیسم در ایران مبارزه می‌کنیم. حل بحران‌های موجود در جامعه ما، با پایان دادن به حاکمیت تمامی جناح‌های جمهوری اسلامی و گذار از استبداد مذهبی حاکم به یک دموکراسی فراگیر، ممکن می‌گردد.

ما طرفدار گذار مسالمت‌آمیز هستیم، اما از حق مردم در کاربستِ همه اشکال مبارزه برای دفاع از خود در برابر تهاجمات رژیم دفاع نموده و قیام علیه استبداد را حق انکار‌ناپذیر مردم می‌دانیم.

لازمه گذار به دموکراسی، شکل‌گیری یک دولت انتقالی است که وظیفه اصلی اش هدایت دمکراتیکِ جامعه در دورانِ پسا گذر با هدفِ برگزاری انتخابات آزاد برای تشکیل مجلس مؤسسان بمنظور تدوین قانون اساسی جدید و تصویب آن از طریق مراجعه به آرای عمومی است. این دولت می‌تواند محصول عقب‌نشینی رژیم در برابر سربلند کردن یک جنبش سراسری و قدرتمند توده‌ای و یا برخاسته از قیام مردم علیه استبداد و فروپاشی رژیم جمهوری اسلامی باشد.

ما از مطالبات سیاسی، اقتصادیِ و اجتماعی مردم برای بهبود زندگی روزمره و ایجادِ اصلاحات در هر سطحی استقبال می‌کنیم، در عین حال بر این باوریم که هیچ تغییر بنیادی و پایدار با شرکت در انتخابات فرمایشی و یا اعتماد به وعده و وعیدهای اصلاح‌طلبان حکومتی انجام نمی‌گیرد. اوج‌گیری مبارزات و مقاومت از سوی جنبش‌های اجتماعی در همراهی با یک اپوزیسیونِ مردمی سازمان‌یافته می‌تواند سنگ بنای شکل‌گیریِ حرکت‌های اعتراضی، تظاهرات خیابانی، اعتصاباتِ سراسریِ کارگری و سایر اشکال نافرمانی مدنی را گذاشته، زمینه‌های سیاسی را برای ایجادِ دگرگونى اساسی فراهم آورد. فعالیت‌های تشکلِ چپ باید به گونه‌ای هدفمند در همراهی با مبارزات روزمرهِ جنبش‌های اجتماعی و در حمایت از مطالباتِ حق‌طلبانه و دمکراتیک از سوی محرومان، کارگران، زنان، جوانان و ملیت‌ها سازماندهی شوند.
جمهوری پیشنهادی ما و برنامه آن
کشور ما با سابقه تاریخی، سنت‏های دیرینه و میراث های فرهنگی ارزشمند، با دارا بودن جمعیت جوان و با سواد، نیروی بالای تحصیل کرده و متخصص، موقعیت استراتژیک جغرافیائی ـ سیاسی، دارا بودن ساختار زیربنائی، ذخایر عظیم نفت و گاز، معادن غنی، دسترسی به دریاها و تنوع شرایط آب و هوا از یکسو و از سوی دیگر پشتوانه یک قرن و نیم مبارزه علیه استبداد و برای آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی، از شرایط و امکانات مساعدی برای غلبه بر استبداد مذهبی و عقب‏ماندگی و گذر به کشور مدرن، توسعه یافته و دمکراتیک دارد.
کشور ما ایران به همه ایرانیان و نیروهای اجتماعی و سیاسی تعلق دارد. پی ریزی ایرانی آزاد،دمکراتیک و سکولار با شرکت همه نیروها امکان پذیر است. حذف هر یک از نیروهای اجتماعی و سیاسی از صحنه سیاسی کشور، می تواند به حذف دیگر نیروها امتداد پیدا کند و به بازتولید استبداد منجر گردد. همه نیروهای سیاسی و اجتماعی باید از حق فعالیت سیاسی و مدنی برخوردار گردند.
ساختار سیاسی جمهوری پیشنهادی ما
جمهوری پیشنهادی ما
ـ جمهوری دمکرات و سکولار است که بر اصل جدائی دین و دولت، تفکیک قوای سه گانه، استقلال رسانه ها، تناوب قدرت و انتخابی بودن مجلس و رئیس جمهور و نفی حکومت دینی و مسلکی و ساختار سیاسی و اداری غیرمتمرکز متکی است. در این جمهوری مذهب رسمی وجود ندارد و در تدوین قانون اساسی و دیگر قوانین جاری کشور به احکام دینی و شریعت ارجاع داده نمی شود.
ـ بر پلورالیسم سیاسی و قوام‏یابی جامعه مدنی و سیاسی تاکید دارد.
ـ بر حاکمیت قانون متکی است، دولت مقید به قانون است و کلیه مسئولین کشور و شهروندان موظف به پایبندی به قانون‏ می باشند.
ـ استقلال قوه قضائیه و قضات را تامین کرده و دادگاه قانون اساسی برای رسیدگی به تخلفات قوای سه گانه در قانون اساسی را تشکیل می دهد.
ـ بر خدشه ناپذیری ارزشهای انسانی تاکید دارد و پاسداری و حراست از آن وظیفه تمام ارگان‏های دولتی است، حکم اعدام، شکنجه و مجـازات خشن و مغایر با حیثیت انسان، ممنوع است.
ـ دارای ساختار غیرمتمرکز است که می‏تواند اشکال متنوع از جمله شکل فدرالیسم را به خود بگیرد. دولت مرکزی اداره عمومی کشور را بر عهده دارد و دولت‏های ایالتی که منتخب مجالس ایالتی هستند، عهده‏دار اداره امور ایالت خویش بوده و در این محدوده از اختیارات کامل برخوردارند.
اتحادها و ائتلاف‌ها
مبارزه مردم علیه جمهوری اسلامی نیازمند به شکل گیریِ یک اپوزیسیونِ مردمی، با اعتبار و دارای یک آلترناتیو دمکراتیکِ ساختاری است. بدون شکل‌گیری این آلترناتیوِ سیاسی، مبارزه ضد استبدادی مردم فاقد چشم‌اندازی روشن در راه گذار به دموکراسی خواهد بود.

اتحاد و همکاری بینِ نیروهای چپ برای استقرار نظامی دموکراتیک و لائیک و همچنین برای گسترش دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم یک ضرورت است. ما برای تقویت اتحاد نیروهای چپ و برآمد گفتمان چپ مبارزه می‌کنیم.

نیروهائی که برای آزادی، جدائی دین از دولت، استقرار دمکراسی، حفظ استقلال و صلح و همزیستی مبارزه می‌کنند، باید تلاش‌های خود را برای سامان دادن به یک ائتلاف وسیع جهت تحقق این اهداف دو چندان کنند. ما برای تشکیل و گسترش ائتلاف هر چه وسیعتر در میانِ همه جریانات و سازمان‌های دمکرات، لائیک و ترقیخواه می‌کوشیم. همکاری و اتحاد بینِ همه فعالان و جریاناتی که در راه استقرار یک نظام جمهوری دمکراتیک و لائیک و مبتنی بر اراده مردم و متکی بر ارزش‌های جهانشمول حقوق بشر، به جای جمهوری اسلامی تلاش و پیکار می‌کنند، از مولفه‌های اصلی راهبرد سیاسی ما در شرایط کنونی محسوب می‌شود. به نظر ما تدوین قانون اساسی آلترناتیو نظام جمهوری اسلامی ایران می تواند یکی از وظایف این جبهه سکولار، مدرن و دموکراتیک باشد.
آزادی

ـ آزادی سازمانیابی گروه‏های اجتماعی، تشکیل سندیکاهای کارگری، تشکل‏های صنفی و سازمان های غیردولتی و فعالیت آزادانه احزاب سیاسی
ـ آزادی رسانه ها و گردش اطلاعات و حق دسترسی مردم به اطلاعات
ـ آزادی عقیده، بیان، مذهب، جنسیت، هنر، ادبیات، برگزاری اجتماعات و تظاهرات
ـ تامین برابر حقوقی شهروندان و آزادی پوشش، آرایش و انتخاب سبک زندگی
عدالت اجتماعی، حقوق کار و تامین اجتماعی
ـ تشکیل سندیکاهای مستقل کارگری و تثبیت حقوق سندیکائی، به رسمیت شناختن حق اعتصاب کارگران و حق انعقاد قراردادهای دسته جمعی و پذیرش کنوانسیون‏های اساسی سازمان بین‏المللی کار.
ـ تضمین امنیت شغلی و اجتماعی کارگران و مزدبگیران و لغو قراردادهای موقت کار در مشاغلی که ماهیت مستمر و طولانی دارند.
ـ تامین حداقل حقوق برای همه و افزایش مناسب دستمزد و مزایای نقدی و غیر نقدی کارگران و افزایش قدرت خرید آنان.
ـ فراهم آوردن حق مشارکت کارگران و کارمندان در تصمیم‏گیری‏های واحدهای تولیدی
ـ تضمین اشتغال، آموزش رایگان، تامین اجتماعی همه جانبه و فراگیر شامل بیمه‏های درمانی و بیکاری و توسعه کارآفرینی و توانمندسازی گروه های کم درآمد جامعه
ـ توسعه مناطق روستائی و محروم کشور به منظور رفع عدم تعادل‏های منطقه‏ای
ـ اتخاذ سیاست‌های مالیاتی، مالی، بودجه‌گذاری در جهت تأمین منافع محرومان و کاستن از فاصله بین فقر و ثروت و کاربست اهرم مالیاتی برای جلوگیری از تمرکز ثروت و قدرت اقتصادی در دست عده‌ای معدود
ـ اختصاص بخشی ازدرآمد حاصل از فروش نفت و گاز طبیعی واریز شده به “صندوق توسعه پایدار” به تامین اجتماعی
حقوق زنان

ـ قانون اساسى، قوانین مدنى، کیفرى و جزائى، باید براى تمامى زنان کشور در همه زمینه‌ها حقوق برابر با مردان را تضمین کنند.
ـ قانون موظف است با هر گونه اعمال “خشونت علیه زنان” در حوزه‌هاى خصوصى و عمومى مقابله کند.
ـ دولت باید براى “توانمند سازى” زنان، تامین حقوق شهروندى، استقلال اقتصادى و مالى و اعتلاى فردى آنان تمهیدات معین و مناسبى در عرصه‌هاى مختلف فرهنگى، آموزشى، بهداشتى ـ درمانى، اقتصادى، سیاسى و تشکیل و تقویت نهادها و تشکلات خاص زنان، اتخاذ کند.
ـ حق برابر زنان و مردان در دسترسى و استفاده از کلیه منابع، امکانات، فرصت‌ها و فضاهاى اجتماعى، آموزشى و مهارتى، بهداشتى، ورزشى، فرهنگى و هنرى
غلبه بر تبعیض ملی ـ قومی

ـ لازمه تامین دمکراسی و حقوق ملی ـ قومی در کشور استقرار ساختاری غیرمتمرکز است که می‏تواند اشکال متنوع از جمله شکل فدرالیسم را به خود بگیرد.
ـ فارسی به مثابه زبان مشترک، باید زبان همه ارگان‏های دولت، زبان مکاتبات اداری بین ایالات با مرکز و با یکدیگر باشد. ما بر آنیم که همه زبان‏های کشور دارای حقوق برابر هستند و اعمال هیچگونه محدودیتی بر سر راه شکوفایی آنها مجاز نیست.
اقتصادی

ـ برای تامین نیازهای مردم ایران، غلبه بر بیکاری و فقر و تامین رفاه اجتماعی، کشور ما نیازمند اقتصادی شکوفا و رشد بالای اقتصادی است. رشد اقتصادی از طریق رشد بخش مولد اقتصاد، سرمایه گذاری و کاربست تکنولوژی جدید، ارتقای راندمان کار، کاهش هزینه‏های تولید، به کارگیری نیروهای متخصص و مدیران کارآمد امکان پذیر است. اقتصاد ما باید از یک اقتصاد مصرفی، رانتی، دلالی، غیر‏رقابتی و توزیعی به یک اقتصاد مولد، ثروت زا، رقابتی، پویا، دانش محور و با رشد اقتصادی بالا و در پیوند با اقتصاد جهانی گذر کند.
ـ کشور ما برای پیشبرد توسعه پایدار و همه جانبه نیازمند تلفیق سازوکار برنامه‌ریزی دولتی و بازار است. هدف از برنامه‏ریزی نه توزیع فقر در جامعه و تمرکز اقتصاد در دست دولت، بلکه نظارت بر بازار و کنترل افسارگسیختگی سرمایه های بزرگ بویژه سرمایه های تجاری، دلالی و مالی و برای تولید ثروت و تامین رفاه و عدالت اجتماعی است. باید از برنامه ریزی آمرانه و دستوری فاصله گرفت، امکان مشارکت گروه‏های مختلف اجتماعی را در تدوین برنامه فراهم آورد و برنامه را برپایه شناخت از موانع ساختاری اقتصاد و مطالبات گروه‏های اجتماعی تدوین نمود. برنامه باید ناظر بر تقویت و نوسازی زیر ساخت های اقتصادی و تامین کننده رفاه و عدالت اجتماعی باشد.
ـ لازم است دولت از حق برداشت از درآمد نفت جهت تامین هزینه های جاری بودجه در یک برنامه زمان‏بندی شده منع شود و درآمد حاصل از فروش نفت و گاز طبیعی در اختیار “صندوق توسعه پایدار” قرار گیرد و به بخش‏های زیر اختصاص داده شود: صندوق ذخیره ارزی، تامین اجتماعی و حفظ محیط زیست، هزینه‏های عمرانی بودجه و توسعه زیرساخت‏های کشور، سرمایه گذاری در بخش‏های مولد، توسعه کیفی آموزش، ارتقای تحقیقات و توسعه و تقویت بخش تکنولوژی اطلاعاتی و صندوق “ویژه نسل آینده”
ـ بنیادها نقش زیادی در اقتصاد کشور دارند و فعالیت آنها خارج از نظارت و کنترل دولت است. آنها از دولت بودجه می‏گیرند ولی به دولت پاسخگو نیستند. بنیادها سد راه ساماندهی اقتصادی در کشورند و با وجود چنین انحصارات نمی توان تلفیق سازوکار برنامه‌ریزی دولتی و بازار را به عنوان تنظیم کننده اقتصاد به کار گرفت. بنیادها باید از حالت مالکیت نامتعین بیرون آیند و با نظر کارشناسان در اختیار دیگر بخش‏های اقتصادی کشور قرار گیرند.
ـ سپاه و بسیج بر اقتصاد کشور چنگ انداخته‏اند. سپاه به یک کارتل بزرگ تبدیل شده است. حضور ارگان های نظامی در اقتصاد کشور فوق العاده زیانبار است. دست ارگان های نظامی باید از اقتصاد کشور قطع شود.
ـ فساد اقتصادی در کشور ما ابعاد گسترده‏ای دارد و اقتصاد زیرزمینی بخش قابل توجهی از فعالیت‏های اقتصادی کشور را تشکیل می‏دهد. برای مقابله با فساد باید اطلاعات شفاف در مورد فعالیت‏های اقتصادی انتشار یابد و امکان نظارت رسانه‏ها و اتحادیه‏ها، مجامع صنفی و سازمان های غیردولتی بر فعالیت‏های اقتصادی دولت و دولتیان فراهم شود.
محیط زیست
ـ ایران با بحران زیست محیطی و به ویژه آلودگی هوا در شهرهای بزرگ مواجه است. راه برون رفت از این بحران تغییر الگوی توسعه و استراتژی صنعتی است.
ـ لازم است راه اندازی صنایع مدرن با در نظرداشت استفاده بهینه از انرژی و کاهش پخش مواد آلاینده و بر پایه استانداردهای زیست محیطی، تشویق و برنامه ریزی شود. صنایع باید حداقل های زیست محیطی را رعایت کنند.
ـ برای کاهش استفاده از انرژی فسیلی بعنوان سوخت و ایجاد تکنولوژی انرژی‏های پاک و تجدیدپذیر برنامه ریزی شود. لازم است که سیستم گسترده بازیافت در کشور ایجاد و به اجرا گذاشته شود.
ـ دریاچه‌ها، رودخانه‌ها، تالاب ها و منابع آب های زیر زمینی رو به خشکی دارند. لازم است با به کارگیری شیوه‌های علمی و کارشناسانه و اختصاص بوجه لازم و با کسب کمک از موسسات زیست‌محیطی بین‌المللی بطور جدی برای احیای این ضایعات تلاش شود.
سیاست خارجی
ـ دفاع از صلح جهانی و برچیدن سلاح های کشتار جمعی.
ـ پیشبرد سیاست خارجی مستقل مبتنی بر حفظ منافع و مصالح ملی
ـ برقراری مناسبات مبتنی بر برابر حقوقی و احترام متقابل با دیگر کشورها و پیشبرد سیاست تنش زدائی و همزیستی مسالمت آمیز.
ـ تلاش برای تبدیل منطقه خاورمیانه به منطقه صلح و عاری از سلاح های کشتار جمعی، دفاع از روند دمکراتیزاسیون، اجتناب از دامن زدن به شکاف های قومی و مذهبی، انعقاد پیمان های دوستی و همکاری با کشورهای منطقه.
ـ دفاع از حقوق مردم فلسطین و تشکیل دولت فلسطین و به رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل.
ـ مبارزه با بنیادگرائی اسلامی در منطقه
ـ همبستگی بین المللی با جنبش های دمکراتیک و آزادیخواه در سراسر جهان.


بیماری های مزمن دموکراسی /دنیز ایشچی

بیماری های مزمن دموکراسی

دموکراسی یک سیستم ایده آل نیست و همراه خود یک سری از بیماریهای مزمن و خطرناک اجتماعی را حمل می کند که میتواند ضربات و خسارات جبران ناپذیری بر حیات اجتماعی جامعه بشری بر جای بگذارد. دموکراسی همان سیستمی بود که سقراط را به اتهام توهین به خدایان آتن و شرمسار کردن پدران در مقابل فرزندان به مرگ محکوم کرد. افلاطون هم در آکادمی خویش برای گریز از دموکراسی به سوی نظام مدینه فاضله جمهوریت خویش روی آورد که در آن نه سیستمی دموکراتیک، بلکه سیستمی که توسط حکمرانان فیلسوف اداره میشوند را توصیه می کرد. حتی ارسطو هم بدنبال افلاطون نه تنها به نظام دموکراتیک باز نگشت، بلکه نظام مبتنی بر حکومت اشرافیت هیرارشی را بر نظام های دیگر ترجیح می داد.

این “اپیکورس” بود که به دنبال افلاطون و ارسطو فلسفه اصلی و اساسی زندگی انسانی را در یافتن باورمندی ها و ارزش هایی میداند که موجب نهایت سعادت، خوشبختی و خرسندی انسان چه بصورت فردی و یا جمعی می گردد. برای این کار اپیکورس اقدام با تشکیل کومون هایی اجتماعی از دوستان و فامیل را در کنار هم توصیه می کند که نه فقط از نظر روحی، اجتماعی، اقتصادی پشتوانه همدیگر هستند، بلکه به اندازه نیازهای خود تولید کرده و از افراط در مصرف گرائی خود داری می کنند. این کومون ها در حالی که از نظر اقتصادی خودکفا بودند، از دیگر نظرهای اجتماعی، انسانی و روحی هم در تکمیل سعادت و خوشی همدیگر فعالانه موثر بودند.

با روی کار آمدن دوران قرون وسطی و حاکمیت تاریکی کلیسا بر هست و نیست مردم، این کومون ها توسط کلیسا به دیرها و خانگاه های مسیحیان تبدیل گردیده و به میزان غالب معنی و مضمون خود را از دست دادند. شاید بشود شکل گیری کمون های دهقانی در دوران قاجار به دنبال جنبش های دهقانی که بخشی از آن بصورت خیزش بهائی گری خود را نشان داد را بشود به همان کمون های اپیکوروس تشبیه کرد. شاید مدل های کالخوز و ساوخوز، یا تعاونیهای تولیدی، خدماتی، توزیع و اعتباری را هم بشود به نحوی تا حدودی به این ساختارها و با چنین اهدافی تشبیه کرد.

اگر حاکمیت رای و نظراکثریت را دموکراسی بنامیم، باید سنگسار و کشتن فرخنده در کابل را دموکراسی نامید. باید به آتش کشیدن کلیساها در پاکستان و اسیر و زندانی کردن زنان در کشورهای اسلامی را که اراده اکثریت حاکم در آن منطقه حکم میکند، دموکراسی بنامیم. اینجاست که اشکالات بنیادین شعار انتخابات آزاد بعنوان راه برون رفت از نظام جمهوری اسلامی ایران در کشور ما به وضوح کامل زیر سوال می رود. در اینجا دموکراسی بعنوان آزادی ناقص الخلقه ای در حصار کدامین زندان ها، محدودیت ها وبا کدامین درجه از اختلاط با ارزشهای ضد بشری برای انتخابات مهندسی شده مورد نظر این دوستان در ایران مورد قبول می باشد.

گرچه در منشور سه نفر دوستان ما، در مورد وحدت چپ اشاره ای مشخص به ویژگیهاتی مشخص دوران جنگ سرد بعنوان پیش زمینه های انقلاب پنجاه و هفت نشده است و در ادامه آن حاکمیت و به قدرت رسیدن ارتجاع دینی در ایران را نتیجه طبیعی پروسه توازن قوای رهروان راه ارتجاع در مقابل تمدن و تجدد ارزیابی می کند، ولی واقعیت به روشنی خورشید بیانگر آن است که در فعل و انفعالات ژئوپولیتیک، اجتماعی سیاسی و تاریخی جغرافیائی منطقه خاورمیانه و آسیای میانه، بلوک دولت های غرب جهانی و در راس آنها آمریکا نقشی تعیین کننده بازی می کنند. حالا استراتژی بلند مدت اندیشکده های جمهوری خواه، دموکرات و در این منطقه چه می باشد، جای صحبت دیگری دارد. آنچه که امروزه یکی از ویژگیهای بارز این تحولات می باشد، اسلامیزه شدن شدید منطقه از یک طرف، قدرت گیریهای جبهه بندی های شیعه و سنی در مقابل هم از طرف دیگر، تبدیل مناسبات همزیستی اجتماعی مردمی به جو قهر، نفرت و کشتار از ویژگیهای سوم این تحولات می باشد. در این کشورها زمینه های رشد فرهنگ اخلاقی روانی اجتماعی مدنی، مدرن و سکولار متوقف شده و فلسفه کور غیر بشری ارتجاع کور قهر آمیز دینی جای آن را میگیرد. بیائید در کنار آن شکل گیری ناسیونالیسم کور و خیلی موارد دور از ارزشهای همزیستی انسانی که خود را بعضا در شکل لیبرال دموکراسی محافظه کارانه نشان می دهد، گاها در اختلاط و ائتلاف با جریانهای اسلامی شیعه و سنی، به این معادلات سیاسی اضافه بکنیم. تصویر روانی، اخلاقی اجتماعی ارائه شده آینده تاریک و سیاهی را برای مردم منطقه ترسیم می کند.

آیا در چنین شرایطی و با حضور عینی ستون پنجم های نظامی امنیتی سیاسی حکومت های غربی و کشورهای منطقه در درون مرزهای کشورهای همسایه از یک طرف، و بلوک بندی های دینی و یا ناسیونالیستی افراطی از طرف دیگر و با حاکمیت جو روانی اجتماعی قهر و نفرت چگونه میتوان شعار انتخابات آزاد را بعنوان راه برون رفت از منجلاب اعلام کرد تا از درون این ملقمه حاکمیت اکثریت غالب برقرار شود و این اکثریت غالب ما را بسوی دموکراسی رهنمون شوند تا اکثریت ها حقوق اقلیت ها را مراعات نمایند؟ آیا غیر از این است که نتیجه چنین دموکراسی و آزادی تنها به آنجا منجر میشود تا “فرخنده” ها در کابل زیر مشت و لگد لت و پار گردند ودختران ایزدی ها در شهرهای تحت حاکمیت داعش به بردگی فروخته شوند، گنجینه های آثار باستانی بیش از سه هزار ساله نابود گردند، روستائیان سنی به اتهام حمایت از داعش توسط میلیشیای شیعه کشتار شوند و مسیحیان پاکستان با بمب گذاریهای مکرر قتل عام گردند.

چنین انتخاباتی نه تنها آزاد نخواهد بود، بلکه نتیجه آن حاکمیت اکثریتی خواهد بود که نه تنها همت به کشتار و نابودی اقلیت های دیگر بسته است، بلکه چنین اکثریتی که بر اسب ارزشهای ارتجاعی ضد بشری استوار است، همراه خود تمامی مردم کشورهای خود را اعم از اکثریت و اقلیتها به تاریکیهای سیاه تر از قرون وسطی رهنما خواهد بود. آیا بر بستره چنین آلترناتیوی که دموکراسی و حکومت اکثریت را عملا توسط انتخابات فرمایشی و مهندسی شده پیشنهاد می کند، استراتژی به قدرت رساندن جناح های مغضوب شده حاکمیت های اسلامی میتواند آلترناتیو مناسبی برای گذر به جامعه مدنی باشند؟ آیا با پوشاندن جامه سبز رهبری اقشار میانه و متوسط اجتماعی بر تن بعضی از این حضرات مغضوب شده، احزاب سکولار دموکرات و خصوصا چپ وظیفه برنامه ای و سیاسی خویش را در زمینه هدایت و رهبری اقشار متوسط کلا تعطیل کرده و خود را تا اندازه سایه های اپوزیسیون درون حکومتی تقلیل نمی دهند؟

نه، دموکراسی نظام ایده آل نیست و حاکمیت اکثریت میتواند نه فقط اقلیتها بلکه خود اکثریت مردم را هم به همراه اقلیتها به قعر فلاکت های اخلاقی، اقتصادی و اجتماعی ضد بشری بکشاند. حاکمیت اکثریت می تواند حاکمیت اکثریت ناسیونالیست افراطی تحریک شده ای باشد که حقوق اقلیتهای دیگر را آشکارا زیر پای گذاشته و میتواند با سایر نیروهای ارتجاعی ائتلاف کرده و اهداف اخلاقی آرمانی اکثریت را از ماهیت انسانی آن تهی کند. حاکمیت اکثریت می تواند حاکمیت اکثریت دینی افراطی گرانی باشد که زنان و دیگر اقلیت های دینی را بصورت برده در بازارها بفروش برسانند و غیر خودی ها را بعنوان کفار کشتار کنند و زنان را در حد شهروندان درجه دو بعنوان بردگان شهروندان درجه یک “مردان” در بیاورند.

آیا این قبول کردن دموکراسی به شیوه انتخابات آزاد با رای مردم و انتخاب اکثریت برای اداره جامعه بود که نظام جامعه مدنی غربی را بعد از رنسانس پایه گذاری کرد، یا عوامل دیگر پایه ای هم بودند که در شکل گیری و فورماسیون این نظام نقش های عمده داشتند؟ آیا آنچه که ما در غرب از آن بعنوان انتخابات آزاد نام می بریم، سیستم ایده آل حکومتی مردم بر مردم می باشد، یا اینکه این نظام حکومتی انتخاباتی هم اشکالات جدی دارد که نفس “آزاد” بودن آن را زیر سوال می برد و به ما می قبولاند که در این نظام کلمه ازادی یک مقوله نسبی می باشد و میشود آن را توسط پول و قدرت در مسیر خاصی تغییر جهت داد.

نقش انقلاب علمی، تکنولوژیک و تولید زنجیره ای حکم می کرد که انسان روابطی با دیسیپلین کاری منظمی را بر مناسبات زندگی خویش حاکم گرداند. در چنین مناسباتی همه چیز بصورتی هدفمند در راستای بهره وری هر چه بیشتر برنامه ریزی شده تنظیم گردد. فرهنگ یک چنین جامعه ای هم بصورتی علمی و تکنولوژیک در فرهنگ جامعه مدرنیته خود را متبلور می کرد. فرهنگی که به دستاوردهای علمی انسان با غرور نظر می افکند و تاثیرات ثمرات این پیشرفتها در زندگی انسانی را جشن گرفته و در فرهنگ رفاهی خویش متبلور می کرد. بخش قابل توجهی از مناسبات اجتماعی جامعه دوران مدرنیسم و پسا مدرنیسم نه دستاورد دموکراسی، بلکه نتیجه دستاوردهای پیشرفت های علمی، فنی، تکنولوژیک فرهنگی و تاثیرات آن در زندگی انسان ها می باشد.

انقلاب در فلسفه و درک انسان از هستی و ارزشها و مناسبات انسانی، تحولات در اخلاقیات انسانی یکی از ستون های اساسی شکل گیری جامعه مدنی غربی بعد از رنسانس می باشد. در این زمینه میشود در مورد نقش اسپینوزا در شکل گیری مناسبات طبیعی با دیالکتیک تکاملی فکری انسانی صحبت کرد، میشود از امیریسیسم انگلستان صحبت کرد و یا روح بزرگ در حال تحول و تکامل هگل صحبت کرد و یا از رشنالیسم آلمان و بالاخره رمانتیسیسم فرانسه. آنچه که مسلم است، مثلا به عنوان نمونه تاثیرات پایه های اخلاقی “ماکسیم” های امانئول کانت، در تحول اخلاقی فرهنگی جوامع غربی آنقدر نیرومند می باشد که تاثیرات آن به تنهایی کمتر از نقش کل سیستم انتخابات آزاد بعنوان پایه های سیستم خودگردانی سیاسی اجتماعی نمی باشد.

در کنار آن بیائیم نقش ولتر در زمینه های آزادی فردی انسان، روسو در زمینه آزادیهای اجتماعی و نقش چنین مبارزان و متفکرین دیگر مشابهی را در زمینه پایه ریزی ارزشهای حقوق بشری و در شکل گیری فرهنگ و روان اجتماعی انسان طراز نوین قرن بیست و یکم در نظر بگیریم. نقش فرهنگ روانی مدنی ایجاد شده بخاطر کارهای این متفکرین به مراتب از نقش منتسکیو که شکل قانونی و ساختاری انتخاباتی دموکراتیک را فورمولبندی کرد، بیشتر می باشد. البته به موازات آن نقش جان لاک در کشورهای انگلیسی زبان در این زمینه را باید اذعان کرده و مطرح نمود.

کپی کردن تفکیک سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه از منتسکیو و اذغام کردن آن با قانون انتخابات عمومی مهندسی شده، به تنهائی نه تنها راه حل استراتژیک برون رفت از بحران های سیاسی در منطقه نمی باشد، بلکه به این می ماند که در قرن بیست و یکم بخواهیم با عینک سیاه و سفید دنیا را نگاه کرده و از آن طریق تصویرش نمائیم. اگر دموکراسی را به تنهائی یکی از ستون های جامعه مدنی امروز بنامیم، از جمله ستون های دیگر آن یکی منشور ازادیهای حقوق فردی و اجتماعی بشر، سپس ستون دیگر آن کار مستمر و پایان ناپذیر فرهنگی روانی اخلاقی جهت آموزش ارزش های انسانی متناسب با قرن بیست و یکم بعنوان ارزشهای جایگزین ناسیونالیسم کور، قهر کور و ارتجاعی دینی و غیره می باشد. ستون های بعدی آن میتواند قانونمند کردن مناسبات دموکراتیک و حیات اجتماعی انسان بر پایه های عدالت اجتماعی، سعادت بشری در زیستی هارمونیک با طبیعت برای تامین سعادت، خوشی، تندرستی و بقا نسل بشر می باشد.

دنیز ایشچی ۲۲-۰۳-۲۰۱۵


برخی مشخصات سوسیالیسمی که ما می خواهیم / آ. مهر نیک و م. مقصودی

برخی مشخصات سوسیالیسمی که ما می خواهیم
نوشتاری که در پی می آید شامل اندیشه های بنیادین و پیش زمینه های فکری برای تدوین و ارائه منشور ” گرایش اقتصادی ـ سیاسی رادیکال در اتحاد چپ دمکرات ” می باشد.
تهیه کنندگان متن: آ. مهر نیک و م. مقصودی
***
با توجه به تجربه های پیشین و تلاشهائی که برای وحدت چپ صورت پذیرفته است، اکنون ما معتقدیم که وحدت چپ تنها می تواند بر اساس سطح معینی از درک عمیق و مشترک ایدئولوژیک و فلسفی از سوسیالیسم علمی و مبارزه طبقاتی، شکل بگیرد. ما بر دستاوردهای علمی و تاریخی مارکسیستی تاکید داریم و کمون پاریس و انقلاب اکتبر را آغاز فصل نوینی در تاریخ بشر می دانیم و به نظام شورایی احترام می گذاریم. همچنین بغیر از کلاسیک های مارکسیست ما از عقاید و روشنگری های نظریه پردازان و پراتیک و عملکرد تمام متفکران و پراتیسین ها ی انقلابی معاصر نیز بهره می جوییم و از هرگونه ارائه سوسیالیسم بصورت دگماتیسم فلسفی خودداری می کنیم .
بنابراین ما معتقدیم، امروز که جنبش چپ از وضعیت نفی وضعیت موجود گذر می کند تا به اثبات نظریات خودش بپردازد تنها از طریق برنامه گرایی و کارکردگرایی بجای ذات گرایی، امکان همگرائی در یک تشکل بزرگ چپ را دارد. اتحادی که بر بنیان برنامه سیاسی و بر اساس تامین منافع طبقات فرودست جامعه باشد.
آنچه که روشن است بخش بزرگی از تفکر انقلابی چپ یعنی برنامه ریزی و نشر بدیل سرمایه داری در لفافه ای از حرفهای پر طمطراق گم گشته است و از این رو چپ با این نوع بی عملی در فضای سیاسی ایران وضعیت را به نفع بازارگرایی افراطی رها کرده است. اگر امروز لازم است تا کنشگران چپ به مطالعه مبازه سوسیالیست ها در آمریکای لاتین بپردازند، دلیلش همین اعتقاد به عملگرایی و به قول مارکس تاثیر گذاری بر تاریخ و سیر تکامل بشر است. مگرنه آنکه همه می دانیم که سوسیالیسم امریکای لاتین در برزیل،آرژانتین و اروگوئه نیز اشکالات فراوانی دارد وبا خواستهای حداکثر طلبانه انقلابی فاصله های زیادی دارد اما تا حدودی بسیاری زیادی در این جوامع قابل قبول و موجب رشد و توسعه اقتصادی ـ اجتماعی هستند. اینچنین عملگرایی جنبش چپ را ما نه تنها مارکسیستی می دانیم بلکه ضروری و به نفع طبقات فرودست جامعه ارزیابی می کنیم .
چنانکه مارکس درباره این نوع عمگرایی می گوید :
“هنگامی که جامعه ای درمسیر قانون طبیعی تکامل خویش افتاده است – هدف غایی ما در این اثر همین است که قانون اقتصادی تکامل اجتماع نوین را کشف کنیم- نمی تواند از مراحل تکامل خود بجهد و نه این که ممکن است بوسیله فرمان این مراحل را زائل سازد. آن چه که می تواند اینست که درد زایمان را کوتاه تر و ملایم تر کند.”
بدین ترتیب ما از نیاز کارگران ایران از یک گرایش سوسیالیستی عملگرایانه سخن می گوییم . در فضای سیاسی ایران جریان اصلاح طلبی، در مجموع تبلیغ نوعی بازار گرایی رانتی را می کند. چرا که در چارچوب نظام بسته جمهوری اسلامی، سرمایه داری به معنای دقیق کلمه همان بازار گرایی رانتی است . نتیجه عملکرد جناح های دیگری نیز که در کشور با ادبیات پوپولیستی صحبت از “حق وحقوق مستضعفان” را می کنند باز در چارچوب نظام سرمایه داری واقتصاد بسته ایران چیزی به جز توزیع فقر در بین مردم، نخواهد بود.
از این رو ما نظام اجتماعی عادلانه را به معنای درجا زدن در چارچوب سرمایه داری در اقتصاد ی منحصر، نمی دانیم. قصد ما از برقراری دموکراسی مشارکتی و نظارت دموکراتیک بر اقتصاد و سیاست عدالت اجتماعی به معنای همسانی اجتماعی و کور کردن میل به توسعه اقتصادی و یکسان سازی فقر نیست. بلکه هدف از دموکراسی مشارکتی ایجاد « سرمایه اجتماعی » برای عبور از بحران های اقتصادی و اجتماعی است به گونه ای که طبقات زحمتکش بدانند که می توانند سهم بیشتر و واقعی تری در ثروت کشور از طریق کار و قدرت سیاسی از طریق دمکراسی داشته باشند . برای تحقق این امر ضرورت و همکاری سازنده – زنده روشنفکران مردمی و زحمتکشان را ایجاب می کند. این روند باعث تهدید قدرت دولت و حاکمیت و صاحبان ثروت می شود . و در واقع همانطور که گرامشی می گوید :
” گروه های اجتماعی فرودست که آزادی و رشدشان عامل توسعه همگانی است ، می توانند و باید پیش از آنکه قدرت دولت را بدست گیرند، حکومت کنند.”
بر این اساس وجهت گیری فکری ـ سیاسی است که ما مشارکت کارگران و دیگر زحمتکشان را در برنامه ریزی های اقتصادی ـ سیاسی و در توسعه همگانی، مهم و ضروری ارزیابی می کنیم .
البته منظور از دموکراسی مشارکتی به معنای مشارکت فرد در همه مباحث پیچیده نیست چرا که در جوامع صنعتی و پیشرفته و بزرگ تصمیم گیری های دموکراتیک در مجامع مدیریتی انجام می گیرند که مردم نمی توانند به نحو مناسب در آن شرکت کنند. بیشتر تصمیم گیری ها می بایست درباره موضوعاتی پیچیده و تخصصی گرفته شود که بیشتر مردم دانش کافی برای تصمیم گیری اگاهانه در این مقوله ها ندارند. بنابراین برای آنکه دموکراسی مشارکتی بتواند نظر سوسیالیست های مدنی را فراهم کند دو راه وجود دارد :
ـ نخست اینکه انجمن های مدنی – اتحادیه های کارگری می توانند جایگاه فعال آحاد مردم را در سیاست در سطوح قابل دسترس و غیر متمرکز فراهم کنند،
ـ دوم آنکه هماهنگی و همسازی گروهی بین انجمن ها و اتحادیه ها می تواند ساز وکارهائی را فراهم آورند که گروه های صاحب علایق ویژه از طریق آن در حکومت شرکت و به گونه ای جمعی درباره « مصلحت عمومی » مذاکره کنند. تعاون بین آنها پرورش یابد و اشکال چند گرا و فراگیر و غیر دولتی پدید آمده ، برنامه ریزی و هماهنگی ممکن شود .
در واقع بایستی به این نکته مهم توجه کرد : شکست سوسیالیسم واقعا موجود در روش های آن بوده است و نه در هدف هایش. کنار گذاشتن روش های دولت گرائی درسوسیالیسم ، مزایای بسیار و چشم اندازهای نوینی را آشکار می سازد.
در واقع هدف ما از طرح این نوع سوسیالیسم پیگیری دو اصل است :
- سوسیالیسم شهروندی بر اساس شوراسازی های مدنی و کارگری؛
- پایان دادن به ناکارآمدی های سوسیالیسم دولتی از طریق تمرکز زدایی از برنامه ریزی های غیر دموکراتیک دولتی .
تمرکز زدایی منطقه ای نیز می تواند بصورت تفویض اختیار به حکومت های منطقه ای و یا محلی انجام گیرد ، تمرکززدایی دموکراسی را به پایین و به سطوح کوچکتر و محلی تر می کشاند که شهروندان امکان مشارکت کامل تر و با آگاهی بیشتری را در امور مورد بحث دارند .
برای حرکت به سمت دموکراسی مشارکتی راه حل برخوردار کردن افراد از قدرت تاثیر گذاری و سازمان یافتن آنها در انجمن های دارای منافع مشترک است که البته به چنین انجمن هایی می بایست نقش نهادی شده ی رسمی و قانونی در مجامع سیاسی داده شود ، این عمل دموکراسی نمایندگی چند حزبی را کنار نمی گذارد بلکه آن را تکمیل می کند . دموکراسی نمایندگی با تمام نواقص آن نوعی پاسخ گویی نمایندگان در برابر انتخاب کنندگان را ممکن می سازد که خود مانعی در برابر رفتارهای دیکتاتور منشانه است .
اعمال دموکراسی مشارکتی از طریق انجمن گرایی مدنی و شوراسازی های کارگری به افرادی که علاقمند به مشارکت فعال سیاسی نیستند اجازه می دهد تا از طریق حضور در انجمن های جمعی بر امور تاثیر بگذارند . مذاکره در انجمن ها درباره مصلحت عمومی، ما را از این اندیشه رها می کند که یک اراده یکنواخت عمومی بطور خود انگیخته در میان همه ما یا در مجمعی بیرون و فراتر از ما وجود دارد .
مصلحت عمومی اگر براساس انجمن ها و از طریق مذاکره تعریف شود مورد قبول همگان نخواهد بود و ماهیتی از قبل موجود و عینی نیز نخواهد داشت بلکه چنین مصلحت عمومی از طریق مذاکره و ایجاد مصالحه میان علایق گوناگون بدست آمده است و نتیجه افکار عمومی است و نیز بر خلاف فرد گرایی لیبرالی به مثابه مصلحت فراگیر مردم تلقی خواهد شد .
ما معتقدیم فراگیری این نوع سوسیالیسم در جامعه ایران که در بستر تنش ها و بحران های پی در پی اجتماعی وسیاسی ای که در دوران پس از انقلاب طی کرده است بصورت گام به گام پیش خواهد رفت و ساختن شوراهای کارگری در شهر ها و روستاها و نیز سازماندهی جامعه مدنی در اجتماعی که در آن زندگی شورایی دچار آسیب های جدی شده است به سرعت انجام نخواهد شد. بنابراین ما از هرگونه فعالیت سندیکالیستی و کارگری و از هرگونه کنش های مدنی به نفع اراده توده های مردم حمایت می کنیم و آن در راستای حرکت به سوی سوسیالیسم می دانیم .
در ایران در برخی از محافل سیاسی وطیفی از فعالین اصلاح طلبان بحثی تحت عنوان «اصلاح طلبی جامعه محور» مطرح شد ما از چنین رویکردی که تاکید بر توسعه سیاسی و اجتماعی داشته باشد استقبال می کنیم اما آنچه را که در روند اصلاح طلبی کنونی می بینیم برخلاف این رویکرد است به گونه ای که در واقع جریان اصلاح طلب درگیر رویکرد «اصلاحات از بالا و چانه زنی از پایین است ». اصلاحاتی که در آن توسعه اجتماعی مد نظر نباشد از نگاه ما نفعی برای پیشبرد اهداف سوسیالیستی نخواهد داشت و تاثیر گذاری در مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری و غیره بدون توجه به جامعه ی مدنی و توسعه سیاسی و از آن مهم تر توسعه اجتماعی از اهمیت زیادی برخوردار نخواهد بود . در واقع ماهیت سوسیالیسم تاثیر گذاری بر روند شکل گیری حاکمیت از پایین ترین سطوح جامعه است و از منظر ما نگاه به سطوح بالای حاکمیت بدون توجه به جامعه مدنی نفی سوسیالیسم است .
بودجه ریزی مشارکتی و موفقیت سوسیالیسم مشارکتی در توسعه انسانی
ما معتقدیم برای فائق آمدن بربحث های انتزاعی و غیر واقعی می بایست از تجربه سایر کشورها در توسعه انسانی و سوسیالیسم مشارکتی استفاده کرد. ما زمانی موفق به بیان دقیق نقطه نظرات خود خواهیم شد که مصداقی صحبت کنیم و برنامه مشخص داشته باشیم. در واقع سوسیالیسم از نظر ما می خواهد از جایگاه صرفا” نفی سرمایه داری گذرکند به جایگاه اثباتی خود برسد .
بودجه بندی مشارکتی در برزیل امروز به یکی از مهمترین و دست یافتنی ترین ارزش های سوسیالیستی بدل شده است . البته موارد دیگری هم وجود دارند. مثلا” برگزاری رفراندوم های متعدد به رهبری « جنبش چپ وسیع » در اروگوئه که به قول ژوزه په په موخیکا رهبر هفتاد ساله ی جنبش اراده ی مردمی و چریک توپاماروس سابق : “ائتلافی است از رادیکال های توپاماروس و دوستان کمتر چپ ما “. مراجعه به رای مردم در اروگوئه ، به واسطه ی رفراندوم با «ابتکار مردمی» یا نظرخواهی عمومی، یکی از اجزاء دموکراسی اروگوئه ای است .
در این بخش سعی داریم بودجه بندی مشارکتی را بصورت جزئی تر و شیوه برنامه ریزی مردم گرا و تمرکز زدایی از برنامه ریزی دولتی را مختصری توضیح دهیم :
این ابزار نوینی است که تاریخچه ی ظهور آن به کشور برزیل و شهر پرتو آلگر بر می گردد.
این روش برای اولین بـار در مناطق شهری بکار گرفته شده است و دارای ریشه های شهری است .
برطبق بررسی های صورت گرفته ، پتانسیل و کارایی بالای ایـن روش در مناطق شهری موجب شد تا برنامه ریزان و سیاستمداران از بودجه بندی مشارکتی به عنوان روشـی مـوثر در تخصـیص بودجـه نواحی روستایی استفاده نمایند. با این تفاوت که در مناطق شهری، شهردار و شهرداری مسئولیت هماهنگی امور بین دولت و شـهروندان را بر عهده داشتند. اما در مناطق روستایی، این دهیاری ها و انجمن ها بودند که مسئولیت اجرای این روش را بر عهـده گرفتنـد. امـروزه تقریباً کارایی این روش در مناطق روستایی کشورهای مختلف به اثبات رسیده است. این روش در سطح کلان و خرد می تواند زمینـه را برای تحقق عدالت اجتماعی- اقتصادی، اثر بخشی سیاست های مالی، مدیریت مالی مزرعه و … فراهم آورد و منافع بسیاری را نصـیب جامعه ی روستایی نماید.
در این راستا این سوال مطرح می شود که آیا بودجه بندی مشارکتی می تواند بستر ساز تحقق توسعه پایدار در کشور باشد؟
بودجه بندی مشارکتی پدیده ی جدیدی است که برای اولین بار در سال ۱۹۸۹ در شهر پروتو آلگره برزیل بـه کـار گرفتـه شد. در آن زمـان، ایـن شـهر بـا مشـکلاتی همچـون: توزیـع ناعادلانه درآمـد، سـطح پـایین مشـارکت عمـومی، مـدیریت ناکارآمد منـابع شـهری و عـدم شـفافیت در اقـدامات دولـت مواجه بود. دولت برزیل برای حل این مشکلات سامانه بودجه بندی مشارکتی را ارایه کرد. این مدل نـه تنهـا بـرای برنامـه های مشابه در برزیل به کار گرفته شد بلکه در منـاطق دیگـر هم چون آمریکای لاتین، ایرلنـد، کانـادا، اوگانـدا، و آفریقـای جنوبی منتشر شد و موفقیت این مدل در سطح بـین المللـی مورد تایید قرار گرفت. در پی این موفقیت ، سـازمان هـای بین المللی برای کاربرد این ابزار ترغیب شـدند.

نمودارفرایند بودجه بندی مشارکتی، (گیویه ۲۰۰۵):
(پیوندhttp://www.rdcir.ir/Portal/File/ShowFile.aspx?ID=dce584bc-86c5-461a-811b-29fb167d37d7 )

آماده سازی ــ برگزاری جلسه های روستائی ــ برگزاری جلسهای نمایندگان ــ برگزاری جله های نمایندگان ــ برگزاری جلسات مشترک ــ تنظیم بودجه ــ رای گیری واجراــ نظارت ــ … آماده سازی…

خصایص این برنامه عبارتند از :
- مشارکت مستقیم مردم محلی در تصمیم گیری های دولتی؛
- افزایش آگاهی طبقاتی و تغییر ساکنان به افرادی که به حقوق دموکراتیـک خودشان آگاه هستند؛
- ایجاد شفافیت در اقدامات دستگاه های اجرایـی و مالی به منظور جلوگیری از فساد مالی؛
- بهبود واقعی در زیر ساخت ها و خدمات بـا تأکیـد بر توزیع مجدد.

هدف از اجرای روش بودجه بندی مشارکتی :
- توسعه ی شـیوه هـای تصـمیم گیـری و فراگیری خردمندانه؛
- تقویت راهبردهایی به منظور مقابله با سرمایه داری؛
می باشد.

مزایای بودجه بندی مشارکتی،
منافع گروه های حاشیه ( فقرا، زنـان و جوانـان) را تامین می کند، زمینه را برای مشـارکت افراد بی سواد و کم سواد فراهم می کند ، مردم محلی را به ایستادگی در مقابل خواسته های انجمن های محلی تشویق می کند، منجر به افـزایش درک مـردم محلـی از پیچیـدگی بودجه بندی های عمـومی و انتخـاب بـین اولویـت های متعدد می شود•
این روش می تواند سبب بهبود روابـط بـین مـردم محلی و نهادهای دولتی درمحل شود• تصمیمات بر اساس نیازها و دانـش محلـی اتخاذ شوند. شفاف سازی در تخصیص بودجه هـا و اثـر بخشـی سیاست هـای مـالی افـزون شـوند. منجر به توسعه ی اجتماعی و بهبود شـاخص هـای توسعه انسانی شود. و درآخر می توان در ارزیابی و نیاز سنجی مزارع و و در تحقیقات ترویج و توسـعه از آن استفاده نمود.

بودجه بندی مشارکتی و توسعه پایدار روستایی منجر به
ارتقای کیفیت زندگی و کاهش فقر، مدیریت پایدار و متوازن در بهـره بـرداری از منـابع
طبیعی، گسترش مشارکت موثر، افزایش فرصت های برابر ودامنه انتخاب به ویژه برای زنان و جوانان، توسعه و ارتقای سرمایه های انسانی در محیط های روستایی، ارتقای بهره وری در کشاورزی، اسـتحکام رشد اقتصادی و متنوع سازی در اقتصاد روستایی، یکپــارچگی و پیونــد مــوزون جوامــع و فضــاهای روستایی با کلیت سرزمین می شود.
همـان طـوری کـه در بخــش هــای قبلـی ذکـر شــد بودجـه بنـدی مشارکتی می تواند تا اندازه ی زیادی این اهداف را تحت پوشش خود قرار دهد و زمینه را برای تحقیق توسعه پایدار روستایی، فراهم آورد.
***
در آخر، باردیگر اشاره به این نکته را ضروری می دانیم که تشکل فراگیر چپ برای رسیدن به هویت مشخص و قابل ارائه می بایست برنامه محور باشد و عینی سخن بگوید. اگر ما می خواهیم برای منافع طبقه کارگر ودیگرزحمتکشان مبازه کنیم، می بایستی برنامه های مشخص و قابل اجرا داشته باشیم و نشان دهیم که چگونه می خواهیم برای رسیدن به اهداف خود از ابزار های علمی استفاده کنیم. تنها موضع نفی سرمایه داری کافی نیست .
در عین حال تجربه نشان داده است مدل های گذشته مبتنی بر تمرکز گرایی دولتی و برنامه ریزی های متمرکز نیز منجر به ناکارآمدی اقتصاد و نفی دموکراسی مردمی خواهند شد. بنابراین راه حل پیشنهادی ما دموکراسی مشارکتی بر پایه انجمن ها و اتحادیه های کارگری و جامعه مدنی است و مشارکت مردمی در شهر ها و روستا در تصمیم گیری های اقتصادی وسیاسی است .
منابع :
ـ مارکس کارل، دیباچه چاپ اول سرمایه، در: سرمایه (جلد اول) ترجمه الف. الف (ایرج اسکندری)، بینا، ۱۳۵۳، ص. ۵۲
ـ فریبرز رئدیس دانا ، علل و عوامل و انگیزه های اقتصادی – اجتماعی بروز بحران ها و تهدیدهای اجتماعی در ایران ، ۱۳۸۳
ـ اندیشه های نو در سوسیالیسم ، لوک مارتل ، ترجمه کمال اطهاری
ـ امیرحسین علی بیگی ، شهپر گراوندی ، پرستو قبادی ، بودجه بندی مشارکتی ابزار نوینی در پژوهش های مدیریت روستایی

http://www.rdcir.ir/Portal/File/ShowFile.aspx?ID=dce584bc-86c5-461a-811b-29fb167d37d7

-Enriqueta Aragonès , Santiago Sánchez-Pagés, A model of participatory democracy: Understanding the case of porto Alegre , March 2005
-Igor Koryakov and Timothy D. Sisk, PARTICIPATORY DEMOCRACY