تلاشی برای روشنتر کردن جایگاهِ جنبشِ سوسیالیستیِ ایران
سالهاست که فعالانِ راهِ سوسیالیسم و مدافع مطالباتِ آزادیخواهانه و عدالتجویانهِ مردم، بویژه توده های زحمتکش با این سوالِ مرکزی روبرو هستند که آیا چگونه و با اتخاذِ چه نقشهِ راه و تاکتیکهای هدفمند، میتوان بطورِ موثر در راستای ایجادِ تغییرات بنیادی سیاسی و اجتماعی در ایران دخالت نمود. در میانِ برخی از فعالانِ چپ، ایجادِ همگرائیِ اصولی در میانِ جنبش و در نتیجه برخورداری ازپایگاهِ اجتماعی (قدرت سیاسی) و توانمندیِ نظری/برنامه ای، فرایندِ اصلی را در جهتِ تحقق رسالتِ فوق تشکیل میدهد. طیِ حرکتهایِ مرتبط با مسیرِ ناهموارِ اتحادها، عمدتا دو طیفِ ملقب به چپِ سوسیال دمکرات و چپِ رادیکالِ سوسیالیستی درگیرِ تلاشهای متعددی بوده اند. در بینِ خطوطِ قرمزی که ظاهرا این دو کمپ را از هم مجزا نگه داشته، اعتقاد به محوریتِ مبارزهِ طبقاتی و چگونگیِ برکناریِ جمهوری اسلامی تعیین کننده هستند. در خطوطِ زیر به برخی از موانعِ بازدارندهِ موجود در میانِ طیفهای گوناگونِ نظریِ چپ در مقابلِ انسجام یافتگیِ ضرور در صفوفِ تشکل های چپ پرداخته میشود.
در میانِ دمکراتهای سوسیالیست، خط فکری غالب (ب.م. خطوط برنامهِ پیشنهادی برای پروژه وحدت چپ) بر این است که سرمایه داری مدرن در جهان، بخشا بخاطرِ “کاربست تکنولوژی پیشرفته”، حاملِ پیشرفت در حیطهِ جامعهِ مدنی و “پذیرای تنظیم کننده های مختلف اجتماعی و سیاسی” و باعثِ تقویتِ طبقات متوسط/بینابینی و ارتقاء درتوانائیِ چالش از طرف “جنبشهای دمکراتیک” گردیده است. از این منظر، در عین حال نابرابری ها و “شکاف طبقاتی” شدت پیدا نموده است و چپ میباید همواره “مخالف و ناقد مناسبات سرمایه داری”بماند. اما در جامعهِ بسته و سنتیِ ایران، معضل اساسی شکافِ بینِ “سنت و تجدد” بوده و “شکاف اقتدارگرائی و دمکراسی جایگاه گرهی در بین شکافهای اجتماعی و تحولات سیاسی پیدا کرده” و “گسترشِ طبقهِ متوسط ” که خواست آن “تامینِ آزادی و استقرار دمکراسی” میباشد زمینه سازِ ظهورِ “جنبش اعتراضی.. از بطن انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸″ بوده است. در این سالها جنبش کارگری نیز به مثابهِ یک جنبشِ “دمکراتیک و تحول طلب” وارد عرصه مبارزات شده است. بر اساسِ این تحلیلِ سیاسی، “طبقات مدرن جامعه، جنبشهای اجتماعی و نهادهای مدنی و نیروهای سیاسی آزادیخواه” نیروهای تشکیل دهنده اجتماعی برای ایجاد تحول در راستای “جامعه مدرن” میباشند. از این نظرگاه، در عرصه برنامهِ اقتصادی، هدفِ اصلی میباید عمدتا تلاش در جهتِ ” رشد بخش مولد اقتصاد، سرمایه گذاری و کاربست تکنولوژی جدید، …کاهش هزینه های تولید”، افزایشِ “نظارت بر بازار و کنترل افسار گسیختگی سرمایه های بزرگ” و ایجادِ “پیوند با اقتصاد جهانی” از طریق “تلفیق ساز و کار برنامه ریزی دولتی و بازار” بوده، موجودیهایِ بنیادها “در اختیار دیگر بخشهای اقتصادی کشور قرار گیرند”.
بررسیِ اجمالی بر رویِ این دیدگاه به مسایل سیاسی/اجتماعی در وحله اول، جدا از اینکه حاملانِ آن چگونه فکر میکنند، این است که پیشرفت در مسیرِ آزادی و عدالتِ اجتماعی و نهایتا نیل به سوسیالیسم مورد نظر در گروِ مجموعه فعالیتهایِ آزادیخواهانه و عدالتجویانهِ جاری در میان جنبشهای مردمی است که طیِ دمکراتیزاسیونِ تدریجی و در امتدادِ یک مسیرِ “تحولگرا” به ایجاد فضای معتدلِ سیاسی و سپس کاهش در شکاف های اجتماعی/اقتصادی منتهی میگردد. این خط فکری، پیشرفت در جهتِ مناسبات انسانیتر اقتصادی/اجتماعی را نه در انفصالِ اساسی (” نه از طریقِ انقلابِ سوسیالیستی”) از سرمایه داری حاکم، بلکه در ذوب (“افول سرمایه داری”) و همزمان جابجائیِ تدریجیِ آن (طی یک “برنامه ریزیِ اجتماعیِ سنجیده”) با سازندگیِ جامعهِ دیگری (سوسیالیسم)انجام پذیر میداند. این دیدگاه به وجودِ تضاد بین کار و سرمایه و بیگانگی کامل بین جامعه ای سازمان یافته بر اساسِ روابطِ غیرِ کالائی برای توزیع قدرت و ثروت با سیستمی مبتنی بر قانون ارزش و مناسباتِ کارمزدی کم بها داده، تصور میکند (و یا به آینده محول میکند) که میتوان بدون ایجادِ تغییراتِ بنیادی در شیوهِ تولید و سازماندهیِ اقتصادی/اجتماعی به جامعهِ عاری از استثمار و ستمهای اجتماعی دست یافت. این خط فکری هنوز (حداقل برای دورهِ نامعلومِ گذار) مُبلغِ پیشرفتِ یک اقتصادِ سرمایه دارانهِ “شفاف”، “رقابتی، پویا…و در پیوند با اقتصاد جهانی” بوده، خواستارِ نظارت از جانبِ “مجامع صنفی و سازمانهای غیر دولتی” (احتمالا منظور بخشهای خصوصی است) میباشد. در عرصه مقابله با جمهوری اسلامی نیز، طبق این نظر، “ارکانِ استراتژی سیاسیِ” چپ میباید عمدتا حول محورِ “سازمانیابی گروه های اجتماعی، تقویت نهادهای مدنی..و اتحاد نیروهای جمهوریخواه.. برای استقرار جمهوری دمکراتیک و سکولار” تدوین گردد. شعارِ “انتخابات آزاد” و تامینِ حقوق مدنی میبایست در محورِ مطالباتِ جنبش آزادیخواه و “نیروهای مخالف و منتقد” قرار گیرد. در واقع آنچه که به اختصار میتوان از تحلیل ها و راه کارهایِ این نظر گاه ارزیابی نمود، نشان از ایجادِ تشکلی سیاسی است که در عین اعتقاد به عبور از نظامِ جمهوری اسلامی و انتقاد به مناسبات استثماریِ سرمایه داری، مبارزاتِ سیاسی را بر محور حرکتِ تدریجی (اصلاح طلبانه) تمرکزنموده، ظهور هر نوع حرکتِ انقلابی (رادیکال) را در عرصه های سیاسی/اقتصادی/اجتماعی نادرست و حتی مخرب ارزیابی میکند. واقعیت این است که این تفکر به رغمِ اینکه به سرمایه داری به مثابهِ “آخرین نظام اقتصادی-اجتماعی” نمی نگرد، اما خطِ سیرِ سیاسیِ آن، با تاکید بر اتخاذِ یک استراتژیِ کاملا اصلاح طلبانه و نفی انقلاب (تغییر بنیادی) چه در شکلِ دمکراتیکِ سیاسی و چه در شکلِ اجتماعی، بهر حال در مقاطعی در تقابل با نظرگاهِ رادیکالِ سوسیالیستی قرار میگیرد.
در طرفِ دیگر، نظرگاهِ رادیکالِ سوسیالیستی (ب.م منشور موسسان) معتقدِ به ارائهِ مجموعه بدیل های انقلابی و در عین حال پراگماتیک، از همین زمان، در مقابلِ سیستم سرمایه داری است که اساسِ آن را “مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید”، کنترل/ مدیریتِ جمعی و دمکراتیکِ کارگران/زحمتکشان بر ارکان اصلی اقتصاد و بر مکانیسمِ تصمیم گیری جهتِ توزیعِ اضافه ارزش اجتماعی تشکیل میدهد. تنها تحت مدیریت و نظارتِ زحمتکشان و توده های مردم بر امورِ اقتصادی/اجتماعی و اتخاذِ سیاستهای اقتصادیِ معطوف به “تبعیت بخش خصوصی و ساز و کار بازار از … منافع عمومی جامعه” است که میتوان در جهتِ سوسیالیسم گام های جدی برداشت. البته، لازمهِ نهادینه شدنِ آن، استقرارِ دمکراسی به مفهوم “حاکمیت مردم” میباشد که آن هم تنها پس از برچیدنِ سرمایه داری متکامل میگردد. در واقع نیل به سوسیالیسمِ واقعی (مشارکتی)، میبایست از همان اوانِ پیروزی انقلاب و بر روی اولویت دادن به برنامه ریزی در جهتِ “مشارکت و تحقق ارادهِ مردم نه فقط در سیاست بلکه در تولید و برنامه ریزی اقتصادی” است که تامین میگردد. در مورد استراتژی سیاسی، نیز از منظر چپِ رادیکالِ سوسیالیستی، با پایان دادنِ به کلیتِ جمهوری اسلامی و برقراریِ ساختارِ دمکراتیکِ جمهوری (حکومتِ قانونِ برآمده از حق رای عمومی) و در صورتِ توانمندیِ جنبش سوسیالیستی و دخالتِ آگاهانه و سرنوشت ساز از طرفِ توده های مردم در امور جامعه است که زمینه های اجتماعی برای استقرارِ سوسیالیسم ایجاد میگردد. این دیدگاه، در نفیِ تمامیتِ نظامِ استبدادی و سرمایه داریِ حاکم، بر این باور است “که هیچ تغییرِ بنیادی و پایدار با شرکت در انتخاباتِ فرمایشی..انجام نمیگیرد”. بیانِ این اندیشه که “رهائیِ زحمتکشان امر مستقیم خود آنها است” به هیچ وجه نافیِ اتخاذِ این استراتژیِ مبارزاتیِ درست از سویِ چپِ رادیکال نیست که در راستای “شکل گیریِ یک اپوزیسیون مردمیِ با اعتبار و دارای یک آلترناتیوِ دمکراتیکِ ساختاری” و در همراهیِ “هدفمند در همراهی با مبارزاتِ…حق طلبانهِ..محرومان، کارگران، زنان، جوانان وملیت ها”، در وحله اول به انجامِ انقلاب دمکراتیک سیاسی و ضرورت حمایت از “یک دولت انتقالی” برای “هدایتِ دمکراتیکِ جامعه…با هدف برگزاری انتخابات آزاد برای تشکیل مجلس موسسان به منظور تدوین قانون اساسی جدید و تصویب آن از طریق مراجعه به آرای عمومی”، معتقد نباشد. از این منظر در صورتِ همه گیر شدنِ شناختِ عمومی به ضرورت ایجاد دگرگونی انقلابی، توده های مردم حق دارند و اصولی هم است که به رغمِ تلاشهای مسالمت آمیزِ آنها در پروسهِ قیام علیه استبداد و ناعدالتی، در صورتِ لزوم از “همه اشکال مبارزه برای دفاع از خود در برابر تهاجمات رژیم دفاع” استفاده نمایند.
همانطور که در این خطوط اشاره گردید بین این دو بینشِ سوسیالیستی اختلافات جدی وجود دارند که بدون بررسی ها و توضیحات بیشتر از طرف فعالان در هردو طیف، مشکل بتوان به سطحی از دیدگاه های مشترک و پایدار برایِ همکاریِ اصولی، در زیر پوشش یک تشکل واحد دست یافت. برای چپ رادیکال، ایجاد مناسبات سوسیالیستی از زمان حاضر شروع میشود و در مرکزِ آن اعتقاد به اصلِ توزیعِ مایحتاجِ معیشتی و خدماتِ اقتصادی/اجتماعی بر اساسِ نیاز انسان و نه توانائیِ مالیِ وی میباشد و در مراحلِ مختلفِ پیشرفتِ اجتماعی به سوی جامعه مورد نظر، ضوابط و نهادهای گوناگونِ اجتماعی (ب.م. دولت، قانون، پارلمان، انتخابات، حزب، سیستم های آموزشی/بهداشتی و فعالیتهایِ اقتصادی)، با درجاتِ متفاوت، هنوز از نقشِ تاریخیِ سازنده برخوردار هستند. برای مثال، طبقِ این نظرگاه، هنوز برای دوران نامعلومی، به نهادهای حکومتیِ (مجالسِ قانونگزار و شوراهای اجرائیِ سراسری و محلی) برای مدیریتِ اداریِ دمکراتیک، برابرگونه و عادلانهِ جامعه نیاز است. در اینجا استنباط از حکومت به این مفهوم است که به مثابهِ یک پدیدهِ اجتماعی محلِ تلاقیِ مجموعه پروسه های اجتماعی بوده، مکانیسمهایِ اداریِ آن تحت نفوذِ منافعِ اقتصادی/سیاسیِ طبقاتِ حاکم (امروزه سرمایه های بزرگ) قرار میگیرند. اما طیِ انقلاب و دورانِ انتقال، وجود جنبشهای قدرتمند مردمی که با شناخت از ماهیتِ استثماری و ناعادلانهِ سرمایه داری، آگاهانه، گزینهِ انسانیترِ دیگری یعنی سمتگیری سوسیالیستی را در عرصه های اقتصادی/اجتماعی انتخاب کنند، مفید است که از اهرم های حکومتی و موازین و ظرفهایِ سیاسیِ تجربه شده در تاریخ بشریت نیز برایِ ادارهِ دمکراتیک و مدیریتِ عادلانه برای توزیعِ ارزشها و ثروت جامعه استفاده گردد. این درکِ معتقد به نهادینه شدنِ موازینِ قانونی برای رعایت حقوقِ دِگر اندیشان و وجودِ پلورالیسم در حیطه تفکر و نهادهای سیاسی/اجتماعی، با تفکری در بین چپ که عمدتا برای اعمال دیکتاتوری از طرفِ “حکومت پرولتری” (در واقع حکومتِ ایدئولوژیک تک حزبی) رسالتی تعیین کننده جهتِ هدایت جامعه به سوی سوسیالیسم میبیند، متفاوت است. در جامعهِ دمکراتیکِ مورد نظرِ این خطِ فکری، توده های مردم (که اکثریت کارگران و زحمتکشان را تشکیل میدهند) در صورت نیل به شناخت و ذهنیتِ لازم از ضرورتِ بدیلِ سوسیالیستی است که در جایگاه ها و مسئولیتهای سرنوشت سازِ سیاسی/اجتماعی و فارغ از وجودِ قشرِ زائدِ بوروکراتیکِ به ساختنِ یک جامعهِ واقعا دمکراتیک و عادلانه میپردازند.
این استنباطِ رادیکال-دمکراتیک از ساختار سیاسی/اجتماعیِ در میانِ جنبشِ سوسیالیستی، مسئولیتِ اداره و هدایت جامعه را همواره حقِ توده های مردم دانسته و بر این اعتقاد است که گرچه برای دوران های معین، تا مرحلهِ بالاترِ سوسیالیستی، هنوز به موازینِ قانونیِ دمکراتیک و نهادهای حکومتی پاسدارِ آنها (“جمهوری دمکراتیک غیر متمرکز”) برای ادارهِ جامعهِ نوین و از جمله موسسات استراتژیکِ صنعتی، اموراتِ آموزشی، بهداشتی، انتظاماتی و دیگر نیازهایِ پیچیده ترِ اقتصادی/اجتماعی و در واقع جهتِ نظارتِ دمکراتیک و قانونمند بر روند تولید و توزیع ثروت ایجاد گشته و سازماندهیِ انسانیِ جامعه، نیاز است اما از همان ابتدا تاکید دارد که در هر فرصت، چه قبل و یا بعد از پیروزی انقلاب دمکراتیک و اجتماعی، خودِ گردانندگانِ چرخ اقتصاد در مصدر اداره امور قرار گرفته، کنترلِ مسئولیت پذیرِ کارگری در محیطِ کار و زندگی و در راستایِ اهدافِ برآمده از برنامه ریزیهای سراسری و محلی، تحتِ هدایت و نظارتِ نهادها و کمیته های انتخابیِ (مجالس،انجمن ها، کمیته ها، غیره) خودِ کارگران و زحمتکشان، برقرار گردد. این خط فکری، سیاستِ حمایت از پیشرفتِ کنترل شدهِ اقتصادِ سرمایه دارانه و تنها اکتفا به مهارِ “سرمایه های بزرگ” و نظارت بر فعالیتهای اقتصادیِ”دولتی و بازار” را در محدودهِ مطالباتِ جنبش سوسیالیستی نمیبیند. در واقع، از منظرِ استراتژیک بدرستی تاکید میکند که مبارزه برای دمکراسی و سوسیالیسم جدا ناپزیر است و از ورایِ یک نگاه جامع به سیر تحولاتِ اجتماعی، سوسیالیسم به مثابهِ ایستگاهی در مسیرِ تکاملِ انسانیِ جامعه تنها با تعمیقِ دمکراسیِ هدفمند در عرصه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، دست یافتنی میباشد. خیال پردازی نخواهد بود اگر که در پروسهِ گسترشِ دمکراسی، اشکال حکومتی نیز برای توده های مردم (پرولتاریا) هرچه بیشتر خصلتِ غیر متمرکز و شبکه ای یافته، به تجمع های محلی مانندِ کمیته ها، انجمن ها و شوراها و نه دیگر منحصرا پارلمان و کابینه دولتی، تبدیل گردند. در آنصورت، در چارچوب دمکراسی مستقیم و مشارکتی، فعالان و مدافعانِ سوسیالیسم در جایگاه مسئولیتِ برآمده از قدرتِ (پشتوانهِ) مردمی، حاکمیتی بسیار دمکراتیک را برقرار میکنند. در واقع مهمترین شاخص تعیین کننده در تفاوتِ بین این دو نگاه به چشم اندازِ ایجادِ سوسیالیسم در اعتقادِ به ممکن دیدن و پیشاپیش در هر سطحی، آغازِ ایجادِ دگرگونیهای اساسی در راستای نیل به جامعه سوسیالیستیِ خود مدیریت یافته و خود گردان است. در صورت تشکل یابی سوسیالیستها حول استراتژی رادیکال مبارزاتی علیه نظام فقاهتی و سرمایه داری جمهوری اسلامی و ارائهِ برنامه هایِ غیر سرمایه دارانه برای سازندگی جامعه نوین و در ائتلافِ تاکتیکی و در عین حال اصولی با بخشهای مردمی اپوزیسیونِ واقعی است که زمینه های سیاسی برای انجام انقلاب دمکراتیک بوسیلهِ توده های مردم تسهیل پیدا میکند. وگرنه ایجاد وحدتِ تشکیلاتی در میانِ طیفهائی از چپ که حاملِ استراتژی مبارزاتی و طرح های برنامه ای کاملا متفاوت و حتی از منظرهائی متضاد با هم باشند، به پیشبرد موثرِ امر انقلاب در ایران کمک نمیکند. شاید تداوم دیالوگ در این باره مفید واقع گردد.
فرامرز دادور
۲۸ ژوئن ۲۰۱۵
بایگانی ماهیانه: ژوئن 2015
مهار دو جانبه در پروژه وحدت چپ / دنیز ایشچی
مهار دو جانبه در پروژه وحدت چپ
مقاله چند روز پیش شیدان وثیق با قدرتمندی تمام تری بر باورمندی های قبلی ایشان در زمینه اهداف شورای موقت سوسیالیست های چپ در اینکه مطمئن شوند که پروژه وحدت چپ منجر به وحدت نشود، تاکید کرده است. بازنده اصلی تحقق نیافتن هیچگونه وحدتی در این پروژه فرسایشی، در وحله اول دهها میلیون مردم ایران می باشند که در طاقت فرساترین شرایط غیر انسانی و غیر دموکراتیک بار سنگین زندگی در زیر یوغ جمهوری اسلامی ایران را تحمل می کنند و خواهان دگرگونی بنیادین سیاسی در کشور می باشند. عمق فاجعه در وحله اول اینجاست که سالهای سال با وجود اینکه شورای موقت سوسیالیست های چپ که برای خود نقش سیاسی آنچنانی قائل نیستند، با وضوح و آشکاری تمام اعلام می کنند که نه تنها به وحدت چپ اعتقاد ندارد، بلکه در هیچ وحدتی اشتراک نخواهند کرد، بخش های مشخصی از چهار گروه محوری دست اندرکار در پروژه وحدت نه تنها باعث وارد کردن شورای موقت در این پروژه شده اند، بلکه با اصرار تمام خواهان آن بوده و هستند که پروژه وحدت چپ باید با حضور و وحدت با شورای موقت سوسیالیستها به هدف نهائی منجر گردد. نیروهای دیگری از جمله سازمان اکثریت برای اینکه نشان بدهند که نه تنها در راه تحقق وحدت تمام تلاش خود را خواهند کرد، بلکه تا آخر راه در پیگیری این پروژه پایدار می باشند، ناچار و مجبورا با همین ترکیب به تلاش ماندگار و پایدار خود در راه بحث های نظری و تنظیم اسناد سازمان واحد چپ متحد ادامه داده اند.
یاد مقاله اخیر خانم فرزانه روستائی در زمینه استراتژی مهار دو جانبه آمریکا و دولت های غربی در خاورمیانه می افتم. بقول خانم روستائی این استراتژی در زمکان ریگان و تاچر توسط غرب و در راس آن آمریکا در مورد جنگ ایران و عراق بصورت ادامه دادن به جنگ فرسایشی ما بین ایران و عراق بموازات فروختن کنترل شده، مستقیم و غیر مستقیم مهمات به هر دو طرف درگیر در جنگ اشاره می کند که بعد از هشت سال جنگ فرسایشی هر دو طرف درگیر در جنگ دیگر نای جنگ کردن با همدیگر را نداشتند و ناچار آتش بس اعلام کرده و به جنگ فرسایشی با همدیگر خاتمه دادند. بازنده اصلی جنگ هشت ساله ایران و عراق کی بود؟ برنده اصلی این جنگ فرسایشی و طولانی هشت ساله چه کسانی بودند؟
استراتژی کسانی که در پروژه فرسایشی وحدت چپ نه تنها از یک طرف نیروئی را که باورمند به وحدت نیست و اعتقاد دارد که از طریق پراکندگی و تکه پارچه شدن سازمان های فعلی چپ است که چپ رهائی خواه می تواند نیروی بیشتری جذب کرده و قدرتمند شود، به درون پروژه وحدت چپ آوردند و از طرف دیگر این نیرو را در مقابل نیروهائی قرار دادند که با جان و دل بر اهمیت تاریخی وحدت، همگامی و یا حد اقل همکاری فعال تمامی نیروهای چپ معتقد می باشند،در حالیکه خود بصورتی تقریبا خنثی عملا تقریبا غیر فعال شاهد چالش های دو طرفه نیروهای دیگر در جدل سیاسی نظری فرسایشی بودند، چه می باشد؟ از یک طرف ما شاهد سازمان ها و نیروهایی بودیم که با جان و دل در راه گرد هم آوردن نیروها جهت وحدت چپ شبانه روز تلاش می کردند، از طرف دیگر نیروهایی که اصلا اعتقادی به وحدت چپ ندارند و استراتژی شقه شقه کردن چپ را جهت موفقیت چپ رادیکال و انقلابی مطرح می کنند. استراتژی آنهائی که عملا اجرای مهندسی سیاست مهار دو جانبه دو بخش دیگر نیروهای چپ را به پیش می بردند چه می باشد؟
پروژه وحدت برای خیلی ها همراه با امیدهای نیروهای صادق قدیمی و جوان و با پشتکار خستگی ناپذیر این نیروها و با امید به دست یابی به یک نوع اشتراک فورمولبندی نظری، سیاسی، اجرائی و ساختاری لازم زیر لوای یک منشور واحد ارزیابی میشد. این پروژه از نظر این عزیزان جهت به صحنه آوردن بلوک چپ بصورت یک وزنه واحد سیاسی با هدف تاثیرگذاری سنگین، سکولار و رادیکال چپ در صحنه سیاسی ارزیابی میشد. این در شرایطی می باشد که در صحنه سیاسی کشورنیروهای دیگر غیر چپ حاضر در صحنه سیاسی عمدتا یا وابسته به جناح های مختلف حکومتی بوده و یا اپوزیسیون درون حکومتی می باشند که بیشتر به جنگ زرگری جهت سهم بیشتر داشتن درحکومت و دست بالا داشتن در کنترل ثروت های کشوری را دارا هستند، یا نیروهایی که به نوعی وابسته به نظام سابق شاهنشاهی می باشند که نه تنها تاریخ مصرف تاریخی آنها تمام شده است، بلکه از خیلی نظر ها افراطی گرایان ناسیونالیستی آریا پرست نئولیبرالی بیشتر نیستند که حقوق بشر و دموکراسی آنها به شیوه یونان قدیم در محدوده تعریف شهروندی درونی اشرافیت خودشان قابل تعریف می باشد، نه در گستره مردم عامی.
با در نظر گرفتن چنین تصویری از صحنه سیاسی کشور، در مسیر پروسه وحدت چپ، جای تعجب است که آنهایی که بعنوان کمیسیون تدوین منشور واحد وحدت چپ مسئولیت چنین کاری را بر عهده داشتند، عوض جمعبندی و تنظیم یک منشور واحد از منشورهای ارائه شده، چهار تا منشور جداگانه را به کنفرانس وحدت ارائه می دهند. ترجمه و تعریف سیاسی یک چنین شیوه و تاکتیکی تنها این می تواند باشد که در وحله اول اگر کسانی آگاهانه چنین کاری را هدفمندانه به پیش برده باشند، به وحدت چپ باورمند نیستند، ولی با وجود آن مسئولیت تدوین منشور وحدت را بر عهده گرفته اند، در وحله دوم با در نظر گرفتن اینکه ارائه چهار منشور مختلف به تفرقه و پراکندگی درون نیروهای چپ دامن خواهد زد، باید اینطور نتیجه گرفت که هدفمندان یک چنین استراتژی باید چنین هدفی را منظور نظر داشته باشند تا بلکه بخواهند از فرسودگی و پراکندگی در جبهه نیروهای چپ در جهت یارگیری برای خودشان بهره مند گردند.
نظریات شیدان مثل نظریات هر بخشی از سیستم های فکری درون جریان های چپ دارای وجوه مثبت ، رادیکال و تحول گرا (به قول خودشان رهائی خواه) می باشد. اندیشه هایی که پایه های تحول تاریخی اجتماعی را بر شانه های جنبش ها و حرکت های مردمی شامل جنبش های رهائی خواهانه کارگران، زنان، ملیت ها و جوانان قرار می دهد، در چهارچوبه همین محدوده ساختاری فکری خود قابل تایید و حمایت می باشد. شاید بشود یک گام هم از این فراتر گذاشته و مطرح کرد که در این زمینه خلا کم توجهی سازمان های دیگر از جمله سازمان اکثریت به جنبش های رهائی خواهانه مردمی را جبران می کند.
اما از زاویه های دیگر، خصوصا از زاویه استراتژی و تاکتیک دگرگونی بنیادین سیاسی در جامعه، اندیشه های ایشان از محدوده چپ های قرن هیجدهم و نوزدهم در چهارچوبه سرمایه داری کلاسیک فراتر نمی رود. اندیشه های سوسیالیستی ایشان از زمان مارکس به دوران لنین هم فرا نمی روید، تا اینکه به دوران بعد از فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود بلوغ یافته باشد. اندیشه های ایشان در بهترین حالت خود شبیه اندیشه های باکونین و آنارشیست های دوران قبل از انقلاب اکتبر می تواند مورد ارزیابی قرار بگیرد. ایشان با نقش داشتن در قدرت سیاسی و یا به درست آوردن دموکراتیک قدرت سیاسی جهت ایجاد تحولات بنیادین اجتماعی هم کاری ندارند. ایشان با حضور در جنبش های رهائی بخش مردمی، خواهان شکل دادن به کمون های خودگردان مردمی می باشند.
ایشان ستون های باورمندی های خویش را بر پایه های جنبش پوپولیستی مردمی بدون آگاهی سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی لازم برای فروپاشی نظام ساختاری اجتماعی اقتصادی سیاسی امروزین جهان ( سرمایه داری) تصویر می کنند. از طرف دیگر ایشان برای جامعه هفت میلیاردی امروزین کره زمین با ساختارهای اجتماعی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ورزشی، علمی و اقتصادی بین المللی، نظام اداری اجتماعی مشابه کمون های ابتدائی انسان های اولیه را پیشنهاد می کنند. در بدترین حالت آن جنبش های پوپولیستی و رهائی خواهانه ایشان می تواند سر از جنبش های کور دین سالارانه داعش گونه و یا ناسیونالیستی کور سر در بیاورد که هیچ قرابتی با سوسیالیسم، دموکراسی و حقوق بشر مورد نظر ایشان نداشته باشد. جوامع خودگردان شکل یافته توسط اکثریت تحریک شده به خیابان ریخته شده ای که گاها حاضر هستند تا اقلیت های دیگر را زنده زنده نابود نمایند.
با اندیشه های شیدان و یا سوسیالیست های چپ دیگر می شود برخورد نظری کرد. با تاکتیک های ساختار شکنانه و منفعت طلبانه و گروه گرایانه آنهایی که سالهای سال در سایه ناباوران به وحدت چپ از آب گل آلود ماهی می گیرند چکار می شود کرد؟ تکلیف چپ با آنهایی که استراتژی مهار دوجانبه را از طریق دامن زدن به چالش فرسایشی بین دو جریان دیگر سالهای سال پروژه وحدت چپ را به آب در هاون کوبیدن تبدیل کرده اند چه می باشد؟ اینها هم دوستانی می باشند که در دوران انقلاب صنعتی دیجیتال و انقلاب اطلاعاتی اینترنتی، با داس و چکش و انقلاب کارگری به قرن بیست و یکم وارد گردیده اند. آیا با مشاهده یک چنین رفتارهایی جای هیچگونه تعجبی وجود دارد که چرا نسل های نوین به جنبش چپ آن اعتماد لازم را ندارند و به این دلیل نمی توانند با آن پیوند قدرتمندی را که لازم است برقرار بکنند؟ چپ ایران کی میتواند از بیماری گروه گرائی و دسته بازی و منفعت طلبی آنچنانی خلاصی یابد تا بلکه بتواند جایگاه شایسته خود را در چالش های سیاسی اجتماعی پیدا بکند. برای من هیچ جای تعجبی موجود نیست وقتی شاهد هستیم که نسل های جدیدی که به سمت باورمندی های چپ روی می آورند، از دسته بندی های موجود چپ بدلیل بی اعتمادی به آنها فاصله می گیرند و تلاش دارند تا خود مستقلا راه دگرگونی آینده را بدور از اشتراک فعال با نسل های قدیم و قبل از خود هموار سازند.
دنیز ایشچی
۲۰/۰۶/۲۰۱۵
در باره ی پروژه شکل دهی تشکل بزرگ چپ زمان نتیجه گیری همراه با تبیینی از چپ رهایی خواه/شیدان وثیق
شیدان وثیق
خرداد ۱۳۹۴ –ژوئن ۲۰۱۵
cvassigh@wanadoo.fr
در باره ی پروژه شکل دهی تشکل بزرگ چپ
زمان نتیجه گیری
همراه با تبیینی از چپ رهایی خواه
از آغاز گفتگو های پروژه شکل دهی تشکل بزرگ چپ (۱) دو سال و نیم می گذرد. با پایان یافتن مهلت تعیین شده در نقشه ی راهِ روند نام برده، اکنون زمان آن فرا رسیده است که از این آزمونِ تاکنون نافرجام در رسیدن به هدف خود که ایجاد سازمانی جدید از طریق وحدت تشکیلاتی سه سازمان شرکت کننده در پروژه بر پایه مبانی نظری، برنامه ای و تشکیلاتی است، نتیجه گیری کنیم و چشم اندازی برای آینده به دست دهیم. نگارنده، به سهم و از دیدگاه خود، گامی در این مسیر بر می دارد. در ادامه ی مطلب، تعریفی از چپ رهایی خواه در فلسفه بنیادین آن ارائه می دهیم.
دو بینش ناسازگار
ریشه ی مشکلات پروژه را می توان به طور عمده در ناسازگاری دو بینشی دید که خود را به صورت دو روندِ متفاوت و غیر قابل جمع در یک سازمان واحد سیاسی نمایان می سازد. این دوگانگی را ما در جریان بحث ها و کنفرانس های متعدد و در خلال تلاش های ناموفقِ گروه های کاری برای تبیین مبانی مشترک مشاهده کردیم. اکنون، در یک ترازبندی کلی، می توان مضامین ناسازگاری را در زمینه های گوناگون نشان داد. در این میان، پنج زمینه ی نظری، سیاسی و تشکیلاتی از اهمیتی تعیین کننده برخوردارند که بر می شماریم.
۱- پیوند دو مبارزه یا جدایی آن دو
چپ رادیکال دیوار چینی میان مبارزه برای دموکراسی و مبارزه برای سوسیالیسم در ایرانِ امروز نمی کشد. مبارزه علیه سرمایه داری برای سوسیالیسم در ایران را به آینده ای موهوم نمی سپارد. از هم اکنون آن را موضوع و میدان تلاش نظری و عملی خود قرار می دهد. ویژگی های این مبارزه را – که در ضمن جهانی است – در فرایند پراتیک و با توجه به شرایط مشخص جامعه ایران یعنی حاکمیت رژیم سرمایه داری هم راه با خودکامگی دین سالاری از یک سو و سطح رشد نیروی مادی و آمادگی ذهنی جنبش های تغییر دهنده اجتماعی و عوامل (سوژه های) آن ها از سوی دیگر در نظر می گیرد. در این راه، این چپ، چپ سوسیالیستِ رهایی خواه، سرمشق یا الگویی راهنما و از پیش ساخته ندارد. در عین حال که خود را به طور کامل از تئوری و پراتیک سوسیالیسمِ سده بیستمی جدا می سازد – چه در شکل توتالیترِ سوسیالیسم واقعاً موجود که به دیکتاتوری فاجعه آمیز حزب – دولت بر مردم و زحمتکشان انجامید و چه در شکل سوسیال دموکراسی که با مدیریت مصیبت بار امور سرمایه داری خدمت به استمرار این سیستم می نماید – مبلغ و مروج آن شکل ها و شیوه های خودگردانی و خودمدیریتی می شود که مردمانِ تحت سلطه استبداد و سرمایه، به ویژه زحمتکشان، برای اداره ی امور خود در محیط های کار و زندگی ابداع و خلق می کنند.
روند دیگر اما، به بهانه ی شکست “سوسیالیسمِ” آزموده، یا دیگر باوری به آرمان های سوسیالیستی ندارد، از مبارزه برای سوسیالیسم در ایران دست بر داشته و تبدیل به جریانی دموکرات- لیبرال شده است و یا – در بخشی دیگر – با جدا کردن مبارزه برای دموکراسی از مبارزه برای سوسیالیسم و تحویل این دومی به تحقق اولی چون دو مرحله ای مستقل و جدا از هم و در هم گرایی با سوسیال دموکراسی جهانی در نظریه و عمل، به گونه ای دیگر شریک حفظ و دوام نظم موجود می شود.
۲- انحلال نظام یا تحول نظام.
از یکسو، گذر انقلابی از طریق انحلال (سرنگونی) نظام جمهوری اسلامی ایران در تمامیت آن، از سوی دیگر، تحول رژیم از طریق اصلاحات و استحاله ی آن. این دو نگاه نسبت به گذر از جمهوری اسلامی، دو راه کار یا استراتژی، دو شیوه ی عمل و دو سیاست در ناسازگاری اگر نه در تقابل با هم را به هم راه می آورند.
یکی، چپ رادیکال، جنبش مردمی را برای انحلال کلیت نظام و نهادهای آن فرا می خواند و دیگری از « اصلاحات در هر سطحی استقبال می کند» و از «دموکراتیزاسیونِ نهادها» در نظام استبدادی کنونی سخن می راند. یکی مبارزه با اصلاح طلبانِ مدافع نظام را تجویز می کند و دیگری «هم سویی و هم کاری» با آن ها را. یکی بر جنبش های اجتماعی و انقلابی برای تغییرات بنیادین تاکید می ورزد و دیگری بر «مبارزه پارلمانی، مبارزه در بالا، بهره گیری از تناقضها و شکافهای سیاسی درون حکومتی». یکی بر افشا و تحریم مضحکه های انتخاباتی در رژیم دین سالاری پای می فشارد و دیگری بر «شرکت در کارزارهای انتخاباتی و بهره گیری از فرصت های ممکن». یکی بر شکل ها و شیوه های مختلف جنبش های اجتماعی از جمله قیام و انقلاب تأکید می ورزد و دیگری به تقدیس تنها شکل «مسالمت آمیز و خشونت پرهیز» مبارزه می پردازد.
۳- دموکراسی رادیکال یا دموکراسی لیبرال
میان درک رهایی خواهانه از «دموکراسی» چون «توان مندی مردم» (قدرت دِموُس) که دموکراسی رادیکال یا مشارکتی می نامیم و درک لیبرالی و محدود از آن تمایزی ژرف وجود دارد. تعریف و تبیین مختلف و گاه متضاد از «دموکراسی»، شیوه ها و راه کار های سیاسیِ متفاوت یا متضادی را به هم راه می آورند.
چپ رادیکال، بر دخالت گری مستقیم مردم در تعیین سرنوشت خود از طریق جنبش های اجتماعی شان، مشارکت در کنترل و تصمیم گیری های کوچک تا کلان – سیاسی، اجتماعی و اقتصادی – از سوی مجمع ها، مجلس ها و شوراهای مردمی و زحمتکشی تاکید می ورزد.
روند رفرمیستی اما، بر نهادهای قانونی، کارشناسان، پارلمان و نمایندگانی که در فاصله ی بین دو انتخابات تصمیم می گیرند و سیاست می کنند تکیه دارد.
۴- مبارزه ی اپوزیسیونی یا مبارزه برای قدرت
در این جا، مناسبات چپ با قدرت سیاسی و چگونگی ایفای نقش اپوزیسیونی و ضد سیستمی او در هم راهی و هم کوشی با جنبش های دگرگون ساز اجتماعی، جنبش کارگران و زحمتکشان، جنبش زنان، دانشجویان، ملیت ها و جامعه مدنی مطرح است. مناسبت با قدرت و دولت همواره در تاریخ چپ یکی از میدان های اختلاف بزرگ فلسفی، نظری و سیاسی بوده و می باشد. تبیین چگونگی مناسبات با قدرت در تعیین سیاست و سازماندهی مورد نظر – از این که چه نوع سازمان سیاسی (حزب کلاسیک یا سازمان جنبشی و غیره) می خواهیم تا کدام برنامه ی عمل (جنبش اپوزیسیونی یا مبارزه برای قدرت) – از اهمیت به سزایی برخوردار می شود.
چپ اپوزیسیونی همواره سوی به تغییرات اجتماعی از پایین و به ابتکار مردم دارد. همواره روی به رخدادها و جنبش های اجتماعی دارد. با این هدف که مردمان و زحمتکشان خود و به دست خود، از طریق شکل های جنبشی، شورایی یا مشارکتی خود، اداره ی امور و سرنوشت خود را در دست گیرند. شکل ها و شیوه های مدیریتِ اجتماعیِ جمعی را به دور از سلطه و «حاکمیت» ابداع و به کار اندازند.
روند قدرت طلب اما همواره روی به بالا و قدرت ها دارد. همواره بر دولت، نهادهای رسمی، احزاب، رهبران، برگزیدگان و به طور کلی «حاکمیت»… برای هدایت، رهبری و مدیریت امور انسان ها تکیه می کند.
۵- گذر از خود یا حفظ خود
ریشه ی بن بست پروژه را در عامل دیگری نیز می توان نشان داد. در مقاومت چپ سنتی برای حفظ سازمان های کهنه و فرسوده خود در برابر ضرورت تاریخی گذر از آن ها. در ذهنیت سخت جانی که هنوز آمادگیِ نقد و نفی خود را برای ایجاد پدیداری دیگر و نو ندارد. تشکیلات های سنتی (احزاب سنتی) در جهانِ امروز با بحران نظری، ایدئولوژی، سیاسی و تشکیلاتی ژرفی رو به رو هستند. اینان نه توانایی رشد و گسترش دارند و نه توانایی تأثیر گذاریِ چندان بر تحولات اجتماعی و سیاسی. مخالفت محافظه کارانه با گذر از تشکلات موجود برای ایجاد وحدتی جدید در تشکلی جدید با نام و نشانی جدید، امروزه بر ذهنیت بخش هایی از چپ ایران سنگینی می کند. این مقاومتِ واپس گرا تبدیل به مانعی بزرگ و جدی در جنبش چپ برای شکل گیری دگرگونی های مثبت، صف بندی های جدید، تجزیه های ناگزیر و وحدت های ضرور شده است. وحدت چپ، در صورتی که به لحاظ مبانی نظری و سیاسی مشترک امکان پذیر باشد، تنها می تواند محصول تجزیه ها و ترکیب های جدید باشد که این نیز تنها، با وام گرفتن از هگل، از طریق«نفی- فرارَویِ»(۲) سازمان های سنتی موجود میسر می شود.
چشم اندازی ممکن
پروژه شکل دهی تشکل بزرگ چپ را می توان به هر رو، آزمون و تلاشی ارزشمند در راهِ دراز و بغرنج به سوی شکل گیری چپی دیگر در ایران ارزیابی کرد. در روند بحث ها، کنفرانس ها و تهیه سندهای مختلف در بین فعالین این پروژه، گرایش های نظری و سیاسی مختلف توانستند در رایزنی و چالش با هم، اشتراکات و افتراقات خود را در گستره فلسفی، نظری، راه کاری، برنامه ای و تشکیلاتی ترسیم و مشخص نمایند. در این میان، روند هایی از این پروژه که باورمند به ایجاد چپی رادیکال و سوسیالیستی در مبارزه علیه تمامیت نظام جمهوری اسلامی برای آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم در ایران هستند، با وجود تنوع نظری در میان خود، توانستند، در هم گرایی با هم، در عین حفظ تفاوت های شان، بنیان های نظری و سیاسی مشترکی را به صورت منشوری واحد (۳) تبیین کنند. این منشور می تواند در شرایط کنونی چهارچوب و پایه مناسبی قرار گیرد برای پیش روی به سوی وحدت سازمانیِ فعالان و روندهای امضا کننده و طرفدار آن.
تعریفی از چپ رهایی خواه در فلسفه بنیادین آن
ما همواره در درازای تاریخ جهانی چپ و سوسیالیسم نه با چپی یگانه یا متحد بلکه با چپ های مختلف و جدا از هم رو به رو بوده و هستیم. پدیداری به نام «چپ» با تعریف، معنا و عمل کردی واحد هرگز در تاریخ وجود نداشته است. چندانی چپِ امروز در همه ی کشورهای جهان آشکار است و ایران نیز جدا از این قاعده نیست. امروزه، پس از فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود و سقوط سوسیال دموکراسی به لیبرالیسم از یکسو و گسترش جهانی سرمایه داری و سلطه همه جانبه و نابودکننده ی آن بر بشریت و محیط زیست او از سوی دیگر، «چپ» به جریان هایی با بینش هایی متفاوت و متضاد تجزیه و تقسیم شده است. وحدت همه ی این جریان ها در چهارچوب تشکیلاتی واحد ناممکن شده است. امروزه، دوران شکل گیری وحدت های بزرگ حزبی، سازمان ها یا جبهه های بزرگ توده ای به سیاق سده های نوزده و بیست، بنا بر شرایط تاریخی و تنوع و تکثر دیدگاهای مختلف و متضاد در حوزه های فلسفی، نظری، سیاسی و غیره، سپری شده است. اکنون باید پذیرفت که ایده شکل دهی تشکل بزرگ چپ در شرایط امروزی، چه در ایران و چه در دیگر نقاط جهان، تصوری واهی است. این تصدیق البته بدین معنا نیست که روندهایی از چپ با بینش هایی نزدیک به هم نتوانند با وحدتی پلورالیستی میان خود تبدیل به یک جریان قابل ملاحظه اجتماعی شوند. در این جهت هم چنان باید کوشید و از تلاش در این راه کوتاهی نکرد. اما واقعیت این است که چپِ امروز چندان است و اجزای این چندانی در تضاد و رقابت با هم قرار دارند. بخش هایی از آن ها نمی توانند در خانه ای مشترک زیر یک سقف هم زیستی کنند. امروزه حتا در میان احزاب چپِ حکومتی در «دموکراسی های موجود» تنها می توان به هنگام انتخابات دست به ائتلاف هایی برنامه ای، آن هم موقتی و شکننده، بر سر تقسیم قدرت و کرسی های پارلمان زد.
در یک تقسیم بندی کلی، امروزه می توان در همه جا و از جمله در اپوزیسیون چپ ایران سه روند ناسازگار اصلی را تمیز داد.
یکی، چپ سنتی است که در چهارچوب بینشی اقتدارگرا و توتالیتر می اندیشد و عمل می کند. بخشی از این چپ هم چنان در نوستالزیِ سوسیالیسم واقعاً موجود به سر می برد. بخش دیگر، با مواضعی گاه رادیکال و گاه در تضادی شدید با دسته اول، در عین حال که با این “سوسیالیسم” مرزبندی می کند اما هم چنان خوانشی لنینی از مارکس، مارکسیسم، سوسیالیسم و به طور کلی «سیاست» دارد. اینان نیز، هم چون دسته اول، در آخرین تحلیل، به نام طبقه کارگر و حزب راهبر، سیستمی را برای جامعه بشری امروزی تجویز می کنند و افقی را در برابر انسان ها قرار می دهند که بر اقتدار و سلطه ی دستگاهِ حزب – دولت بر مردم و زحمتکشان استوار است. بخش هایی از چپ ایران امروز هم چنان در گیر چنین بینشی اند.
دومی، نوع دیگری از چپ سنتی است که سوسیال دموکرات یا دموکرات- لیبرال می نامیم. این جریان امروزه در همه جا به مجریان و مدیران نظم موجود سرمایه داری جهانی با “سیمایی اجتماعی” تبدیل شده است. در اپوزیسیون ایران، این دسته آشکارا خود را بدین نام ها نمی خوانَد اما روندهای اصلاح طلبانه و تحول طلبانه که ویژگی های شان را در بالا ترسیم کردیم، در همین سیستم فلسفی، نظری و عمل کردیِ جریان تاریخی ای قرار می گیرند که با نام و نشان «سوسیال دموکراسی» مشخص می شود.
سومی را چپ رهایی خواه می نامیم. این چپ با این که امروزه در ایران و جهان، در شرایط تاریخی کنونی، اقلیتی بیش نبوده و نمی تواند باشد، اما در همه جا در حال برآمدن و شکل گیری است. این چپِ رادیکال که مبارزه خود را در راستای فرضیه (شرط بندی) کمونیستی قرار می دهد، ریشه در رخدادها و جنبش های اجتماعی و میدانی برای تغییرات بنیادین و انقلابی دارد. در تعریف و توصیف آن، اشاراتی در بالا کردیم و در جاهای دیگر نیز مطالبی نوشته ایم. در زیر، سه شاخص اصلی و تمیز دهنده چپ رهایی خواه را در حطوط کلی بازگو می کنیم.
۱- مبارزه برای رهایش (سوسیالیسم رهایی خواه)
«سوسیالیسم» سیستم نیست. دولت یا حکومت نیست. حاکمیتِ طبقه ای خاص نیست. بلکه فرایندی اجتماعی، ضد سیستمی، جنبشی و دگرسازانه به سوی رهایش (۴) است. با وام گیری از مارکس، «دوران تغییر انقلابی از جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی» است (۵). مبارزات مردمان بسیارگونه با ویژگیها و تفاوتهای شان، در همبستگی و مشارکت با هم، برای رهایی از استثمار، نابرابریها و سلطههای گوناگون است. به ویژه رهایی از سه سلطه – ستم اصلی دوران ما است: سلطه- ستم سرمایه و مالکیتِ خصوصی، سلطه – ستم دولت چون قدرتی مافوق و جدا از مردم و حاکم بر مردم و سلطه – ستم ناشی از نابرابری ها، تبعیض ها و سلب آزادی ها در زمینه های گوناگون. این مبارزه به معنای نفی سرمایه داری است که هم اکنون جهانی شده و سلطهی خود را در سراسر گیتی برقرار کرده است. امروزه، تغییر بنیادی وضع موجود در هر جامعه ای بیش از پیش وابسته به گسست از مناسبات بازار و سرمایه داری با ویژگیهای خود در هر مکان شده است. فرایند سوسیالیسم رهایی خواه، رشد مالکیت و اقتصاد دولتی نیست، دولت سالاری نیست، بلکه پیشروی به سوی الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، تصاحب و کنترل جمعی نیروهای مولده و مدیریت جمعی و مشارکتی نیروهای مادی و معنوی توسط خودٍ تولیدکنندگان و کارکنان به صورتی مستقیم و بی واسطه است.
این مبارزه در عین حال به معنای مبارزه برای برابری است. ایده رهایی خواهانه برابری چون اساس و هویت اصلی ایده سوسیالیستی در مقابل ایده رقابت افسار گسیخته سرمایه داری و قوانین بازار و اقتصاد، در برابر سلسله مراتبی کردن جامعه بر حسب طبقه، حرفه، ثروت، مالکیت، جنسیت، ملیت. مذهب، دانش، کار یدی و فکری… قرار می گیرد.
سوسیالیسم در عین حال و ناگزیر امری فراملی، جهانی و جهانروا ست. امروزه، ساختمان سوسیالیسم در یک کشور به مراتب بیش از گذشته ناممکن می شود. سوسیالیستهای رهاییخواه امروزه بیش از پیش، در همسویی و همکوشی با جنبشهای رادیکال در جهان، میبایست به صورتی منطقهای و جهانی برای فراهم کردن شرایط و زمینه های برآمدن دنیایی دیگر و سوسیالیستی فکر و چاره جویی کنند.
عاملان (سوژهای) مستقیم این مبارزه را نیروهای تغییر دهنده اجتماعی تشکیل می دهند. امروزه سلطهی همه جانبهی سرمایه – همهی انواع آن و نه فقط سرمایه اقتصادی بلکه سرمایهی سیاسی، دانشی، فنآوری، رسانهای، فرهنگی و غیره – نه تنها بر طبقهی کارگر و در مکان تولید بلکه بر تودهی بسیارگونه و در مکانهای گوناگون اجتماعی اعمال میشود. این سلطه در عین حال شرایط خودآگاهی، خودسازماندهی جمعی و مبارزه برای رهایی از سلطه را در میان قشرهای وسیع اجتماع فراهم می سازد. خودآگاهی ضدسرمایهداری و رهاییخواهانه و خودسازماندهی اجتماعی میتوانند حاصل مبارزاتی باشند که در بستر آنها راهکارها و طرح های نفی ارزشهای حاکم ارایه شوند. در این مبارزات، قشرهایی مختلف – نه تنها کارگران – در میدانهایی مختلف – نه تنها در کارخانه و گسترهی تولید صنعتی – با نظام و ارزشهای حاکم در می افتند.
۲- مبارزه برای دموکراسی رادیکال
دموکراسی رهایی خواه به معنای مداخله مستقیم مردمان در امور خود است. مداخله ای بدون واسطه، بدون واگذاری و در صورت ممکن بدون نمایندگی. دموکراسی (و سوسیالیسم)، رشد و تقویت دستگاه دولت، «حزب- دولت» و بوروکراسی نیست. سیاست رهایی خواه، ایجاد هر چه بیشتر شرایط و زمینههای کاهش نقش دولت جدا و حاکم بر مردم و گذار به احتضار آن چون دستگاه سلطه گر است. خودمختاری و خودگردانی مردمان در ادارهی امور خود در برابری و آزادی است. معنای دموکراسی (و سوسیالیسم) از نگاه رهایش، در بنیاد خود، همانا مبارزه برای خودمدیریت جمعی و مشارکتی است. آن جا که مردمان خود بنیاد می نهند، خود تأسیس می کنند و خود تشکیل می دهند. آن جا که «مشارکت آزاد» انسان ها فرا می رویَد یعنی اجتماعی از افراد شکل می گیرد که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است (۶).
۳- مبارزه ی اپوزیسیونی و جنبشی
چپ رهایی خواه خواهان تصرف قدرت برای اعمال حاکمیت و سلطه بر جامعه و مردم نیست. این چپ، در شرایط تاریخی کنونی، در خارج از سیستم چون نیرویی معترض و مخالف عمل می کند. چپ رهاییخواه امروزه باید بر فاصله گرفتن از قدرت و دولت تاکید ورزد. تعریف کلاسیک از «سیاست» همواره این بوده است که امر دستگاه دولتی و تصرف آن جوهر سیاست را تشکیل میدهد. از این دید، «سیاست» یعنی دولت گرایی (۷) و قدرت طلبی. چنین درکی از «سیاست»، در تاریخ اندیشه و فلسفه سیاسی، از افلاطون تا کنون با گذر از خوانش لنینیِ مارکس و چه بسا حتا روحی از مارکس (مارکسیسم مبتذل) که مورد تأیید ما نیست، همواره غالب بوده و می باشد. چنین تبیینی از «سیاست»، برداشتی غلط و انحرافی از معنای بنیادین «پولیتیک» است که در معنا و مفهوم اصیلِ یونانی اش – پولیتیا (۸) – امر «شهر- داری» (اداره پولیس) توسط خود مردم (دِموس) است و نه به وسیله دستگاهی برین، مافوق یا استعلایی. یکی از چالشهای اصلی امروزی در برابر ما این است که تعریف و تبیین دیگری از «سیاست» ارایه دهیم و آن را در عمل روزمره به کار بریم. به یکی از بنیادهایی باز گردیم که چپ سنتی آن را زیر پا نهاده است. این که «سیاست»، دولت مداری، قدرت طلبی و امر احزاب حکومتی و قدرت طلب نیست. حکومت کردن نیست. بلکه مداخله و مشارکت مستقیم و بی واسطهی مردمان در امور شهر و کشور است. همانی است که «نه حکومت کردن و نه تحت حاکمیت قرار گرفتن» (۹) نامند. «جمهوری» (امر عموم) و «دموکراسی» (توان مندی مردم) را ما در اصل و اساس به این معنا میفهمیم، تبیین می کنیم و تلاش می نماییم به کار اندازیم.
چپِ رهایی خواه در عین حال جنبشی گراست (۱۰). به این معنا که بر نقش اصلی و تعیین کنندهی جنبشهای اجتماعی در مبارزه برای تغییرات اجتماعی، بر قابلیتها و تواناییهای فاعل اجتماعی و جمعی در جنبشها و مبارزات اجتماعی باور دارد.
——————————————–
چپ های رهاییخواه، امروزه در جهان و از جمله در ایران باید دست به کار تدارک نظری، عملی و سازماندهی زنند. مقدمات، زمینهها و شرایط برآمدنِ سیاستی دیگر و چپی دیگر در گسست از سیاست سنتی و چپ سنتی را آماده و فراهم سازند. در بستر جنبشهای اجتماعی و انقلابیِ دگرسازانه و رخ دادهایی که ناممکن را ممکن میسازند، مسیرهایی بنیادین و انقلابی برای خروج از سیستم ترسیم نمایند. در این راهِ بغرنج و نامسلم اما قابل شرط بندی، باید تلاش و مبارزه کنند و متحد شوند.
—————–
(۱) فراخوان برای مشارکت در روند شکل دهی تشکل بزرگ چپ به امضای شورای موقت سوسیالیست های چپ، سازمان اتحاد فدائیان خلق و سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و جمعی از کنشگران چپ در آبان ۱۳۲۹۱ – نوامبر ۲۰۱۲ منتشر می شود. رجوع کنید به تارنمای وحدت چپ.
(۲) Aufhebung
(3) منشور موسوم به «منشور شش امضا». رجوع کنید به تارنمای وحدت چپ.
(۴) Emancipation
(5) کارل مارکس، نقد برنامه گوتا
(۶) مانیفست کمونیست
(۷) Etatisme
(8) Politeia
(9) از هانا آرنت.
(۱۰) Mouvementiste
در این نوشتار، «دولت» هر جا به مفهوم Etat یا State است.
چپ نو بدنبال یافتن زبان مشترک و متحد برای برآمد در جامعه /علی صمد
چپ نو بدنبال یافتن زبان مشترک و متحد برای برآمد در جامعه
چپ نو سالهاست که تلاش همه جانبه ای را در عرصه فکری، سیاسی و اجتماعی انجام می دهد تا بلکه بتواند بعد از درس گیری از شکست ها، ناکامی ها و نیز فضای سرکوبی که علیه اش وجود دارد، برآمد دیگری را سازمان دهد. برآمدی که متفاوت و در حین حال در ادامه مبارزات دمکراتیک گذشته چپ در کشور و نیز همراه با بخشی از مبارزات چپ نو در جهان می باشد. در قرن بیست و یکم، سیمای چپ نو، جهانی دمکراتیک تر، شادتر و انسانی تری برای جامعه بشری است.
چپ نو همچنان مصمم به دنبال این است تا جهان دیگری بسازد. جهانی امروزی و این دنیایی که خوشبختی و شادی انسان مرکز اصلی توجهش است. تکیه گاه اصلی چپ؛ نیروی کار، اقلیت های جامعه، جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی است. چپ بدنبال تبعیض زدائی در همه عرصه هاست. چپ در چهار گوشه جهان(یونان، اسپانیا، ترکیه، برزیل و …) در حال بازسازی خود برای قدرت گیری است. امروز چپ نو در برخی از کشورها به قدرت رسیده است. برای چپ دارای اهمیت است که مجددا غرور و اعتماد به نفس خود را بازسازی کند و در جهت کنش سیاسی و اجتماعی گام های خود را محکم و حساب شده تر بردارد.
اساس و بنیاد فعالیت و تفکر چپ نو تکیه بر اتحاد، وحدت، همبستگی، تبعیض زدایی، دفاع از منافع مردم کشور، نیروی کار، دمکراسی، آزادی و حقوق بشر است. چپ با این تفکرات و ارزش ها می خواهد روابط و ارتباطات جهان کنونی را انسانی تر کند. چپ همشیه برای جهانی عادلانه تر و صلح آمیزتر حرف برای گفتن و برنامه برای طرح کردن در جامعه دارد. چپ دارای سنت مبارزاتی مترقی، دمکراتیک و دستاوردهای بیشماری در جهان است.
چپ عدالت خواه و دمکرات می خواهد برای این جهان و برای امروز و برای زندگی شاد و خوشبختی انسان قرن بیست و یکم، گام بردارد. او می خواهد از اشتباهات و شکست ها درس بگیرد و مبارزاتش را به امروز و آینده جامعه، و برای فردایی بهتر متمرکز کند. چپ برای اینکه زنده و شاداب بماند می بایست با تغییر نسل ها، فکر، نیروها و رهبرانش را نیز تازه تر و زنده تر کند.
گذشته چپ متعلق به گذشته است و چنانچه تاکید داشتیم چپ برای امروز و فردای جامعه مبارزه می کند. گذشته محل کسب تجربه و درس آموزی از حوادث تاریخی است. چپ نمی تواند در گذشته زندگی کند زیرا نسل جوان کشور در دنیای امروز زندگی می کند و می بایست با کمک و همراهی با آنان جامعه امروز و فردای کشورمان را ساخت.
چپ نو بخوبی از سختیهایی که بر نسل های پیش از او رفته اطلاع دارد و می خواهد با درس گیری از گذشته جایگاه چپ نو ایرانی را در صحنه سیاسی جامعه بازسازی کند. بسیاری از ما بر نارساییهای جدی چپ دمکرات وقوف داریم و شاهد این هستیم که امروز چپ را فرصت تاریخی دیگری پیش رو است. از این فرصت بوجود آمده می بایست حداکثر استفاده را در جهت تشکل یابی و زنده تر کردن هر چه بیشتر چپ در جامعه کرد.
ما چپ های عدالتخواه و دمکرات بر این باوریم که چپ، متنوع و متکثر است. هر طیفی از این چپ متنوع حق فعالیت، مبارزه، بازسازی، اتحاد و وحدت در میان طیف های نزدیک بخود را دارد. هر طیفی با سیاست و برنامه خود فعالیت می کند. چپ واژه یا اندیشه ای نیست که فقط بتواند در انحصار یک طیف از چپ باشد. هر جریانی که خود را چپ، عدالتخواه و آزادیخواه می داند حق این را دارد که خود را در عرصه عمل و سیاست به محک جامعه بگذارد. و این جامعه و مردم کشورمان هستند که تصمیم می گیرند و انتخاب می کنند.
چپ در کلیت خود همشیه می بایست بدنبال سازماندهی و پیدا کردن نقاط مشترک برای برآمد بیرونی باشد. هر طیف چپ می بایست بدنبال یافتن تفاهم و اشتراک با طیف های نزدیک بخود باشد. طیف های مختلف چپ امکان یافتن زبان مشترک با وجود تفاوت ها را دارند. هر جناحی از چپ می بایست از اتحاد و وحدت طیف های هم سو و متنوع استقبال کند. چپ فقط با اتحاد و وحدت میان خود است که می تواند نیروهایش را سازماندهی و فعال کند. زیرا چپ متحد در حزب یا جبهه متحد چپ، صدایش بیشتر در جامعه پژواک دارد تا چپ پراکنده!
پیروزی های امروز جبهه چپ نو در اسپانیا، یونان و ترکیه در انتخابات کشوری موجب قدرت گیری و طرح هر چه بیشتر ایده چپ نو در جهان شده است. به علاوه سالهاست که چپ نو در کشورهای مختلف امریکای لاتین توانسته است با اتخاذ و توافق بر سر پروژه های ملی در سطح هر کشور این منطقه، به قدرت برسد. ما از دهه ۲۰۰۰ به تدریج شاهد گرایش مردم آمریکای لاتین به دو گرایش از احزاب اصلاح طلب پراگماتیست و پوپولیست های چپ و انقلابی هستیم. با بقدرت رسیدن چپ ها در امریکای لاتین فعالیت ها و همکاری های منطقه ای میان این کشورها افزایش یافته است. بی تردید گرایش به چپ در آمریکای لاتین، همکاری های اقتصادی در این شبه قاره را وارد فاز جدیدی کرده است. همکاری که بیشتر بر پایه همبستگی استوار است تا رقابت.
تاکنون شواهد حاکی از این است که گرایش های مختلف چپ آمریکای لاتین در قدرت از نظر سیاست های امنیتی هیچ تهدیدی علیه امریکا ایجاد نکرده اند. اما با این حال گرایش فزاینده چپ آمریکای لاتین حاکی از کوششی است که برای رهایی از وابستگی های سیاسی و اقتصادی به آمریکا صورت می گیرد. در اغلب کشورهای این منطقه با ایجاد جامعه قطب بندی کاذب مواجه نیستیم و طبقه متوسط به همراه طبقه کارگر و زحمتکشان مشترکا در تغییر و تحولات جامعه سهیم هستند. تجربه کشورهای فوق می تواند چپ ها را برای متحد شدن هر چه بیشتر ترغیب کند و این بهترین تجربه در با هم بودن و با هم تلاش کردن برای یک پروژه ملی برای پیروزی و طرح مطالبات و ارزش های انسانی است. توجه به تجربیات کشورهای امریکای لاتین و دیگر کشورها در اروپا و منطقه برای چپ نو در ایران می تواند الهام بخش باشد.
چپ های دمکرات و آزادیخواه به نفعشان است که با گفتگو، تبادل نظر، مصالحه، نرمش، همکاری، رواداری، توافق حداقلی و احترام به تنوع فعالیت خود را تداوم بخشند. برای این طیف از چپ، حداقل های مشترک یا اشتراکات هستند که می توانند آنها را در کنار هم برای کسب پیروزی های بزرگ قرار دهد. تجربیات بسیاری در ایران و جهان نشان داده است که گام های بلند برداشتن یا از آخر شروع کردن، فاصله ها را تشدید و ناکامی ها و شکست ها را باز تولید و یا تقویت می کند.
چپ طرفدار وحدت یا اتحاد باید تاکنون یاد گرفته باشد که حداکثر خواهی در جهان امروز فرصت ها را برای برداشتن گام های مشترک با وسیعترین طیف چپ، تقویت نمی کند. چپ باید با شناخت و فهم موقعیت کنونی، پیروزی و شکست های گذشته را بررسی کند و ببیند برای برآمد مجدد از چه امکانی می تواند بهتر برای تغییر یا دگرگونی جهان یا جامعه خود، استفاده کند. وجود چپ در جهان ضروری است زیرا می تواند موجب تقویت تعادل، عدالت، برابری شانس ها، آزادی، خوشبختی و صلح در جهان امروز شود.
اندیشه چپ چنانچه پیشتر متذکر شدیم تنها مختص به جریانات مارکسیستی یا لینیستی، تروتسکیستی و سوسیال دمکراسی و … نیست. هر بخشی از چپ از آموزه های مارکسیستی به اشکال گوناگون تاثیر گرفته و می گیرد. و به قول آقای میر شمس الدین ادیب سلطانی در کتاب “مسئله چپ و آینده آن” آمده است: «چپ در واقع نیرویی است که عدالتخواه است، به لحاظ فرهنگی مدرن و در سنت روشنگری است و بدنبال عقلانیت دولت و جامعه فعالیت می کند. و با تقویت اخلاق و سنت دمکراتیک، جامعه را متحول و سالم می خواهد» (۱). در واقع چپ قرن بیست و یکم بدنبال جامعهای آزاد و بهرهمند از امکان تکثر آرا و رقابت مسالمتآمیز برای رفع تبعیض است. چپ نباید فقط بعنوان منتقد حکومت فعالیت کند. چپی که دارای برنامه و پروژه است می بایست برای کسب قدرت نیز در جامعه فعالیت مسالمت آمیز و سیاسی کند.
چپ برای درک واقعیت ها، نیاز به بررسی انتقادی تجربه های تلخ تاریخی دارد. چپ تنها با فهم پیروز ی ها و شکست هایش است که می تواند امکان گام برداشتن حساب شده برای یک پیروزی را ایجاد کند. چپ تنها با هماهنگی و تقویت اشتراکات کوچک و بزرگ است که می تواند حرف و برنامه اش را به گوش دیگران برساند. لذا اتحاد و وحدت طیف های همسو و متنوع چپ بر اساس حداقل ها، می تواند موجب تقویت و برآمد مجدد چپ در جامعه شود.
چپ نو برای سازماندهی افتراق در میان چپ ها و نیروهای دمکرات و آزادیخواه فعالیت نمی کند. چپ نو این تجربه را دارد و می داند که در پراکندگی نیروهایش، امکان رشد در جامعه را نخواهد داشت. چپ نو در بیان طرح ها و پروژه هایش فقط برای ثبت در تاریخ سخن نمی گوید. او برای اجتماعی شدن و اجرایی کردن طرح ها و پروژ هایش در جامعه، همواره می بایست بدنبال یافتن راه های گوناگون، جدید و امروزی باشد.
چپ ها و بسیاری از غیر چپ ها می دانند که سیستم نئولیبرالیسم سالهاست که در بحران ساختاری قرار دارد. وظیفه چپ نو این است که علیه این سیستم مبارزاتش را به اشکال گوناگون در سطح کشور، منطقه و جهان پیش ببرد. چپ باید این مبارزه را خوب تشخیص دهد و قواعد و ارزش های چپ عدالتخواه و دمکرات را وارد میدان مبارزات مردم کند. چپ امروز مانند چپ دیروز همشیه نیروئی است که در جبهه کار و مزدبگیران و اقشار متوسط جامعه، برای آزادی و برابری میان زنان و مردان، آینده خوب برای جوانان و مخالف بهره کشی فردی در سرمایه داری بوده و ضمن اینکه از همه دستاوردهای نظام سرمایه داری استفاده می کند، اما این نظام را پاسخگوی نیازهای نهایی بشری نمی شناسد. چپ نو برای آزادی و عدالت اجتماعی و برابری شانس برای همگان، برای استفاده مناسب از امکانات مادی و معنوی در جهان و ایران مبارزه می کند و خواهان فراتر رفتن از سیستم سرمایه داری است..
چپ نو باید همواره بدنبال تغییرات ساختاری زیست محیطی در کشور و جهان باشد. حیات ما در کشور و در جهان بسیار وابسته به اکوسیستم هاست. حمایت از اکوسیستمها دارای اهمیت است. نباید در این عرصه بی تفاوت بود و یا نظاره گر نابودی اکوسیستم هایی که زندگی ما به آنها متکی است، باشیم. دفاع از محیط زیست و نوسازی اکولوژیک می بایست همواره بخشی اساسی از برنامه و پروژه چپ نو باشد.
به نظرم باور به چپ نو، موجب ایجاد امید برای فرار رفتن از وضعیت کنونی است. چپ اگر موفق به ایجاد و تقویت یک پروژه ملی در سطح کشورمان با دیگر جریانات سیاسی دمکرات و آزادیخواه ایران شود؛ حتما چشم انداز فعالیت و نفوذ چپ نو در جامعه افزایش می یابد. با گسترش نفوذ و قدرت چپ نو، نقش اپوزیسیون مترقی و دمکراتیک در ایران نیز گسترش می یابد.
امروز چپ نو باید همچنان فعالیت کنونی خود را حفظ کند. ادامه فعالیت کنونی یک موفقیت برای چپ نو است. چپ نو با هر گرایش دمکراتیکی در اپوزیسیون می بایست تعامل داشته باشد. برای چپ نو صلح جهانی، محیط زیست، حقوق بشر، آزادی و عدالت اجتماعی از اهمیت بسیار برخوردار است. مدافع پیگیر چنین نیروی چپی باشیم و برای پاگیری و قدرت گیری چپ نو در ایران و جهان تلاش های خود را مشترک و همصدا کنیم!
علی صمد
ژوئن ۲۰۱۵
- (۱)- M. Š. Adib-Soltani, The Question of the Left and Its Future, Notes of an Outlooker. Hermes Publishers, Teheran 2010
میر شمس الدین ادیب سلطانی در کتاب “مسئله چپ و آینده آن” به انگلیسی چاپ ایران.
حزب جدید چپ برای وحدت چپ / بهروز خسروی
حزب جدید چپ برای وحدت چپ
هفت سال تلاش سه سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، فدائیان خلق ایران- اکثریت و شورای موقت سوسیالیست های چپ ایران به همراه گروهی از فعالین و کنشگران منفرد چپ برای وحدت و متحد کردن چپ معتقد به آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم در یک سازمان واحد، قوی و تاثیر گذاردر روند رویدادهای جامعه ایران به عنوان یک اپوزیسیون مستقل و مردمی برای گذار از جمهوری اسلامی و راهگشا برای ایجاد ایرانی آباد و آزاد و صلح جو در جامعه جهانی، در آستانه شکست قرار گرفته و میرود تا نه تنها بر پراکندگی و کم اثر بودن چپ امروز ایران درمانی نباشد، که خود عاملی برای پراکنده تر کردن و بی چشم انداز کردن آن گردد.
نقد این روند و درس آموزی از آن وظیفه امروز نیست که برای تاثیر گذاری بر آنچه طی شده، امروز دیگر دیر است. نباید تلاش های هفت ساله ما به نقطه امروز می رسید. اما نباید جائی که امروز در آن قرار داریم را نیز به عنوان پایان کار و نقطه توقف این روند پذیرفت و بر آن گردن نهاد.
کجا ایستاده ایم؟
از ابتدای این پروژه تمام شرکت کنندگان در آن بر ضرورت مشارکت نیروهای چپ داخل کشور و جلب ارتباط و همکاری آنان در این روند تاکید داشتند. در این زمینه امروز در نقطه صفر قرار داریم. یعنی اگر وحدت نیروهای موجود این پروژه هم متحقق شود، باز هم با حزبی در خارج از کشور مواجه خواهیم بود که با اهداف اولیه این پروژه فاصله دارد.
از آنجا که در سی سال گذشته –به دلایل مختلف که خود قابل بررسی است- نیروی اپوزیسیون جدیدی در ایران شکل نگرفته که بتواند در جهت تغییر شرایط سیاسی – اجتماعی جامعه ایران حرکتی موثر و فراگیر را در بین توده مردم سازمان دهد، احزاب سیاسی تاسیس شده در قبل از انقلاب و یا ایجاد شده در سال های اولیه انقلاب که اینک عموما در تبعید و در خارج از کشور به خیات سیاسی خود ادامه میدهند، میتوانستند به عنوان عواملی تاثیر گذار در این روند نقش ایفا کنند و وظیفه ای فراتر از حمایت از مبارزات مردم در داخل کشور را به عهده داشته باشند. در این شرایط، وحدت نیروهای چپی از این مجموعه که از صافی های مختلف گذشته اند، به حقوق بشر باور دارند، به دموکراسی نه به عنوان یک عامل یا مرحله انتقالی، که جزئی جدائی ناپذیر از سوسیالیسم اعتقاد دارند و سوسیالیسم برایشان مذهب نیست، که یک سیستم بابرنامه اجتماعی است برای گذار از جامعه طبقاتی به عدالت اجتماعی، خود دست آوردی است که میتواند به روند ایجاد آلترناتیوی قوی و توده ای در حامعه ایران یاری رساند. باید تلاش کرد تا این امکان از دست نرود، که شاید فرصت دیگری برای ما نباشد. اما در حال حاضر عوامل زیادی وجود دارند که راه برداشتن همین گام را هم ناهموار و یا سد کرده اند.
سه سازمان شروع کننده این پروژه به طور اتفاقی گرد هم نیامدند. این سه سازمان در گذشته های دورتر به دلیل تفاوت ها و اختلافات متعدد، حتی آمادگی حرکت با یکدیگر در زمینه های مشترک را نیز نداشتند. در طول زمان، با تغییر دیدگاه های برنامه ای – سیاسی، این سه سازمان تا آنجا به هم نزدیک شدند که گام در راه وحدت چپ گذاشتند و این حرکت را آغاز کردند. از آن زمان از طرف هر سه سازمان تاکید میشد که متحد کردن همه نیروهای درون چپ نه ممکن است و نه مفید و این پروژه هدفش تشکیل تشکلی بزرگ از نیروهائی از چپ است که با سوسیالیسم اردوگاهی گذشته مرزبندی دارند، دموکراسی و سوسیالیسم را جدائی ناپذیر میدانند، هدفشان جایگزین کردن جمهوری اسلامی با یک جمهوری دموکراتیک است که در آن دین و حکومت جدا از هم اند، به حقوق بشر متعهد است و آزادی های وسیع سیاسی و اجتماعی را پاس میدارد. این سه سازمان به نزدیکی برنامه ای – سیاسی نیز اکتفا نکردند و پنج سال متوالی، به طور پیگیر و مداوم در مورد تمام مسائل گفتگو کردند تا مطمئن شوند که چنان به هم نزدیک اند و توافق نظر دارند که تحقق وحدتی از آنان میسر است. سه سازمان همچنین در این پنج سال پر فراز و نشیب، در زمینه چشم انداز این پروژه و نقشه راه آن کار فراوان کردندتا توانستندفراخوان برای وحدت چپ را منتشر کنند و از نیروهای دیگر در این چارچوب نیز دعوت کردند تا در پیشبرد این پروژه مشارکت نمایند. امروز اما شاهد آنیم که سه منشور پایه برای وارد شدن به کنگره مشترک منتشر شده و پشت هر منشور نیروئی صف بندی کرده که تنها در چارچوب یکی از منشورها حاضر به وحدت با دیگران است که معنائی جز وحدت با «من» و وحدت تنها در چارچوب «نظر من» ندارد و بازگشتی تاسف بار به گذشته نه چندان درخشان چپ در زمینه برخورد با اختلاف نظر و پذیرش تنوع نظر در یک جمع واحد است.
موقعیت و رفتار چپ ایران در این سالها نشان داده است که ما از انشعابات سال های پس از انقلاب و روش های آن دوره برای حل اختلافات درون سازمانی درس چندانی نیاموخته ایم، روالی که در سالهای تبعید در خارج از کشور نیز به گونه های دیگر تداوم داشته است. چپ خارج از کشور در طول این دوره پراکندگی خود را غالبا با اختلافات نظری توضیح داده است. مسائل نظری سپری است که چپ در پشت آن سنگر گرفته تا خرده کاری ها، ضعف برنامه، روش کار فرسوده و ادامه کاری به صورت کنونی اش را توضیح دهد. چپ خارج کشور از جامعه ای که برای بهروزی اش تلاش میکند جدا است، از آن تغذیه نمیکند و صدایش در جامعه انعکاس ندارد. این چپ سیاست ورزی اش کم اثر است و بیشتر تلاشی است برای ادامه بقای خود. در کشورهای با سیستم دموکراتیک که احزاب در جامعه حضور دارند، موضع گیری یا سیاست درست یا نادرست هر حزب در مورد مسائل داخلی آن کشور و یا مسائل بین المللی، میتواند موقعیت آن حزب را در جامعه تغییر دهد. اما سازمان های خارج از کشور به دلیل عدم حضور در جامعه، سیاست هابشان محک نمیخورد و در وضعیت و موقعیت این احزاب بازتاب نمیابد. هنوز هم سازمان های چپ بر اساس سیاستی که سی سال قبل در ایران داشته اند ارزیابی میشوند چون نتیجه آن سیاست ها قابل بررسی و ارزیابی بوده است. سیاست های اتخاذ شده توسط این سازمان ها در سی سال اخیر در خارج از کشور اما کاملا قابل محک زدن و تعیین میزان درستی و یا نادرستی شان نیست. همین سیاست ها نیز طی زمان تغییر کرده اند بدون آنکه توضیح کافی و یا نقدی برای آنها ارائه شده باشد. در این شرایط است که اختلاف نظرهای درون سازمان ها و بین سازمان ها به عرصه نظری – ایدئولوژیک کشیده شده است. عرصه ای بیکران که میتوان به هر صورتی در آن حرکت و اظهار نظر کرد، خود را محق دانست و دیگری را بر خطا و حتی خائن. میتوان پشت این یا آن نظر سنگر گرفت و خرده کاری و کم تاثیر بودن خود را به دیگران نسبت داد و بجای برنامه و بیلان کار و کنکاش و تلاش برای تغییر وضعیت موجود، اختلافات نظری – ایدئولوژیک را مرکز ثقل همه مسائل ریز و درشت موجود قرار داد. کاری که ما پس از دهه ها تجربه، به تکرار آن مشغولیم.
برای رسیدن به یک سازمان بزرگ و توانمند باید افق دیدی وسیع داشت و وجود نظرات و گرایشات مختلف درحزبی از این مجموعه را از پیش پذیرفت. در اینجا صحبت از یک مجموعه ناهمگون و بی در و پیکر نیست، صحبت از سه سازمان و گروهی از کادرهای سیاسی است که پس از هفت سال تلاش مشترک تا آستانه کنگره مشترک پیش آمده اند. تصفیه نظری روش کاری است که چپ ایران را امروزه به ده ها سازمان جند ده نفره غیر موثر تقسیم کرده است. برای ایجاد تشکل بزرگ چپ، پیش از همه و مهمتر از همه، درک کردن وضعیت و شرایط امروز چپ است و اراده کردن برای گذر از آن که اگر مسئولانه به آن برخورد نشود، شاید فرصت دیگری برای آن نباشد.
اگر کسانی در بین ما بر این باورند که در فردائی دور و در انقلابی دیگر در ایران، چپی با جثه و مشخصات امروز ما با استقبال جامعه مواجه خواهد شد و قدرت خواهد گرفت، لازم است تا دوباره به رویدادهای سال ۱۳۸۸ در ایران و در خارج از کشور توجه کنند. رویدادی انقلاب گونه که سازمان های چپ نه توان تاثیر گذاری بر آن را داشتند و نه حتی توانستند در برگزاری و هدایت حرکت هائی در راستای آن که در خارج از کشور صورت گرفت، نقش شایسته داشته باشند. سازمان های چپ که در این چند دهه هدف عمده ضربات این حکومت بوده اند، نسل کشی شده اند و بیشترین صدمات را در ابعاد مختلف متحمل شده اند ولی تلاش کرده اند تا این پرچم را افراشته نگهدارند و نگذارند تا چراغ مبارزه برای آزادی و عدالت خاموش شود، در چنین روزهائی، نه در داخل و نه در خارج از کشور مورد توجه توده مردم نبودند و حرکت و اقدامات چپ، در میدان وسیعی که گشوده شده بود، گم بود. اگر امروز به خود به دیده انتقاد ننگریم و درصدد تغییر خود به آنچه باید باشیم برنیائیم، برای چپ این نسل شاید امکان دوباره ای بوجود نیاید.
روند این پروژه تا انتشار “فراخوان مشترک” نشان میدهد که صف بندی کنونی حول منشورهای مختلف کاملا غیر واقعی است و اختلافات دیگری وجود دارد که صف بندی های موجود، آنها را در شکل اختلاف در منشور بیان میکنند. این موضوع که ضعف مدیریت این پروژه پس از انتشار “فراخوان مشترک”، عدم ارائه یک پلاتفرم مشترک نظری – سیاسی برای ورود به کنگره مشترک و واگذاری تدوین برنامه حزبی به کار جمعی در سازمان مشترک، مبنا قرار ندادن اشتراکات برای وحدت که حد اقل آنها همان “خطوط مشترک” اعلام شده در “فراخوان مشترک” است و بجای آن، تمرکز بر برنامه حزبی و ارائه آن به صورت چند منشور برنامه ای، وضعیت کنونی را ایجاد کرده است، مشکل امروز را نمی گشاید. اما این روند و روش کار به این انجامیده که امروز نقد یکدیگر و تمرکز بر اختلافات مبنای کار است و نه اشتراکاتی که این پروژه بر مبنای آنها پا گرفت و روشن است که بر مبنای اختلافات میتوان جدا شد ولی نمیتوان وحدت کرد.
صف بندی های منشورهای ارائه شده و همچنین گرایشاتی که منشوری ارائه نکرده اند، پیش از این نیز در این جمع حضور و نمایندگانی داشته اند و نه تنها اعضای سه سازمان که همچنین کنشگران منفردی که به فراخوان سه سازمان پاسخ مثبت دادند، با این تنوع نظری – سیاسی در چارچوب “فراخوان مشترک” آشنا و از آن مطلع بوده اند. با وقوف بر این اختلافات و حضور گرایشات مختلف در سه سازمان، این پروزه بر مبنای اشتراکات بسیار زیاد سه سازمان شکل گرفت و همه از ابتدا حضور این گرایشات را در سازمان مشترکی که قرار است تشکیل شود پذیرفته بودند. اما از ابتدا نیروهایی که به دلایل مختلف با این پروژه و یا این پروژه با این ترکیب موافق نبودند نیز حضوری قوی در هر سه سازمان داشتند که امروز نیر به عنوان نیروی مقاومت در مقابل به سرانجام رسیدن آن عمل میکنند.
شرایط کنونی و چشم انداز آن
سازمان اکثریت کنگره چهاردهم خود را برگزار کرده است. مصوبه این سازمان در مورد پروژه وحدت چپ، تردیدهای این سازمان در ادامه این پروژه – حداقل به صورت پیش بینی شده آن – را نشان میدهد. از بحث هایی که در این کنگره مطرح شد و اظهار نظر مسئولین این پروژه در سازمان اکثریت چنین برداشت میشود که این سازمان درنظر دارد در درجه اول برای بحث و بررسی بیشتر، تشکیل کنگره وحدت را به تعویق اندازد و در حالت بعدی، در صورتی که کنگره مشترک با شرایط مورد قبول سازمان اکثریت برگزار شود، آنان سازمان کنونی خود را به صورت موازی با سازمان تشکیل شده از روند وحدت حفظ کنند و همزمان، فعالیت در قالب سازمان اکثریت به صورت کنونی آن را ادامه دهند. که این به معنی منتفی بودن وحدت و تشکل بزرگ چپ و در بهترین حالت، همکاری جبهه ای این سازمان ها و یا تشکیل فدراسیونی از انها است. همکاری ای که در هفت سال گذشته که این جمع پروژه واحدی را دنبال میکرد، از چند اعلامیه مشترک فراتر نرفته است. وضعیت کنشگران چپ در چارچوب این پروژه نیز در این حالت ها روشن نیست و آنان مجبور خواهند بود به صورت فردی و یا جمعی، برای آینده سیاسی خود تصمیم گیری کنند.
نکته دیگری که در مورد سازمان اکثریت حائز اهمیت است ولی در اسناد و نوشته ها اشاره ای به ان نمیشود این است که بخش قابل توجهی از نیروهای سازمان اکثریت حاضر به پذیرفتن نام دیگری جز “فدائی” برای سازمان حاصل از وحدت نیستند. نامی که برای بخش دیگری از نیروهای این پروژه قابل پذیرش نیست.
رفقای سازمان اکثریت از دو جنبه بر نام فدائی تاکید دارند. گروهی مطرح میکنند که این خواست رفقای این سازمان در داخل کشور است و تامین خواست آنها برایشان اهمیت بیشتری از جنبه های دیگر این پروژه و یا بخش دیگری از نیروهای این پروژه دارد که با نام فدائی برای سازمان حاصل از وحدت موافق نیستند. اگر این نقل قول دقیق باشد و رفقای داخل کشور این سازمان بر چنین تاکیدی باشند، به نظر میرسد که رفقایی از سازمان اکثریت بجای بحث و قانع کردن رفقای خود در داخل کشور، از این خواست آنان بیشتر به عنوان یک مانع در مقابل به انجام رسیدن این پروژه بهره برداری میکنند تا تامین نظر رفقای خود در داخل کشور. در کنگره های این سازمان، قطعنامه ها و پیشنهاداتی از طرف رفقای داخل کشور این سازمان ارائه میشود که معمولا به دلیل نداشتن موافق و مدافع، از دستور کار کنگره کنار گذاشته میشود. بنا بر این به نظر میرسد که مخالفت این گروه از رفقای اکثریت، دلایل دیگری غیر از آنجه طرح میکنند داشته باشد.
گروه دیگری از رفقای سازمان اکثریت نام “فدائی” را یک نماد ملی – تاریخی میبینند که بخش وسیعی از جامعه در ایران، آن را ارج میگذارند، به آن اعتماد دارند و در یک رویداد یا حرکت وسیع در ایران، میتواند بسیج کننده باشد و مردم را در جهت برنامه و اهداف سازمانی با این نام به حرکت درآورد. رویدادهای این دوره در جامعه ایران و خصوصا حرکت توده ای مردم در سال ١٣٨٨ چنین نظری را تائید نمیکند. به علت چند دهه عدم حضور سازمان های سیاسی در مبارزات مردم در داخل کشور، وجود فضای خفقان و تبلیغات یکجانبه حکومت بر علیه فعالین و سازمان های سیاسی، شرایط و فرهنگ جدید جامعه و بخصوص تغییر نسل در جامعه ایران، بین سازمان های سیاسی دوره گذشته با نسل جوان و فعال کنونی و نوع مبارزه آنها گسست ایجاد شده است. سازمان های سیاسی دوره گدشته با همه فراز و فرودهایشان جزئی از تاریخ مبارزاتی مردم ایران بر علیه حکومت های حاکم بر ایران بوده و هستند که ما فدائیان نیز جایگاه ویژه خود را در آن داریم. اما اگر مبارزات خود را نه بر پایه واقعیت های جامعه، که بر اساس تمایلات و ایده آل های خود پیش ببریم، به موقعیتی بهتر از آنچه در آن قرار داریم دست نخواهیم یافت. فعالیت سازمان های کنونی فدائی هر جند ادامه مبارزات بنیان گذاران این سازمان است، ولی ماهیتا با آن متفاوت است. نام “فدائی” که برای آن شکل از مبارزه از طرف بنیان گذاران این سازمان برگزیده شده بود و با محتوای آن نیز خوانایی داشت، با مبارزه حزبی – سیاسی کنونی سازمان های فدائی هماهنگ نیست. ما نباید از گذشته و تاریخ خود چشم بپوشیم یا از آن جدا شویم ولی همجنین نباید در آن منجمد شویم. ما میخواهیم حزبی برای امروز جامعه ایران ایجاد کنیم، حزبی متفاوت با سازمان های فدائی موجود که بیلان درخشانی نیز برای ارائه ندارند. جنین حزبی باید نامی داشته باشد که با ترکیب نیروهای تشکیل دهنده اش، با برنامه و سیاست هایش، روش مبارزاتی اش و با نیرو هایی که حواستار جلب آنان به فعالیت در این راستا است، هماهنگ باشد. هدف این پروژه بازسازی سازمان بزرگ فدائی نیست که امکان آن نیز امروزه وجود ندارد. هدف این پروژه، ایجاد تشکلی بزرگ از چپ دموکرات ایران است.
در همین جا باید متذکر شد که مخالفت گروهی از رفقا با نام “فدائی” برای سازمان جدید که غالبا از طرف رفقای “شورای موقت” طرح میشود نیز، هم دلیل واقعی مخالفت آنان با این روند نیست و هم با توافقات اولیه سه سازمان در این رابطه مغایر است. از همان ابتدا و در اولین دیدار نمایندگان سه سازمان برای پایه گذاری این پروژه، به دلیل آگاهی از حساسیت ها و اختلاف نظرها نسبت به نام “فدائی” برای سازمان حاصل از وحدت، در این مورد بحث صورت گرفت و توافق شد تا کنگره مشترک نام سازمان مشترک آتی را تعیین کند و هیچ پیش شرطی بر آن نباشد.
“شورای موقت” نیز نشست عمومی خود برای تصمیم گیری در مورد پروژه وحدت چپ را تشکیل داده و این ارزیابی را ارائه کرده است که توافقات تاکنونی، برای ورود به کنگره مشترک ناکافی است و اگر مذاکرات ادامه یابد و نظرات این سازمان تامین شود، در آن شرایط تنها بر اساس یکی از منشورهای ارائه شده، حاضر به وحدت و شرکت در کنگره مشترک خواهد بود.
در سازمان اتحاد فدائیان که پروژه وحدت چپ ابتدا از طرف این سازمان با دو سازمان دیگر طرح شده است، شرایط از هردو سازمان دیگر شکننده تر است. وجود دو صف بندی در این سازمان که سالها است در تعیین سیاست و معادلات درون سازمانی یکدیگر را خنثی میکنند، این سازمان را به شدت ضعیف و غیرفعال کرده است. به رغم مصوبات کنگره های این سازمان که همواره با اکثریتی قوی به این پروژه رای مثبت داده اند، اکنون این جناح بندی به عرصه صف بندی موافقان و مخالفان این پروژه تبدیل شده است. مخالفین پروژه وحدت چپ در این سازمان، خود را با همان منشوری تعریف میکنند که مورد توافق شورای موقت است. موافقان وحدت با وجود آن که برخا با منشوری توافق دارند که مورد نظر سازمان اکثریت نیز هست، اما تلاش میکنند تا مخالفین این پروژه راقانع کنند که تنظیم منشوری از توافقات، مبنای برگزاری کنگره وحدت قرار گیرد. راه حلی که در شرایط حاضر، مشکل بتواند توافق جناح دیگر این سازمان، شورای موقت و حتی سازمان اکثریت را جلب کند و این پروژه را به روال قبلی آن باز گرداند.
در درون این سازمان اکنون دو جناح در تلاش آنند تا در کنگره حائز اکثریت شوند که نتیجه آن در آینده نزدیک روشن خواهد شد. اما هر یک از دو جناح که با چند رای بیشتر اکثریت این کنگره را به دست آورند، تغییری در وضعیت موجود این سازمان ایجاد نخواهد شد. ما اکنون در موقعیتی قرار داریم که این کنگره و نتایج آن، نه به بحران تعمیق یافته این سازمان و نه به پروژه در حال احتضار وحدت چپ کمک چندانی نخواهد کرد.
ادامه تلاش برای وحدت چپ
در حال حاضر تنها راه نجات این پروژه آن است که نیروهای شرکت کننده در آن، با احساس مسئولیت نسبت به وضعیتی که در آن قرار داریم، در طول یک زمان مشخض، مداکرات جهار جانبه را ادامه دهند، اشتراکات تاکنونی را مبنای یک پلاتفرم برای برگزاری کنگره مشترک قرار دهند و تلاش کنند تا زمان رسیدن به کنگره وحدت، برای موارد مهم مورد اختلاف، به راه خل های مورد توافق نیروهای این پروژه دست یابند. و با توافق، تدوین برنامه و اساسنامه را بر مبنای اسناد و دست آوردهای تاکنونی این پروژه، به سازمان مشترک آتی بسپارند. رسیدن به چنین توافقی آسان نیست اما تلاش مجدد در راستا ضروری است.
حزب جدید چپ برای وحدت چپ
هدف از ایجاد تشکل بزرگ چپ و هفت سال تلاش برای آن، در درجه اول غلبه بر پراکندگی کنونی نیروهای چپ بود و برای ایجاد تشکلی از آنان که بتواند در معادلات سیاسی جامعه ایران نقش ایفا کند و بر وزن چپ در مبارزات جاری مردم بر علیه این رژیم بیافزاید. اما با توجه به وضعیت کنونی این پروژه و نیروهای تشکیل دهنده آن، این نگرانی وجود دارد که برخلاف اهداف اولیه این حرکت، رابطه این نیروها با یکدیگر تضعیف و بر پراکندگی موجود افزوده شود.
با امید به سرانجام یافتن پروژه تشکل بزرگ چپ و تلاش برای آن، نباید اجازه داد که تمام تلاش های انجام شده تاکنونی بدون نتیجه رها شوند و به سرخوردگی و پراکندگی بیشتر چپ دامن زده شود. این امکان وجود دارد که از دل این تلاش هفت ساله و با تکیه بر دست آوردهای آن، حزب جدیدی پا بگیرد و نیروهایی از این جمع را که نه ادامه وضع موجود را مناسب میبینند و نه جدا شدن از این سازمان و پیوستن به آن دیگری را راه حل میشناسند، در خود گرد آورد. حزبی با نگاه به داخل کشور و به واقع اپوزیسیون این رژیم و همه جناح های آن که دخالتگر باشد، از سیاست ها و اقداماتی که به نفع مردم باشد حمایت کند، ولی با هیچ حناحی از حکومت متحد و همراه نباشد. یک حزب سیاسی با ساختاری باز که هر فرد و گروهی، بر حسب امکانات و شرایطی که در آن قرار دارد بتواند خود را عضو یا همراه آن بداند و در جهت اهداف آن فعالیت کند. حزبی برای امروز جامعه ایران و پاسخ گفتن به نیازهای مبارزاتی آن.
در صورتی که با تمام تلاش های ممکن، پروژه وحدت چپ سرانجام نیابد، این بحث پی گرفته خواهد شد.
بهروز خسروی
۱۸ خرداد ۱۳۹۴ – ۸ ژوئن ٢٠۱۵