آقای خلیق، زمین بدور خورشید می چرخد / برزویه طبیب

دلیل ارائه این مقاله تزهایی پیرامون نظریه ها و پارادایم ها را در این برحه زمانی، آقای خلیق بهتر میداند. ولی بسیار محتمل است که این مقاله در ارتباط با بحثی بین من و اقای پورنقوی در تریبون آزاد کارآنلاین نیز ارائه شده باشد که بر اساس پاسخ آقای خلیق به یکی از خوانندگان شروع شد. مراجعه به تریبون آزاد این سایت، شاید برای خواننده مفید باشد.
نویسنده عنوان میکند که ایدئولوژی احزاب کمونیست، مارکسیسم است: اما در این زمینه سئوالات متعددی مطرح است که ما در گذشته از کنار آن ها می گذشتیم.
اما در زمینه سئوالات نویسنده نیز سئوال هایی پیش میآید. او می پرسد:
ـ آیا قوانین و نظریه‏ها در علوم طبیعی از جامعیت برخوردارند و یا اینکه در محدوه معین عملکرد دارند؟
ـ آیا بر طبیعت، تاریخ، جامعه و اندیشه قوانین عامی حاکم است؟
ـ آیا در حوزه تاریخ و جامعه، کشف قوانین مطرح است یا پارادایم‏سازی و نظریه‌پردازی توسط انسان؟
ـ آیا تاریخ و جامعه از قوانین معینی پیروی می‏کنند؟ آیا می‏توان در علوم اجتماعی از قوانین جامع و فراگیر صحبت کرد و یا اینکه در علوم اجتماعی پارادایم‏هائی مطرح است که برای تبیین پدیده‏های اجتماعی توسط نظریه‏پردازان ارائه می‏شوند؟
ـ آیا ما تنها با یک پارادایم و نظریه برای تبیین تاریخ و جامعه روبرو هستیم و یا با پارادایم های متعدد؟
ـ اگر با پارادایم‏های متعدد روبرو هستیم، آیا فقط یکی از پارادایم‏ها بیان تمام حقیقت و تبیین کننده تمام وجوه یک پدیده است (فراپارادایم)؟ یا اینکه این و یا آن پارادایم وجوهی از پدیده‏ را تبیین می‏کنند و به برخی مسائل پاسخ می‏دهند؟
ـ آیا پارادایم‏ها از جامعیت و حتمیت برخوردارند و یا در حوزه معین قادر به تبیین پدیده های اجتماعی هستند؟بدیهی است که کسی منکر وجود قوانین تحول در این حوضه ها نیست. حتی اگر کسی معتقد به حکمروایی تصادف و شانس مطلق در هر حوضه نیز باشد، تصادف و شانس نیز قوانین خاص خود را دارند و نتایج حاصله قابل محاسبه و پیش بینی است. مثلا هر چند کسی نمیتواند بگوید اولین فرزندش دختر حواهد بود یا پسر. ولی با قطعیت تمام میتوان گفت تعداد پسران و دختران در جهان مساوی خواهد بود و هر اختلاف کوچکی که وجود دارد ناشی از آسیب پذیری بیشتر یک جنسیت در برابر بیماری هاست. نمی خواهم در اینجا به اصل عدم قطعیت در فیزیک بپردازم که این مقاله را تخصصی و ملال آور کند. ولی سئوال اینست که آیا قوانین عامی، علاوه بر قوانین خاص، وجود دارند که تمام حوضه ها را شامل شوند؟ او میپرسد: آیا قانون عمومی که بر طبیعت، تاریخ، جامعه و اندیشه حاکم باشد، وجود دارد؟ و سپس انگلس را مورد انتقاد قرار می دهد که چرا به وجود قوانین عام که شامل طبیعت و اجتماع، هر دو باشند، اعتقاد داشت. ولی اگر حوضه های تاریخی، اجتماعی و حوضه اندیشه را محصول تحولات حوضه طبیعت بدانیم، منطقا باید وجود قوانین عام را که شامل تمام حوضه هاست بپذیریم. اگر انسان محصول طبیعت است و تاریخ و اجتماع و اندیشه، محصول انسان هستند، قوانین عام، علاوه برقوانین خاص، بر تمام آنها شامل است. زیرا انسان و بنابراین پدیده های انسانی نیز بخشی تکامل یافته، ولی به هرحال بخشی از طبیعت هستند. حتی بالاتر از آن، قوانین طبیعت، که عامتر هستند، بر قوانین تاریخ و اجتماع و اندیشه آدمی، تفوق دارند. آیا نویسنده بر این اعتقاد است که قوانین عامی بر طبیعت و اجتماع و تاریخ و اندیشه حکم نمیرانند؟ و فقط تصادف و احتمالات است که تحولات هریک و یا تمام آنها را رقم میزند؟ حتی در این صورت نیز ما پذیرفته ایم که قانون احتمالات، قانون عام است. یا اینکه قوانین اجتماع و تاریخ و اندیشه، سرشتی غیرطبیعی، مثلا الهی و یا روحانی دارند؟ و بنابراین از شمول قوانین دنیوی معاف هستند؟
نویسنده مجبور است حضور فرمانروایی قوانین را حداقل در حوضه علوم طبیعی بپذیرد و از فیزیک نیوتونی و نظریه نسبیت سخن بگوید. ولی بلافاصله عنوان میکند که این قوانین عام نیستند، زیرا در حدود معینی عملکرد دارند، و خارج از این حدود مصداق نمی یابند. ولی، سئوال اینست که آیا این نظریه های فیزیکی در محدوده خاص خود صحیح و بعبارت بهتر، کارا، هستند، یا نه؟ مثالی بزنیم. نظریه پطلمیوسی عنوان میکند خورشید به دور زمین میچرخد، نظریه کوپرنیکی میگوید زمین به دور خورشید میگردد. حالا در محدوده خاص منظومه شمسی، بالاخره حرف پاپ صحیح بود یا حرف گالیله؟ تعیین تکلیف سیاره های خارج از منظومه شمسی پیشکش شما. در مورد محدوده صدق مارکسیسم، در تبیین انقلاب نیز همین مسئله وجود دارد. نویسنده معتقد است که: ـ نظریه مارکس بیشتر تبیین کننده انقلابات بورژوا ـ دمکراتیک است. برخلاف پیش بینی مارکس، انقلابات مورد نظر او در جوامع صنعتی غرب در قرن بیستم رخ نداد. انقلابات قرن بیستم را نمی‏توان با نظریه مارکس و صرفا با نظریه طبقاتی تبیین کرد.
به عبارت دیگر، محدوده صدق مارکسیسم، محدوده انقلاب دموکراتیک است. حالا سئوال من اینست. اگر من پذیرفتم که انقلاب آتی ایران نیز انقلاب بورژوا دموکراتیک است، شما میپذیرید که نظریات مارکس ابزار کارایی برای تبیین انقلاب ایران هست یا هنوز هم زمین ثابت است؟ از طرف دیگر، شما چطور عنوان میکنید که انقلاب مورد نظر مارکس رخ نداده است؟ آیا انقلاب کارگران پاریس، و کمون پاریس،کشک بود یا انقلاب بورژوادموکراتیک؟ سوما چرا مارکسیسم قادر بود انقلاب های قرن نوزده را تبیین کند ولی قادر نیست انقلاب های قرن بیستم را توضیح دهد؟ آیا انقلابات قرن بیستم از نوع سوسیالیستی هستند؟ اینکه شد بازگشت به مارکسیسم. اگر این انقلاب ها نه بورژوایی و نه سوسیالیستی هستند، پس ماهیت آنها چیست؟ اسلامی، یا لیبیایی؟ یا اخوانی؟ یا کودتایی نوع السیسی؟ اینکه نشد انقلاب.
نویسنده به کاستی های نظریه تاریخ جوامع که از طرف مارکس عنوان شده پرداخته و مینویسد «هیچ پارادیمی وجود ندارد که بتواند مثلا تاریخ تحولات اجتماعی تمام جوامع بشری را توضیح دهد. جوامع بشری متنوع، پیچیده و دائما در حال تغییر است به عنوان مثال می‏توان گفت که با پارادایم‏های مارکس در مورد دوره‏های تاریخی، نمی‏توان تاریخ ایران را توضیح داد. در کشور ما نه دوره برده‏داری وجود داشت و نه فئودالیسم و نه طبقه به مفهومی که مارکس بیان می‏کرد. مارکس در مانیفست کمونیست می‏گوید که تاریخ کلیه جوامعی که تاکنون وجود داشته، تاریخ مبارزه طبقاتی است. اما تاریخ ایران را با مبارزه طبقاتی نمی‏توان تبیین کرد.»
گویا ایشان در تمام مطالعات خود در مورد مارکسیسم به مفهوم شیوه تولید آسیایی که دقیقا در مورد جوامعی مثل ایران و هند بوده و توسط مارکس و انگلس پرورده شده است، برخوردی نداشته است. اینکه چگونه شرایط خاص جغرافیایی موجب بروز شیوه تولیدی مبنی بر مالکیت عمومی شده و مانع ظهور فرماسیون های برده داری و فئودالی، و در نهایت مانع رشد درونزای سرمایه داری در این جوامع میشود. جای تاسف است که ایشان حتی مقاله ای را که من در کارآنلاین نوشته ام (و به مقالات ارزشمند آقای سیف که در توضیح مارکسیستی این فرماسیون و مقالات مارکس در این زمینه، نگاشته اند، ارجاع داده ام)، نخوانده اند. صدالبته ایشان در مورد کنگره مارکسیست ها در دهلی و تبیین طبقاتی این جوامع و نوشته ارزشمند رفیق حبیب در این مورد، نیز توجه نکرده اند. آیا شایسته است بی توجهی خود را بعنوان کاستی های مارکس جا بزنیم؟
ایشان مارکسیست ها را به دگماتیسم متهم میکنند و مینویسند: «مارکسیست ـ لنینیست‏ها آن چنان ایمانی به الگوهایشان دارند که در مقابل واقعیت‌های متعارض با الگوها، حاضر به تن دادن به هیچ تغییر و تعویض در الگوها نیستند. برای آن‌ها تخطی از الگوها بی معنی است. از نظر آن‌ها هر قدر هم واقعیات با الگوها تبیین و توضیح نشوند باز نباید الگوها را مورد تردید قرار داد.»
و در نهایت به عنوان مثالی از دگماتیسم به تغییرات نوین در طبقه کارگر میرسند و به عنوان مثال می آورند که: پارادایم‏ها متاثر از شرایط زمانی و مکانی هستند و محدودیت‏های دوره خود را با خود حمل می‏کنند. پارادایم‏های قرن نوزده نمی‏توانند تمام پدیده‏های قرن بیست و یکم را تبیین کنند. مثلا نقشی که نیروهای چپ برای طبقه کارگر در تحولات اجتماعی قرن نوزده و بیستم قائل بودند، نمی‏تواند امروز صادق باشد. چرا که طبقه کارگر در کشورهای غربی دچار تحولات جدی شده است.
آیا مارکسیست ها به تغییرات طبقه کارگر نپرداخته اند؟ ویا آقای خلیق از مثلا مباحثاتی که بین هاروی و موزلی و انور شیخ و ساراوان و توناک صورت گرفته، بی خبر است؟ در ثانی، هیچکس منکر تغییرات در طبقه کارگر نوین نیست. طبقه کارگر نوین دیگر تنها کارگر پتک بدست نیست. ولی تغییر داریم تا تغییر. مباحثات فوق بویژه نظریات هاروی نشان میدهد که نقش طبقه کارگر نوین در تحولات بنیادی جوامع افزایش یافته، و مهم تر شده است. حالا آقای خلیق میتواند خود را ازاین مباحثات کنار بداند ولی حداقل باید بیاد داشته باشد اعتصاب کارگران نفت کمر شاه را شکست و ناتوانی جنبش سبز در برانگیختن طبقه کارگر، موجب حکومت چهارساله دیگری برای احمدی نژاد شد. اگر کمی تحریم نصفه نیمه نفت با کمی توپ تشر ناتانیاهو، که توخالی بودنش در سوریه نیز آشکار شد، احمدی نژاد را با روحانی عوض میکند، اعتصاب سراسری تمام کارگران، سنگ را روی سنگ بند نخواهد کرد. ایشان مختارند که به امید طبقه متوسط و غیره عمر حود را تلف کنند، ولی از این امامزاده نهایتا، موسوی دوران طلایی امام ظهور خواهد کرد.
ایشان معتقدند که: «پارادایم‏ها در تبیین پدیده، این و یا آن جنبه را برجسته می‏کنند و به تبیین آن می‏پردازند و لذا گاه جنبه‏های دیگر پدیده کم رنگ می‏شود. مثلا در الگوی تاریخ مارکس مباحث اقتصادی از وضوح و روشنی برخوردار است. در عوض در این الگو، مباحث دینی و فرهنگی در سایه قرار دارد. این مباحث را در الگوهای دیگر تاریخی می‌توان روشن‌تر و واضح‌تر دید و به بررسی آن پرداخت. مثل الگوهای ماکس  وبر.»
به نظر میرسد که پس از سالها هنوز فلسقه تاریخ مارکس بدرستی درک نشده است. تمام قضیه اینجاست که پیش از مارکس، منافع مادی در پس داستان سرایی های مذهبی و اهمیت مثلا فرهنگ دموکراسی خواه غربی ها که مشوق تلاش است و فرهنگ استبداد پرور و تنبلانه شرقی ها پنهان بود. کار مارکس روشن کردن این حقیقت بود که در پس جانماز آب کشیدن های فلان حاجی و یا فرنگی مآبی فلان دلال ادکلن، و یا نخوت فلان اورپایی، منافع مادی خوابیده است. حقیقتی که چون عیان شد، با هزار صفحه از کتاب های ماکس وبر هم، دفن نمیشود.

بدیهی ست که ما با صدها نظریه روبرو هستیم وایشان میتوانند نظریات تبین انقلاب را از جانسون گرفته تا هانتینگتون را ردیف کنند، ولی در آخر این نظریات باید نظریه ظهور مهدی موعود را هم اضافه کنند. هرچه باشد ان هم پارادایمی است و به قول نویسنده: ما با پلورالیسم پارادایم‌ها و نظریه‌ها روبرو هستیم. نمی‌توان یک نظریه و پارادایم را به عنوان علم تلقی کرد و سایر پارادایم‏ها را به عنوان غیرعلمی قلمداد نمود، و این و یا آن پارادایم وجوهی از پدیده‏ را تبیین می‏کنند و به برخی مسائل پاسخ می‏دهند.
نظریه ظهور مهدی موعود نیز شاید زمانی به درد تکمیل مارکسیسم بخورد. باور نمیکنید، نگاه کنید به مجاهدین.


پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>