چه نوع حزبی /علی پورنقوی/بخش دوم

۳٫ انواع احزاب

“نوع شناسی …” در خلال یک قرن و اندی فعالیت خود برای فهم جنبه های اساسی رفتار و سازمانهای حزبی، که موضوع مطالعۀ آن بوده اند، مدلها و انواعی را برای احزاب ابداع و یا از واقعیت آنها استخراج کرده است. حاصل این مطالعات ادبیاتی سرشار از این مدلها و انواع است، که امروزه برخی از آنها کلاسیک تلقی می شوند. “نوع شناسی …” البته تنها به صورتبرداری از انواع احزاب و دسته بندی آنان اکتفا نکرده است، بلکه یکی از مهمترین و جذابترین عرصه های مطالعۀ آن، فهم ارتباط میان نوع احزاب با قابلیتهای آنها برای تغییر و توان یا ناتوانائی آنها در پاسخگوئی به شرایط متغیر، یا به عبارت دیگر فهم رابطۀ شرایط و الزامات بیرونی از یک سو و وضع درونی احزاب از دیگر سو، بوده است. چرا برخی از احزاب با دگرگونی اوضاع و محیط فعالیتشان نابود می شوند و احزاب دیگری درست در اثر چنین تغییراتی، ققنوس وار، سر بر می کشند؟ مطالعۀ احزاب تدریجاً و در اساس متوجه پاسخگوئی به همین پرسش شد؛ زیرا واقعیات متعدد نشان دادند که (عدم) کارآئی احزاب در برابر الزامات بیرونی تنها با اتکا به داشته ها و ناداشته های مادی و معنوی آشکار و رسمی آنان قابل توضیح نیست. به علاوه به یمن مطالعه در این جنبه از جیات احزاب بود که به محدودیتهای مدلهای برساخته توسط “نوع شناسی …” پی برده شد.

بنا بر آنچه در بالا آمد، صورت برداریها و نوع شناسی های متعددی از انواع احزاب انجام شده اند. بسیاری از این صورت برداریها، “تک معیار” اند؛ یکی ایدئولوژی، دیگری “تعارض ورزی نسبت به قدرت مستقر”، سومی “اشکال فرمال زندگی حزبی” و … را معیار قرار داده و به این ترتیب به لیست بلندبالا، ناکارا و مغلقی از انواع حزب دست یافته است. صورت برداریهای دیگر، درست در مسیری معکوس، معیارها برای یک نوع را چندان متعدد گرفته اند که یا از پس ارائۀ یک نمایۀ جامع برنیامده اند یا ناگزیر به قالب گیری گسترۀ احزاب واقعی در مدلهای تنگ گردیده اند.

طبعاً تقسیم بندیهای مؤثر و قابل اتکا نیز وجود دارند. من در سطور زیر یکی از  آخرین آنها را، که مورد اجماع نسبی در “نوع شناسی …” است، و بی شباهت به کار انجام یافته در زیست شناسی برای گروهبندی انواع موجودات زنده نیست، به اختصار تمام معرفی کرده ام؛ با این تصریح که حتی این تقسیم بندی نیز هنوز جای روشنی برای احزابی که در قرن کنونی ظهور یافته اند، نیافته است. این تقسیم بندی بر معیارهای سه گانه زیر استوار است:

  1. تعهدات و تعلقات برنامه ای: ناظر بر این واقعیت که برخی از احزاب مواضع برنامه ای شان را از دستگاههای تعریف شدۀ ایدئولوژیکی، از فلسفۀ سیاسی خاص یا باورهای مذهبی یا تعلقات ملی-قومی استخراج می کنند، برخی دیگر منشی پراگماتیک دارند یا اصلاً فاقد برنامه و تعهدات برنامه ای اند و هستند احزابی که از برنامه ای تحصلی، گاه جامع و گاه محدود، برخوردار اند؛
  2. استراتژی و نرمهای رفتاری: ناظر بر این که آیا سروکار با حزبی است مداراگر، منعطف و پلورالیست یا حزبی هژمونیک، چه در رفتارهای امروز و چه در اهداف فردایش؛
  3. سازمان رسمی حزب: ناظر بر واقعیاتی است از این دست که برخی از احزاب دارای سازمان حزبی محدود اند، در حالی که هستند احزاب دیگری که از یک سازمان حزبی عریض و طویل و عضویت توده گیر در ارتباط با سازمانهای متحد با حزب یا جنب آن برخوردارند؛ نهادهائی که اگرچه مستقل از حزب اند، اما در فضای اجتماعی متناظری عمل می کنند. برخی متکی بر شبکه های خصوصی و تعاملات فردی اند و برخی دیگر احزابی باز با ضوابط عام. برخی به شدت، و گاه منحصراً، از ابزارهای مدرن ارتباطات جمعی بهره می گیرند و وقعی بر ارتباط از مجاری مستقیم و رودررو نمی نهند، در حالی که کانال اصلی ارتباط برخی دیگر از احزاب با مردم هنوز همچنان “خانه و خیابان” است.

قابل ذکر است که در تقسیم بندی از احزاب غالباً پای دو بعد دیگر از حیات حزبی نیز به میان می آید: یکی مخاطبان یا حتی پایگاه [ادعائی] حزب، و دیگری دینامیسم درونی آن برای تصمیم سازی و تصمیم گیری و به طور مشخص میزان تأثیر شخصیتهای کاریزماتیک حزب در روندهای تصمیم سازی و تصمیم گیری. این دو وجه اگرچه دارای اهمیت بسیار اند اما دارای چنان وزنی نیستند که بتوانند در تعیین انواع حزب به عنوان معیار دخالت ورزند.

مبنا برای ردگیری تحول تاریخی انواع احزاب در این تقسیم بندی، چنان که در تعریف “نوع شناسی …” نیز تصریح می شود، تحولات اجتماعی-اقتصادی اند و نوآوریهای فنی، خاصه در زمینه های کومونیکاسیونی. برای پیشگیری از درازی کلام، در اینجا به نوشتۀ بهروز خلیق زیر عنوان “بحثهائی پیرامون سازمان، حزب و الگوهای حزبی (٣)، مراحل تاریخی تحزب، گونه‏شناسی و طبقه‏بندی احزاب”، بخش مراحل تاریخی تحزب، در لینک زیر ارجاع می دهم و به اشاراتی در تکمیل آن در بارۀ مراحل تحزب در پیوند با تحولات اجتماعی-اقتصادی و تکنولوژیک مربوطه اکتفا می کنم.

http://vahdatechap.com/?p=758

أ‌)        دورۀ احزاب توده گیر، به عنوان تظاهری از تحرک سیاسی طبقۀ کارگر از لحاظ اجتماعی-اقتصادی با گسترش دمکراسی و تأمین حق رای همگانی در بسیاری از کشورهای اروپایی مشخص می شود[۱]. این دوره در اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بیستم آغاز می گردد. دورۀ “احزاب انتخاباتی یا فراگیر”، به بعد از جنگ جهانی دوم و به ویژه به بعد از اوج گیری جنبش دانشجوئی در سال ١٩۶٨ تعلق دارد. روی کار آمدن دولتهای رفاه، رشد اقتصادی، پیشرفت صنعتی، تأمین سطح زندگی قابل پذیرشی برای کارگران و در نتیجه کاسته شدن از حدت شکافهای طبقاتی در کشورهای اروپائی، تبیین اجتماعی-اقتصادی بنیادین این دوره از پیدایش احزاب جدیدی در صحنه سیاسی اروپا است. “نوع شناسی …”، که چنان که گفته شد این نقد را به خود می پذیرد که در بازه ای طولانی از حیات خود به پیدایش و تحول احزاب در دیگر کشورهای جهان بی یا کم توجه بوده است، امروزه در میان این دو دوره، دورۀ دیگری را تشخیص می دهد که آن را دورۀ احزاب “قومی” (اتنیکی)[۲] می نامد. آغاز این دوره سالهای پیش و بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم اند و تحولات اصلی اجتماعی-اقتصادی توضیح دهندۀ آن فروپاشی استعمار کهن و ارتقاء آگاهی “قومی” خاصه در کشورهای مستعمره. این نوع حزب خود به دو تیره تقسیم می شود: کنگره و قومی. حزب قومی تنها در میان قوم خویش فعالیت می کند و در صدد بسیج آن بر می آید. نمونه های تاریخی کلاسیک این تیره، “کنگره مردمان شمال” و “گروه اقدام جمهوری نخست نیجریه” اند. کنگره ائتلاف، اتحاد یا فدراسیونی از سازمانها یا دستگاه های سیاسی قومی است که می تواند از ساختار یک حزب برخوردار باشد و عموماً هم برآمدی سراسری دارد؛ با این حال همچنان فاقد برنامه ای جامع است. حزب کنگره هند در دو دهۀ پس از استقلال این کشور، نمونۀ تاریخی کلاسیک این تیره است. نمونه های کمتر دموکرات این تیره “وحدت ملی کنیا” و “جبهۀ ملی مالزی” اند.

ب‌)    عموم مرحله بندیهای تاریخی از پیدایش احزاب، دورۀ ای را زیر نام دوران احزاب مدرن یا دورۀ “حزب-جنبش” (یا احزاب جنبشی) به عنوان آخرین دوره از تاریخ تحزب تعریف می کنند، که از دهه های پایانی قرن بیستم آغاز می شود و شاخص آن پیدایش احزابی چون “سبز”ها و “چپ نو” (چپ رهائی خواهLeft-Libertarian ) و نیز احزاب “راست پساصنعتی” (راست رهائی خواهRight-Libertarian ) است. مطابق این مرحله بندیها، این دوره قاعدتاً احزاب شکل گرفته در قرن بیست و یک، تا هم اکنون، را نیز در بر می گیرد[۳] و همۀ این احزاب، چه پایان قرن بیستمی و چه آغاز قرن بیست و یکمی، تیره های متفاوت یک نوع واحد به شمار می آیند که در بیانی کلی با جهانی شدن و اشاعۀ اینترنت-ماهواره، به عنوان توضیح اجتماعی-اقتصادی-تکنولوژیک این دوره قابل تبیین اند. اما این که آیا احزابی چون “سبز”ها و “چپ نو” را می توان با آخرین احزاب پیدا شده در دهۀ اخیر از یک نوع فهمید، محل تردید و بحث است؛ زیرا تمایزات احزاب پیدا شده در یک دهۀ اخیر با احزاب جنبشی دهه های پایانی قرن بیستم پرمضمون تر از آنند که الزاماً بتوان این دو گروه احزاب را از یک نوع تلقی کرد. ما در دهۀ اخیر از سوئی شاهد پیدایش احزاب بین المللی و از سوی دیگر شاهد احزاب اکیداً “مطالبه محور” و غالباً تک موضوعی بوده ایم. این واقعیت انطباق اکیدی بر سایر روندهای “جهانی شدن” دارد. احزاب دهۀ اخیر، در عین بروز برخی قرابتها با احزاب جنبشی، تفاوتهای کارکردی-رفتاری عمیقی را نیز با آنها – و با همه انواع احزاب پیشین، از خود نشان داده اند: این احزاب اولاً نحستین نمونه از احزابی اند که به درجات متفاوتی فاقد کارکردهای “نمایندگی” اند. “حزب برای حیوانات”، نمونۀ “مفرط” یک حزب فاقد کارکرد نمایندگی است. ثانیاً با توجه به مطالبات مشخصی که تعقیب می کنند، غالباً موضع “بیطرف” نسبت به قدرت دارند؛ به عبارت دیگر از قرار دادن مطالبۀ خود در یک کادر جامع برنامه ای و به طریق اولی ایدئولوژیک اجتناب می کنند و از این زاویه به جنبشهای مطالباتی شباهت می یابند. نکتۀ قابل توجه دیگر این است که بسیاری از احزاب جنبشی سالهای ۷۰ و ۸۰ قرن گذشته، “احزابی در حال گذار” از کار در آمده اند؛ به این معنا که یا همچون احزاب “انتخاباتی” یا “فراگیر” نهادمند شده و به راه این احزاب رفته اند، یا میدان را در وجوه معین به احزاب “مطالبه محور” سپرده اند. می توان گفت این واقعیت تاریخی که احزاب جنبشی کوشیده بودند در میانۀ فضای مفهومی حزب و جنبش بنشینند، سرانجام می بایست به نفع یکی خاتمه یابد.

بنا به آنچه گذشت تقسیم بندی دیگری که پس از احزاب انتخاباتی قائل به دو دوره، که اولی “احزاب گذار” (یا همان احزاب جنبشی) و دومی “احزاب مطالبه محور” را شامل می شود، میسر است. تمایز اجتماعی-اقتصادی-تکنولوژیک میان این دو مرحله، تمایز میان “جهان پساصنعتی” و “جهان جهانی شده” است و هر یک از این دو توضیح دهندۀ انواع احزاب مربوط به خود. چه چپ رهائی خواه و چه راست افراطی پساصنعتی را واکنش به جامعۀ پساصنعتی تحلیل کرده اند. این در حالی است که آخرین احزاب قرن بیست و یکمی را به نحو پذیرفتنی تری می توان محصول روند جهانی شدن، بحران دولت رفاه و دولتهای ملی به طور کلی و واکنش به این روندها تحلیل کرد. در دورۀ اول اگر اینترنت-ماهواره هنوز حتی ابزار مسلط در کار کمونیکاسیون نیست و شبکه های اجتماعی مجازی هنوز شکل نگرفته اند، در دورۀ دوم اینترنت فراتر از ابزار، جزئی از ساختار احزاب و موضوع مطالبۀ انهاست. “هر کس یک رسانه است”، اگرچه گاه تا نفی الزام هرگونه وجه سخت افزاری برای تماس با مردم و بسیج آنان پیش رفت و در نقش آن در برانگیختن و پایدار داشتن جنبشهای سالهای اخیر سخت اغراق شد، اما در اساس سخن گزافی نیست. وجود شبکه های اجتماعی مجازی واقعیتی گسترده است و امکان رابطۀ میان رهبران سیاسی و مخاطبان را، و این بار بدون واسطۀ پرهزینۀ رسانه های همگانی (تلویزیون، رادیو و روزنامه)، خواه هزینۀ سیاسی منظور باشد خواه هزینه مای، به شدت فراهم آورده است. سرانجام این که دشوار بتوان تفاوتهای “حزب ملی” لوپن در فرانسه و “حزب آزادی” هایدر در اتریش از سوئی با “لیست پیم فورتاین” در هلند و “تی پارتی” در امریکا در سوی دیگر را با تفاوتهای “درون نوعی” توضیح داد.

ت‌)    چه در تاریخ و چه در امروز “نوع شناسی …” در این باره که انواع احزاب و تیره های متعلق به هر نوع حزب کدام اند، و نیز این که آیا حزب “همانی است که خود مدعی است” یا باید تعریفی از حزب داشت و بر وفق آن برخی از تشکلات بروز یافته در جا و گاه معینی را از دایرۀ شمول آن خارج دانست، اجماعی وجود نداشته است. بنابراین هیچ صورت برداری و تقسیم بندی ای از انواع احزاب را نمی توان قطعی و نهائی تلقی کرد. با این حال این تفاهم وجود دارد که در این باره می توان “گشاده دست” بود؛ مادام که این گشاده دستی موجب تداخلات معنائی بازدارنده ای نشده باشد. از این قرار می توان شمای زیر از احزاب و تیره های آن را، از آغاز بروز پدیدۀ تحزب تاکنون، به دست داد. در این شِما من مرحلۀ احزاب جنبشی (یا در دیگر تقسیم یندیها: احزاب مدرن) را از آخرین مرحلۀ پیدایش احزاب متمایز کرده ام.

 

۴٫ چپ رهائی خواه (Left-libertarian)

مرور انجام یافته روی مراحل تاریخی تشکیل احزاب آشکار می کند که تا مقطع جنگ جهانی دوم، تقریباً تمام احزاب سیاسی حول قالبهای ثابتی از شکافهای اجتماعی مثل طبقه، مذهب، قومیت، … استقرار یافته بوده اند. اما صف بندیهای جدید انتخاباتی-جمعیتی که در سالهای ۶۰  قرن گذشته و پس از آن در کشورهای پیشرفتۀ دموکراتیک شکل گرفته اند، این قاعده را بهم ریخته اند. برنامۀ بسیاری از احزابی که از آن پس تشکیل شده اند، و ترکیب هوادارانی که جلب کرده اند، دیگر از این ساختارهای مبتنی بر شکافهای ثابت اجتماعی تبعیت نمی کنند.

شاید مهمترین تیره از احزاب سیاسی شکل گرفته در این دوران در دموکراسیهای پیشرفته، احزاب چپ رهائی خواه Left-Libertarian باشند. این احزاب ابتدا در کشورهای اسکاندیناوی، فرانسه و هلند زیر نام “چپ نو” ظاهر شدند و به رقابت با احزاب جاافتادۀ کمونیست و سوسیال دموکرات برخاستند. بعدتر احزاب “زیست محیطی” (اکولوژی) و “سبز” در اتریش، بلژیک، سوئیس و آلمان [غربی] موفق به جلب حمایت بخش قابل توجهی از رأی دهندگان شدند. متعاقباً احزاب چپ نو و سبز-اکولوژی راه همگرائی در برنامه و در مخاطبان انتخاباتی را طی کردند. این همگرائی گاه در قامت احزاب “چپ سبز” و “اکوسوسیالیست” کمال یافت. تمام احزاب چپ رهائی خواه منتقد منطق توسعۀ اجتماعی و منتقد نهادهائی اند که بنیانهای سازش میان سرمایه و کار در جوامع صنعتی در جهان پس از جنگ را تشکیل می دهند. آنها معارض (اپوزیسیون) اولویت رشد اقتصادی در دستورکار سیاسی، معارض آن الگوهای سیاستگزاری که مشارکت دموکراتیک را به “چانه زنی در بالا” در میان رهبران احزاب و گروه های صنفی محدود می کنند، و معارض دولت رفاه بوروکراتیک اند. بدیل سیاسی آنان نه بر برنامه های محافظه کاران سنتی منطبق است و نه بر برنامۀ سوسیالیستها. آنها مطالبات الف) رهائی خواهانه را با ب) فردیت خودمختار، پ) مشارکت جمعی و ت) تمایلات چپ برای برابری پیوند می زنند و پیش می کشند.

“احزاب جاافتاده” در اروپای غربی، اساساً برای کسب قدرت حکومتی از طریق انتخابات سمت گرفته اند، از کارکنان حزبی حرفه ای و دستگاه حزبی مفصلی برخوردارند، منافع اقتصادی گروه های معینی را نمایندگی می کنند و عمدتاً موضوعات اقتصادی توزیعی را تعقیب می کنند. به عوض، احزاب چپ رهائی خواه، چه در سمتگیری و چه در رفتارشان، اساساً “پست ماتریالیست” اند. آنها موقعیت ممتازی را که موضوعات اقتصادی از آن برخوردارند، نقد می کنند و با نوعی اجماع منفی حول این موضع که سلطۀ بازار و بوروکراسی باید به نفع همبستگی اجتماعی و نهادهای مشارکتی پس رانده شود، تشخص می یابند.

سطور بالا توصیفی است که هربرت کیتچلت (Herbert Kitchelt) در تحقیق مفصلی که در بارۀ احزاب چپ رهائی خواه انجام داده، از آنان به دست می دهد. تعاریف دیگری نیز از این احزاب انجام شده اند؛ تعاریفی که برحسب تعلق مؤلفان و این واقعیت که عناصر چهارگانۀ فوق الذکر به درجات مختلفی در عموم احزاب چپ رهائی خواه حضور دارند، برخی تکیه را بر این و برخی دیگر بر آن عنصر نهاده اند. اما همۀ آنها در این عناصر اشتراک دارند. به واقع هم، چون اجماعی [اثباتی] در حمایت از یک ایدئولوژی بسیط و جامع یا مجموعه ای از اولویتهای برنامه ای در میان نیست، یک “اجماع منفی” به عنوان کوچکترین مخرج مشترک حامیان ناهمگرای این عناصر ضرورت می یابد. برنامۀ کار این احزاب هم حول موضوعات متنوعی فراتر از مرزهای یک عرصۀ واحد دور می زند. برای عضویت در احزاب چپ رهائی خواه سدی وجود ندارد، درهای آنها به روی همۀ کسانی که خواهان مشارکت اند، باز است و این به نوبۀ خود موجب تنوع باز هم بیشتری در پایه اجتماعی، موضع و رفتار فعالان آنها می شود. تعهد اکید این احزاب به مشارکت مستقیم، به ضعف (و حتی نفی) سازمان حزبی متمرکز و رهبری متمرکز در آنها می انجامد. سازمان احزاب چپ رهائی خواه بر شبکه های سیال “توده های حزبی” استوار است و از ساختار رسمی، سلسله مراتب و کنترل مرکزی ضعیفی برخوردار است. سرانجام این که برای چپ رهائی خواه نمایندگی موکلان انتخاباتی نسبت به رقابتهای انتخاباتی مرجح است؛ امری که گاه از آن نیروئی مصلحت ناشناس و غیرقابل اتکا می سازد.

اما مهمتر از خصلت سنجی فوق، شاید طرح یک پرسش دیگر و پاسخ به آن برای ما از اهمیت بیشتری برخوردار باشد: چرا چپ رهائی خواه قادر بوده است بخش قابل توجهی از رأی دهندگان را در برخی از دموکراسیهای غربی به سوی خود جلب کند و در برخی دیگر از این دموکراسیها یا هنوز تشکیل نشده است و یا فاقد حضور مؤثری در حیات سیاسی کشور است؟ این پرسش را تحقیق هربرت کیتچلت پیشگفته پیش روی خود نهاده است. او به طور خاص این پرسش را طرح می کند که “آیا برآمد چپ رهائی خواه برخاسته از اوضاع ساختاری و نهادی در دموکراسیهای پیشرفته است و یا ناشی از نارضایتی و تنشهای موقت در سیستمهای حزبی جوامعی اساساً باثبات؟”. این تحقیق جمعاً ۲۴ کشور را شامل می شود، که از این میان ۱۲ تای آنها دارای یک و گاه چند حزب مؤثر چپ رهائی خواه اند (از این پس به اختصار: “کشورهای واجد”[۴]) و ۱۲ تایشان فاقد چنین حزبی (از این پس: “کشورهای فاقد”[۵])؛ با این تصریح که منظور از حزب مؤثر حزبی است که در طول حیات خود حداقل یک بار بیشتر از ۴ درصد آرای مردم را به خود جلب کرده باشد.

برخی از مهمترین نتایج مستقیم این تحقیق به فشرده ترین بیان چنین اند:

  • متوسط درآمد در “کشورهای واجد” به نحوی بامعنا و چشمگیر از این شاخص در “کشورهای فاقد” بالاتر است؛ حدود ۵۰ درصد بالاتر. در این چارچوب فقط اتریش و امریکا استثنایند. اگرچه متوسط درآمد در این دو کشور بالاتر از متوسط درآمد در “کشورهای واجد” است، اما آنها از زمره “کشورهای فاقد” اند. جالب این است که در آلمان این رابطه میان متوسط درآمد و نفوذ حزب چپ علاوه بر اعتبار سراسری، تا حد یک رابطۀ خطی، اعتبار ایالتی نیز دارد.
  • ارزشهای مقدم بخش اعظم حامیان احزاب چپ رهائی خواه ارزشهای “پست ماتریالیستی” اند. اما معکوس این رابطه معبتر نیست؛ یعنی چنین نیست که عموم صاحبان ارزشهای “پست ماتریالیستی” از احزاب چپ رهائی خواه حمایت می کنند. درصد شهروندان دارای چنین ارزشهائی در کشورهای ایتالیا و بریتانیا تفاوت بامعنائی از درصد مشابه در کشورهای آلمان، بلژیک، هلند و فرانسه ندارد. اما دو کشور اول از زمره “کشورهای فاقد” اند و چهارتای دوم از زمره “کشورهای واجد”
  • عموم تحقیقات تک موردی روی ترکیب رأی دهندگان به احزاب چپ رهائی خواه نشان داده اند که اغلب آنان از لایه های جوان جمعیت، افراد تحصیلکرده تر طبقات میانی و در استخدام بخش خدمات انسانی (آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، امور اجتماعی، …) تشکیل می شوند. اما در تحقیق انجام شده، سمت معکوس این رابطه تأئید نمی شود. یعنی حضور یک بخش گسترده خدماتی یا مثلاً برخورداری از سیستم آموزش عالی سهل الوصول در این یا آن کشور پساصنعتی، لزوماً با حضور مؤثر یک حزب چپ رهائی خواه همراه نیست.
  • یونان، پرتقال و اسپانیا، از زمره “کشورهای فاقد”، که در قیاس با دیگر کشورهای مورد تحقیق از دموکراسی نوپاتری برخوردارند، از دایرۀ تحلیل مقایسه ای کنار گذاشته شدند. اما تحقیق بعدی نشان داد که هیچ یک از این سه کشور هنوز واجد هیچ کدام از مشخصه هائی که به ظهور احزاب چپ رهائی خواه کمک می رسانند، نیست.
  • وجود احزاب چپ رهائی خواه در پیوند محکمی با هزینه های خدمات عمومی برحسب درصدی از تولید ناخالص داخلی دارد. متوسط هزینه های عمومی در “کشورهای واجد” نزدیک به ۶۰ درصد بالاتر از این شاخص در “کشورهای فاقد” است. نکتۀ بسیار جالب این است که دو کشور اتریش و امریکا که در ارتباط با درآمد سرانه نمونه های خلاف از کار درآمدند، اکنون در جای درست خودشان قرار می گیرند.
  • تنها در عدۀ معدودی از کشورهای فاقد سازمان عالی و سنت جاافتاده برای پیشبرد منافع صنفی کارگران، اتحادیه های کارگری با خواسته های چپ رهائی خواه، مثلاً مخالفت با انرژی هسته ای، همدلی نشان می داده اند. اتحادیه های کارگری سوسیالیست در فرانسه و ژاپن از برنامه های انژی هسته ای کشورشان ابراز نگرانی کرده اند. در بریتانیا و امریکا نیز برخی از اتحادیه با این برنامه مخالفت کرده اند. اما در تمام کشورهای دیگری که مطالبات کار معدود به مطالبات صنفی است (کشورهای کورپوراتیست تعریف شود)، اتحادیه های کارگری از سیاست هسته ای ملی حمایت کرده اند.
  • تعداد متوسط اعتصابات در “کشورهای واجد” بسیار کمتر از تعداد آنها در “کشورهای فاقد” است و ارتباط بامعنائی میان شکل گیری احزاب چپ رهائی خواه و استحکام مناسبات کورپوراتیستی یعنی چی؟ وجود دارد.

مناسب است این بخش را با نقل جمعبندی این تحقیق به پایان ببرم:

فرصتها و محدودیتها برای شکل گیری احزاب چپ رهائی خواه در اثر چهار شرط شکل می گیرند. دولتهای رفاه جامع، منابع مالی و آمادگی انگیختۀ گروه های مهمی را برای آن که توجهشان را از موضوعات اقتصادی به موضوعات سیاست پساصنعتی معطوف کنند، فراهم می آورند. طرح منافع صرفاً صنفی و مشارکت نیروهای چپ در حکومت در این جوامع، مانع از طرح مطالبات پساصنعتی از مجاری مرسوم سیاسی می شود و این، به نوبۀ خود، زمینۀ پیدایش ابزارهای دیگری را برای طرح این قبیل مطالبات تقویت می کند. مناقشات مشهود حول موضوعات سیاست پساصنعتی (مثلاً بر سر انرژی هسته ای) به تحرک جنبشهای اجتماعی و پلاریزه شدن جامعه و به تبع این، افزایش احتمال تشکیل یک حزب چپ رهائی خواه می شوند.

دولت رفاه نعم مادی بسیاری از شهروندان را در برابر تلاطمات سیکلیک بازار کار سرمایه داری محافظت می کند. سیستم بیمۀ اجتماعی، استخدام دولتی، مؤسسات آموزشی و برنامه های بازآموزی نوعی “تور ایمنی” و برداشتی ذهنی از امنیت را ایجاد می کنند که برای تجدید سمتگیری سیاسی شهروندان دارای اهمیت اساسی است. این قبیل تأمینات آنان را تشجیع می کند تا عواقب منفی رشد کم اقتصادی را نادیده گرفته و به حمایت از سیاستهای محدودکنندۀ مشاغل خصوصی و مدیریت بوروکراتیک رشد اقتصادی برخیزند.

دولت رفاه به وجه دیگری نیز مشوق چپ رهائی خواه است. این دولت بسیاری از خدمات اجتماعی (آموزش، تأمین اجتماعی، بهداشت، …) را در مؤسسات بوروکراتیک سازمان می دهد. از این رو سرویسهای غیربازاری به طور کلی و سامان بوروکراتیک سرویسهای اجتماعی به طور خاص، می توانند موجب نارضایتی حاد مصرف کنندگان این سرویسها شوند. این نیز به نوبۀ خود به مطالبۀ چپ رهائی خواه دایر بر تمرکززدائی و تجدید سازمان خدمات عمومی تحت کنترل مصرف کنندگان دامن می زند.

پس دولت رفاه خالق موقعیت برای نضج، قوام و فعال شدن مطالبات چپ رهائی خواهانه است. اکتفای سازمانهای کارگری به طرح مطالبات صنفی کارگران (کوپوراتیسم) و مشارکت احزاب سوسیالیست در حکومت مانع از ابراز این مطالبات از مجاری مرسوم و مستقر می شود. کورپوراتیسم سازمانهای کارگری و مشارکت احزاب در حکومی صلبیت و بیحسی نظام سیاسی را در برابر مطالبات چپ رهائی خواه افزایش می دهد و از این طریق به شکل گیری آن سرعت می بخشد. پس سوی دیگر این رابطه کیفیت عمل احزاب چپ مستقر در جامعۀ مفروض و قابلیت و واقعیت آنها برای ابراز این مطالبات است.


منابع

[۱]          Gunther R., Diamond L., “Species of Political Parties: A new Typology”, Sage Publications, 2003

[2]          MONTERO J.R., Gunther R., “The Literature on Political Parties: A critical Reassessment”, The Institute of Political and Social Sciences,Barcelona, 2003

[3]          Mair P., “Political Partie and Democracy: What Sort of Future?”, Departman of Political Science,LeidenUniversity, 2002

[4]          Kitschelt H.P., “Left-Libertarian Parties: Explaining Innovation in Competitive Party Systems”, World Politics, 40, 2, 1998

[5]          Curtis D., Zeeuw De J., “Rebel Movements and Political Party Development in Post-Conflict Societies – A Short Literature Review”, TheCityUniversityofNew York, 2010


پانویسها


[۱]  برخی احزاب دهقانی نیز دارای بسیاری از مشخصه های احزاب کارگری توده گیر اند و از جمله از سازمان حزبی و منشأ تاریخی مشابهی برخوردارند. اما عموم تقسیم بندیهای انجام یافته توسط “نوع شناسی …”، بدون استثنا احزاب کارگری را، به دلیل تجلی تام و تمام مشخصه های احزاب توده گیر در آنها، زیر این نام برمی شمارند.

[۲]  لازم به تأکید است که منظور، “احزاب ملی” نیست. احزاب ملی، که مشخصاً برای استقلال مبارزه می کرده اند، از سابقۀ دیرینه تری نسبت به “احزاب قومی” برخوردار اند و از زمره احزاب توده گیر به حساب می آیند. احزاب قومی هدف جدائی از دولت موجود را تعقیب نمی کنند، بلکه هدفشان اصلاح وضع به نفع یک “قوم” معین است. هم از این رو احزاب قومی، برخلاف احزاب ملی، فاقد برنامه ای جامع برای تحول وضع اند.

[۳] می نویسم “قاعدتاً”، زیرا من منبعی که مشخصاً احزاب دهۀ اخیر را در تقسیم بندی اش منظور کرده باشد، نیافتم.

[۴] این کشورها عبارت اند از: اتریش، بلژیک، دانمارک، هلند، نروژ، ایسلند، لوکزامبورگ، فرانسه، سوئد و سوئیس.

[۵] شامل: کانادا، زلاند نو، بریتانیا، فنلاند، ایرلند، ایتالیا، ژاپن، اسپانیا، امریکا، استرالیا، یونان و پرتقال.


پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>